ایران در روزگار هخامنشی نخستین حکومت بزرگ تاریخ بود. مرزهای آن از سوی اپاختر (شمال) به دریای مازندران و دریای سیاه، از سوی خاور به پهنههای سرسبز پنجاب در هند، از سوی باختر به مصر و از سوی نیمروز (جنوب) به نوبین میرسید. مرزهای باختری آن را کنارههای آسیای خرد میساخت. مردمان گوناگون و بسیاری در این گسترة بزرگ میزیستند. نامهای آنها در سنگ نبشتههای هخامنشی، به ویژه سنگ نبشتة داریوش بزرگ (522 تا 486 پیش از گاهشماری ترسایی) بر جای مانده است. برای دریافت اینکه هر کدام از این مردمان در کجای میزیستهاند باید به نگارة شمارة 1 نگریست. بخش بنیادین کشور، کمابیش در میانة آن بود. از شهرهای بنیادین آن میتوان تختجمشید و شوش را نام برد. هنوز زمان درازی از آمدن پارسها نگذشته بود که آنان فرمانروایی خود را بنیاد گذاردند. روشن نیست که آنان کی از سرزمینی که باید نیمروز روسیه بوده باشد، به سوی سرزمینهای نیمروزی روان گشتهاند. نخستین یادکرد را نزد شاه آسوری سالماناسار از سال 843 پیش از ترسایی مییابیم که از مردمی که خود را پارسا مینامیدهاند و تا آن زمان هنوز ناشناخته مانده بوده در کنارة دریاچة ارومیه در اپاختر باختری ایران امروز جای داشتهاند، یاد میکند. این ملت هم مانند همسایگانش مادها و ایلامیها در زیر چیرگی آسوریان رنج بسیار میکشید. در سال کمابیش 700 پیش از ترسایی میان هخامنش شاه پارس، نیای نخست تبار هخامنشی و شاه ایلام شوتروکناهونتة دوم پیمانی بسته شد. هخامنش قول داد با جنگافزار از ایلامیها در برابر آسوریها پشتیبانی کند، شوتروک ناهونته نیز در برابر پذیرفت که پارسها در پهنة ایلام باشندگی (اقامت) گزینند. در پَلمه (لوح)های کوچکی که از ادارههای ایلام در شوش به دست آمده از سال 685 پیش از ترسایی نامهای پارسی بسیاری باز یافته میشود. چنین بود که در سال کمابیش 700 پیش از ترسایی پارسها به پهنة تختجمشید و پاسارگاد که امروزه گهوارة این مردم دانسته میشود، آمدند (نگارة 2).
زایش فرمانروایی بزرگ پارسها در سال 553 پیش از ترسایی میافتد. در آن هنگام کورش بزرگ دژ مادی پَترگَدَه را که سپس پایتختش گردید و همة ما آن را به نام یونانی پاسارگاد میشناسیم، گرفت. وی در سالهای پس توانست مادها را بیشتر و بیشتر از فارس براند. پارسها در سال 550 پیش از ترسایی سر بسر بر مادها چیره گشتند. کورش چهار سال پس از آن شاه لیدی کرویسیوس را شکست داد. این رویداد به ویژه از سخن اوراکِلز دِلفی روشن میشود که به کرویسیون گفته: «اگر تو از هالیس بگذری، خواهی توانست فرمانروایی بزرگی را ویران سازی» و وی در ننگریسته که فرمانروایی خودش هم در آن پهنه خواهد بود. کورش در سال 539 به بابل لشگر کشید و چنین بود که زیرساختِ فرمانروایی بزرگ ایران نهاده گشت.
