ماينده داريوش بزرگ در مصر می گويد: «….به كتابخانهها كتاب دادم و جوانان را بدانها داخل كردم….» ابومعشر (بلخی) منجم نيز چنين می گويد: "پادشاهان ايران بی اندازه به حفظ و نگاهداری دانشهای بشری توجه و علاقه مبذول می داشتند و به همين منظور برای نگاهداری آنها از گزند حوادث و آفات سماوی و ارضی اوراقی برگزيدند كه در برابر گذشت زمان ايستادگی می كرد و از عفونت و پوسيدگی مصون می ماند. اين اوراق پوست درخت خدنگ بود كه آن را توز می ناميدند."
مردم كشورهای هندوستان و چين و همچنين ديگر كشورهای مجاور ايران زمين از ايشان در اين كار پيروی كردند و توز را برای نوشتن برگزيدند. پوست خدنگ بسيار نرم و انعطاف پذير بوده؛ ضمناً محكم و بادوام است و میتواند ساليان دراز پايدار بماند و از همين رهگذر است كه آن را در وتر كمان هم بكار می برند.
پادشاهان ايران پس از اينكه دانشهای گوناگون را بر روی پوست توز نوشتند، پی جوی آن شدند كه در روی زمين شهری و مكانی بيابند كه خاك آن به زودی فاسد نشود و زلزله خيز نباشد و از خسوف بركنار بماند، اين بود كه، پس از جستجوی فراوان سرانجام در زير آسمان شهری كه واجد اين خصوصيات بود يافتند و آن شهر اصفهان بود، و در اصفهان نيز، بخشی بهتر و پسنديدهتر از بخش جی برای تأمين اين منظور به نظر نيامد.
از نوشتههای ابومعشر بلخی و ابن نديم و حمزه اصفهانی می توانيم نتيجهگيری كنيم كه:
"در دوران هخامنشيان و حتی قبل از ايشان در ايران كتابخانههایی به منظور حفظ افكار و انديشه دانشمندان وجود داشته و اين كتابخانهها در اختيار بخردان و دانايان و دانشپژوهان قرار می گرفته است."
با بدست آمدن لوحهای گلی در كاخ آپادانا كه نشانهايست از كتابخانه شاهنشاهی هخامنشی و توجه به مطالبی كه مورخان درباره ترجمه آثار ايرانی به وسيله اسكندر مقدونی و نقل آنها به كتابخانههای اسكندريه نوشتهاند همه مؤيد اينست كه در زمان هخامنشيان در ايران كتابخانههای بزرگ وجود داشته است.
بنابر اسنادی كه بدست آمده است بطور قطع و يقين در زمان پادشاهی داريوش بزرگ در شوش دانشگاهی عظيم برپا بوده است كه بعدها اين دانشگاه ويران شده و سپس در زمان پادشاهی انوشيروان بار ديگر احيا گرديده است، مستند ما در اين مورد توجه به نوشتهايست كه در زير پايه تنديس (مجسمه) اوزاهاريس نيتی 2 وجود دارد.
اوزاهاريس نيتی در زمان كمبوجيه از مصر به ايران آمده ليكن داريوش بزرگ بار ديگر او را به مصر می فرستد و به او مأموريت می دهد كه معبد نيت را بسازد و در مصر به كتابخانهها كتاب بدهد، اينك ترجمه مطالبی را كه در زير مجسمه مذكور نوشته شده است:
«شاهنشاه، پادشاه مصر بالا و پائين، داريوش شاه، به من فرمان داد كه به مصر بازگردم، او كه در اين هنگام پادشاه بزرگ مصر و كشورهای ديگر است، در عيلام بسر می برد، مأموريت من اين بود كه، ساختمان پر آن خا «قسمتی از معبد نيت» را كه ويران شده بود بسازم، آسيائيان، مرا از كشوری به كشور ديگر بردند تا آنچنانكه فرمان شاهنشاه بود به مصر رسانيدند، به اراده شاهنشاه رفتار كردم به كتابخانهها كتاب دادم و جوانان را بدانها داخل كردم و آنها را به مردان آزموده سپردم و برای هر يك چيزی سودمند و ابزار كارهای لازم برابر آنچه در كتابهايشان آمده بود ساختم و فراهم آوردم، اين چنين بود فرمان شاهنشاه زيرا، او سود و بهره دانش پزشكی را می دانست و می خواست جان بيماران را از مرگ و بيماری رهایی بخشد».
اوزاهاريس نيتی متذكر است كه: «به اراده شاهنشاه رفتار كردم، به كتابخانهها كتاب دادم و جوانان را در آنها داخل كردم و آنها را به مردان آزموده سپردم» اين گفته او می تواند از روش كار كتابخانههای دوران هخامنشی برای ما نمونهای گويا و روشن بدست داده و نشان دهد كه در ايران دوران هخامنشی به خصوص هنگام پادشاهی داريوش بزرگ جوانان را به كتابخانهها می سپردند تا در آنجا با سرپرستی مردان كارآزموده و دانشپژوه به تحقيق و مطالعه آثار برگزيدگان و فراگرفتن دانشهای گوناگون بپردازند و كتابخانهها نيز برای استفاده عامه مردم بوده است.
اطلاعات ناچيز و مختصری كه از فرهنگ و ادب دوران هخامنشی بدست ما رسيده است می تواند مبين اين حقيقت باشد كه در دوران درخشان تمدن هخامنشی كشور پهناور ايران (ايرانشهر) مركز دانش و فرهنگ و هنر جهان آن روز بوده است و اين تمدن درخشان تا هجوم اسكندر گجستك در سراسر آسيای ميانه و شمال آفريقا پرتو افشانی می كرده است و در اين دوران، در شهرهای بزرگ ايران شهر كتابخانهها و دانشگاهها وجود داشته و جوانان را به فرا گرفتن دانشهای سودمند راهبری و راهنمایی می كردهاند.
اسكندر مقدونی پس از دست يافتن به گنجينههای هخامنشی با خشم و نفرتی فراوان كه زاييده حسد و بغض او بود بنا بود آثار گرانقدر هنر و ادبی ايران پرداخت و اين وقايع شرمآور و ننگين آنچنان در جهان آن روز منعكس شد كه مورخان يونانی نيز نتوانستند آنرا به فراموشی بسپارند و ناديده انگارند و منكر شوند.
انگيزه اسكندر در نقل آثار ادبی و علمی ايران به اسكندريه و نابود ساختن و سوزاندن كتابخانههای ايران از آنجا سرچشمه می گرفت كه به اعتراف مورخان يونانی تمدن خيره كننده هخامنشی او را گيج و مبهوت ساخته بود و نمی توانست آن همه جلال و شكوه و ادب و فرهنگ و هنر پيشرفته را ببيند و تحمل خواری و زبونی كند، اسكندر و همراهانش خود را غالب می پنداشتند. ليكن آنگاه كه با تمدن و فرهنگ و هنر ايران تلاقی كردند خود را مغلوب ديدند و برای محو آن آثار به منظور تخفيف در خفت و خواری به نابودی و پراكندگی آن آثار دست يازيدند.
یاری نامه:
فرهنگ و مردم ارديبهشت 1354 شمسی