آيا ساسانيان آگاهانه هخامنشيان را به فراموشي سپردند؟
- توضیحات
- دسته: گذشته ی ایران
- بازدید: 15096
تورج دريايي
ساسانيان حدود 500 سال پس از هخامنشيان _ بزرگ ترين امپراتوري جهان در عصر خود _ بر سراسر سرزمين ايران، حكومت مي كردند اما در متون بر جاي مانده از ساسانيان، هيچ يادآوري دقيق و واضحي از هخامنشيان به ثبت نرسيده است.
در حالي كه در متون تاريخي كلاسيك كشورهايي كه در زمان هخامنشيان، تحت سيطره اين بزرگ ترين امپراتوري جهان، قرار گرفته بودند، اطلاعات بسياري درباره امپراتوري گسترده هخامنشيان وجود دارد. مصريان، يهوديان و يونانيان تحت تاثير هخامنشيان قرار گرفتند و در متون و كتيبه هاي خود از آنان ياد كرده اند. سوال اين است كه چرا ساسانيان در آثار خود يادي از هخامنشيان نكرده اند؟
دكتر «تورج دريايي»، دكتراي تاريخ باستان از دانشگاه يو سي ال اي امريكا، در نشستي كه در دفتر نشر تاريخ ايران برگزار شد، تلاش كرد با نگاهي به برخي نظريه هاي موجود درباره تفاوت خاطره و تاريخ و تاثير آن در تاريخ نگاري ايراني، به اين پرسش پاسخ دهد.
ساسانيان در سده سوم ميلادي، از ايالت پارس برخاستند. يعني همان ايالتي كه هخامنشيان، 500 سال پيش از آنان، از آنجا برخاسته بودند. هر دو شاهنشاهي در سياست خارجي خود توسعه طلب بودند به نحوي كه مورخان باستاني غربي در آثار خود نوشتند كه ساسانيان تلاش كردند تا عظمت امپراتوري هخامنشيان را دوباره احيا كنند. هخامنشيان و ساسانيان وجوه اشتراك بسيار ديگري نيز دارند كه شايد نشانگر اين نكته باشد كه ساسانيان تحت تاثير سياست هاي پيشين امپراتوري هخامنشي بوده اند. اما در زمان ساسانيان، هيچ اثر مكتوبي ثبت نشده است كه نشان دهد، آنان، پادشاهان 500 سال پيش از خود را به ياد دارند.
با مطالعه آثار مكتوب بر جاي مانده از پادشاهان هخامنشي تا ساساني، اين سوال در ذهن باستان شناسان و استادان تاريخ باستان مطرح شد كه آيا ممكن است كه چنين شاهنشاهي عظيمي (هخامنشي) كه تا قرن ها پس از خود بر حكومت هاي سرزمين هاي همسايه تاثير عميق بر جاي گذاشت، از ياد هموطنان پارسي خود رفته باشد؟
آنان اين سوال را مطرح كردند كه چگونه ممكن است كه ايرانيان ساساني، سنگ نوشته هايي را براي ما در تخت جمشيد (كاخ بزرگ هخامنشي) و يا مجموعه اي از نقش برجسته هاي پايين گورهاي هخامنشي مانند نقش رستم و ... بر جاي گذاشته باشند، اما از اين دوره مهم تاريخي، بي اطلاع باشند؟
در حالي كه دكتر تورج دريايي، معتقد است كه ساسانيان آگاهانه و به دلايل، احتمالا سياسي يا ديني، از هخامنشيان درآثار خود ياد نكرده اند، يارشاطر، كتنهوفن و رولف نخستين كساني بودند كه اين نكته را طرح مي كنند كه ساسانيان به دليل عدم حافظه تاريخي، هخامنشيان را به ياد نمي آوردند، نه به دلايل سياسي يا ديني.
اين سه تن در مقاله هايشان اين بحث را طرح كردند كه نبايد الزاما فرض كرد كه ساسانيان، بايد هخامنشيان را به ياد داشته باشند. اين سه تن يادآور شدند كه تنها منابع كلاسيك غربي و غير ايراني هستند كه نوشته اند ساسانيان از وجود هخامنشيان آگاهي داشته اند و حتي در سياست هاي خود، روش آنان را اتخاذ مي كردند. اما آنها را آگاهانه از حافظه مكتوب حذف كرده اند و سياست سكوت و ناديده انگاشتن را در ارتباط با هخامنشيان پيشه كردند. يارشاطر در مقاله خود كه در سال 1371 در روم به چاپ رسيد، تاكيد مي كند كه اگر منابع ساساني درباره هخامنشيان سكوت كرده اند به اين دليل بوده است كه سلسله قبل از ساسانيان، هخامنشيان نبودند و اشكانيان بوده اند. اگر ساسانيان بايد از گذشتگان در متون ساساني ياد آوري اي مي كردند، اين گذشتگان هخامنشيان نبوده اند، بلكه اشكانيان بوده اند كه ساسانيان آنان را بر كنار كرده و سلسله ساسانيان را بنا نهادند.
اما دكتر «تورج دريايي» در سخنراني خود دلايلي را ذكر مي كند تا نشان دهد، ساسانيان حافظه تاريخي داشته اند و هخامنشيان را به ياد مي آوردند اما سياست آنان درباره امپراتوري عظيم هخامنشي، مبتني بر سكوت و ناديده انگاشتن بود. او براي اثبات نظريه خود چند دليل را طرح مي كند. اول: سنت تاريخ نويسي ساساني. ساسانيان در سنت تاريخ نويسي خود، بخش هايي از تاريخ گذشته خود را مسكوت گذاشته اند، از جمله هخامنشيان. آنان به ندرت از پادشاهان هخامنشي ياد كرده اند. در تاريخ نويسي ساساني، در روايت زرتشتي، كيومرث آغازگر تاريخ انسان است و پس از او پيشداديان و كيانيان روي كار مي آيند. در زمان آخرين پادشاه كياني، يعني ويشتاسپ، زرتشت ظاهر مي شود و انديشه هاي ديني خود را اشاعه مي دهد. در اينجا تاريخ ساساني از «داراي دارايان» نام مي برد كه ظاهرا داريوش سوم، پادشاه هخامنشي است. يعني اين اولين اشاره به نام يكي از پادشاهان هخامنشي در تاريخ نويسي ساساني است.
در نوشته هاي ديگر فارسي ميانه نام اردشير ديگري غير از اردشير بابكان آورده شده است. اين اردشير ظاهرا اردشير دوم پادشاه هخامنشي است. اردشير دوم كسي است كه پرستش آناهيتا را در شاهنشاهي ايران، رواج داد. اين پرستش تا زمان ساسانيان نيز ادامه داشت.
پس تاكنون ساسانيان از دو يا سه پادشاه هخامنشي در آثار خود ياد كرده اند كه تا حدودي به اين معني است كه ساسانيان، هخامنشيان را به ياد داشته اند.
دوم: سنت شفاهي. در زمان هخامنشيان و پس از آن اشكانيان، سنت شفاهي و سينه به سينه رواج بسيار داشته است. شفاهي بودن بخشي از تاريخ ايران، اين تاريخ را آسيب پذير كرده است. در منابع آمده است كه خنياگران اشكاني، قصه پادشاهان اشكاني و هخامنشي را به صورت شعر در كوچه و برزن ها مي خواندند. اين سنت تا زمان ساسانيان رواج داشته است. به اين ترتيب يعني بخشي از تاريخ هخامنشيان، به صورت نقل قول شفاهي در اذهان مردم تا روزگار ساسانيان باقي مانده بود.
سوم: منابع غير ديني ساساني و غير ساساني. در منابعي چون منابع يهودي يا متوني چون متن پهلوي «شهرستان هاي ايرانشهر» از چندين شاه و شاهزاده ايراني ياد شده است كه با شاهزادگان يهودي ازدواج كرده اند. يعني در اين منابع آمده است كه ايرانيان با يهوديان زمان خود، ارتباط خوبي داشته اند. مثلا مادر بهرام گور، دختر «رسكالوت» پادشاه يهود، شي شين دخت بوده است. اين امر به طور غير مستقيم نشان مي دهد كه ساسانيان از هخامنشيان آگاهي داشته اند، زيرا يهوديان در منابع مكتوب خود بسيار از هخامنشيان ياد كرده اند.
چهارم: تبديل تاريخ نگاري واقعي به تاريخ نويسي مذهبي: به دليل قدرت پيشوايان مذهبي زرتشتي، اسلاف ساسانيان كه زرتشتي مذهب بودند به كيانيان كه در زمان آخرين پادشاهي آنان زرتشت ظهور مي كند، باز مي گردد نه به هخامنشيان كه زرتشتي نبودند. در حقيقت كتاب آسماني اوستا، هيچ خاطره اي از هخامنشيان ندارد. نمونه هاي اين تاثير مستقيم مذهب در حقايق تاريخي ساساني در جاهاي ديگر نيز ديده مي شود. به اين ترتيب، خاطرات ساسانيان از گذشته، زرتشتي زده مي شود و رسما ياد و خاطره هخامنشيان، انكار مي شود.
.....
جلیل عرفان منش در کتاب حیات فرهنگی ایرانیان در ابن باره نوشته است :
یکی از دلایل انتقال نیافتن تاریخ سلسله پادشاهی هخامنشیان، تغییر و تحولاتی بود که در زبان و خط ایجاد شده بود. ترویج خط و فرهنگ یونان در دوران سلوکیان و جانشینان اسکندر در ایران، و رواج چند خط و دگرگونی آن از دوران اشکانیان به بعد، در انتقال نیافتن تاریخ هخامنشیان به دوران بعدی سهم داشت.برای نمونه در عهد اشکانی هفتاد کتاب و آثار متعدد وجود داشته که به دلیل تغییر و تحول در خط و زبان و همچنین تنوع خطوط به زمان های بعدی منتقل نشده است. مؤلف ناشناخته مجمل التواريخ والقصص از میان این هفتاد کتاب، تنها نام چهار کتاب را که باقی مانده است بر می شمارد از جمله: کتاب سندباد، کتاب يوسيفياس و کتاب سیماس. به گفته محمد تقی بهار در کتاب ترجمه چند متن پهلوی، خط و زبان رسمی در این دوره همان خط و زبان پهلوی است که برای تفکیک از پهلوی قدیم، آن را «پهلوی جنوبی» می نامند. خط پهلوی جنوبی از الفبای آرامی گرفته شده و با خط پهلوی شمالی» متفاوت بوده است.
برای آگاهی بیشتر در این زمینه می توانید پژوهش " آیا ساسانیان وارثان هخامنشیان بودند؟" نوشته ی احسان یارشاطر را بخوانید . برای خوانش گزینه ی زیر را بفشارید :
دیدگاهها
کاش دوستانی که به کامنت منفی دادند حداقل جوابی هم می دادند که چرا اسکندر مقدونی و جنگ مشهورش نه تنها فراموش نشده بلکه ورد زبان بوده. چطور می شود اسکندر را به یاد داشت و هخامنشیان را نه؟
دوست عزیز منظور از متن های زمان ساسانیان. خدای نامه ها و شاهنامه ها و کارنامه اردشیر بابکان و بسیاری متن دیگر است . البته توی همین سایت نوشته که در شاهنامه اسم هخامنشیان هست . دراباره اینکه چرا جنگ اسکندر مونده بد نیست بدونید که خود اسکندر کلی از مدارک و نوشته ها و کلا تاریخ هخامنشیان رو از بین برد . جنگ اسکندر رو هم خود یونانیها بزرگ کردن و نوشتن و در ایران هم به تقلید از یونانیا یک یکتاب اسکندر نامه نوشته شد .
ایشان دارن میگن ساسانیان آگاهانه فراموش کردن
اول اینکه خواهشمندم مقاله آقای یارشاطر در این زمینه رو هم در سایت قرار دهید . چون درباره این مقاله جسته و گریخته چیزهایی شنیدم اما هنوز نخوندمش.خیلیییی مشتاقم بدونم دلایل و براهین خودش رو بر چه پایه ای استوار کرده.
دوم اینکه باید در نظر داشت که هر گونه اظهار نظر در این مورد نمیتونه قطعیت تام و تمام داشته باشه و طرفداران هر دو نظریه (فراموشی آگانه یا ناآگاهنه هخامنشیان در دوره های بعد) هر چقدر هم که تلاش و کوشش برای اثبات مدعای خودشون بیارن به راحتی قابل نقد هستند.
فقط برای نمونه سومین دلیل دکتر دریایی که به ظاهرا متقن ترین دلیل هم میتونه باشه رو میشه خیلی راحت مردود کرد.
در دوره پس از انقراض ساسانیان هم تورات در میان اهل علم کتاب شناخته شده ای بوده و حتی ابوریحان بیرونی هم اشاره هایی به تاریخ ایران پیش از اسلام بر مبنای تورات میکنه اما مشخصه که چون منابع اصلیش مثل همه مورخین پس از اسلام(و احتمالا اواخر اشکانی و ساسانیان) داستانهای نیمه تاریخی نیمه افسانه ای دوره اشکانیان و ساسانیان بوده وبه منبع اصلی تاریخ هخامنشیان(تواریخ هرودت و همینطور متن کتیبه های هخامنشی)دسترسی نداشته و اصولا آگاهی بسیار بسیار مختصری نسبت به منابع یونانی و رومی داشته روایت تورات به دلیل منحصر به فرد بودنش نمیتونسته براش قابل قبول باشه... به همین راحتی یکی از براهین تورج دریایی رد میشه.
تازه ابوریحان از معدود علمایی هست که به روایات حماسی نگاه تاریخی نداره و مثلا خیلی سعی میکنه با دلیل برهان فاصله زمانی مرگ اسکندر تا ظهور اردشیز بابکان رو کشف کنه.
همین ابوریحان چند فهرست بر مبنای کتب و روایات تاریخی مختلف از پادشاهان ایران باستان ارائه میده که اسم کوروش و کمبوجیه رو هم در بعضی از فهارس ذکر میکنه...پس صرفا اشاره به نام پادشاهان هخامنشی هم نمیتونه دلیلی باشه بر آگاهی از وجود سلسله هخامنشیان.
در آخر باید به دوستانی که خوره توهم به جونشون افتاده و خیالبافی های خنده دار چند فروند بیسواد در انکار تاریخ ایران باستان ، ذهنشون رو به خود مشغول کرده توصیه کنم عمر عزیزشون رو با این خیالبافی های پرت و پلا که کوچکترین پایه علمی نداره تلف نکنند.
بدرود.
درود بر شما
پژوهش آقای یارشاطر به جستار افزوده شد.
با سپاس از پیشنهاد شما
ایا این درسته که ساسانیان زمانی هم مرز هخامنشیان میشن