پس از مرگ کورش در سال 530 پیش از ترسایی، پسرش کمبوجیه بر تختش نشست. وی اندکی پس از بر تختنشینی برای لشگرکشی بزرگی به مصر آمادگی گرفت. پیش از آن که در سال 525 لشگر کشید، پنهانی برادرش بَردیه (در گزارههای یونانی: اِسمردیس)را به چنگال مرگ سپرد. در کار نبرد بسیار کامیاب شد و مصر و نوبین گشوده گشت. اما کمبوجیه در سال 522 در بازگشت به ایران در گذشت. به هنگام نبود وی در پارس ناآرامیهایی پدیدار شد. مغی به نام گوماته بر سر دستگاه آمد، وی در این کار نام برادر پنهانی کشته شده را بر خود نهاد. از آنجایی که پس از مرگ کمبوجیه مردی در خانوادة کورش بر جای نمانده بود، داریوش برادرزادة کورش که کمبوجیه را در لشگرکشی به مصر همراهی کرده بود، بر آن شد که بر تخت نشیند. وی به همراهی شش یا در خود گوماتة مغ را کشت و در سپتامبر سال 522 خود را شاه گفت. اما این تازه سرآغاز جنگهای دور و دراز بود. از دلِ ناآرامیهایی که هنگام نبود و مرگ ناگهانی فرمانروا و کشتن گوماته پدید آمده بود، خیزشهای شمارمندی رونما گشت. داریوش یک سال آزگار در جایگاههای پرشماری از شاهنشاهی رزمید. وی در این یک سال 19 جنگ کرد و 9 سرکشی را که «شاهان دروغین» نامیده، شکست داد. ایدون بود که وی پایههای دستگاهش را استوار ساخت و پس از آنکه از نبردها بر آسود، بر آن شد بر همة جهان باز نمایاند که تنها اوست که شاه است.
سنگ نبشتة بیستون و رازخوانی دبیرة میخی
راه نظامی بسیار کهنی از بابل به نجد ایران میرفته (تصویر 3). این راه از بغداد به اکباتان، همدان امروز و از آنجا به ری در نزدیکی تهران کنونی میرسیده است. هر رهسپاری که میخواست از باختر به پارس برود، باید این راه را پیش میگرفت. در آن زنجیرهای کلان از سنگ نبشتههای صخرهای از دورانهای گوناگون هستی داشت، که باید از سوی مردمان گوناگون دیده میشد. یکی از این سنگنگارهها از آن شاه لولو، آنوبانینی است که باید آن را در آغازِش سدة دوم در نزدیکی شهر سر پل نبشته باشد (نگارة 4). پیکر شاه با یک تبر جنگی در دست راست کمانی، در دست چپ بزرگتر از پیکرهای دیگران وانموده شده است. زیر پای چپ وی دشمنی شکست خورده است، که در زیر کمان او میافتد. ایزد ایشتر در برابر وی بر سطحی بلندتر است. میان آن دو ستارهای هشت پر است. ایشتر جامه ری لبه لبه به تن دارد و تاج شاخداری بر سر. آنوبانینی با دست راستش به او چنبر (حلقه)ی میدهد. این نماد فرمانروایی شاه است. ایزد در دست چپ خود ریسمانی دارد که با چنبری به بینی کسانی پیوسته است. دستهای آنان از پشت بسته شده و روزگار دیگر اسیرانی که از پشت شاه روانند همچنین است. آنان روی هم رفته نه دشمن شکست خورده میشوند. داریوش شاه هنگامی که دستور داد در همان راه میان کرمانشاه و همدان، سنگ نبشتة پیروزمندیش را در نشانند، این سنگنگاره را در نگرش داشته. این جایگاه امروزه بیستون نامیده میشود در روزگار کهن «بَگستانه» یعنی «جای خدایان» نام داشته که پس از آن، از دلش بهستان «بهشت» بیرون آمده است. در این جایگاه کوهها بسیار نزدیک هم است، تنها یک راه در آمدن میماند، که رهسپاران باید از آن میگذشتهاند. در این جایگاهی که ارزش استراتژیک ویژهای داشته، دژ کهنی بوده که اندک سنگی از آن بر جای مانده است.
سنگ نبشتة داریوش شاه بر بالای صخرههاست (تصویر 5). کار وی بزرگتر از کار آنوبانینی است، اما نکتههایی هم هست که بسیار همسنجیپذیر است. داریوش شاه که پیکرش را بسیار بزرگ کندهاند بر سوی چپ ایستاده. وی دست راست خود را سوی پیکری افراخته که بر بالای مرکز سنگ نبشته پرواز میکند و کمرش در میان چنبری است. شاه، کمانش در دست چپش است و جامهای بلند با آستینهای گشاد بر تن دارد. داریوش تاجی کنگرهدار با نقشی ظریف بر سر دارد (نگارة 6). موی و بُروتش (سبیلش) با موشکافی بسیار آرایش شده. موهای او از پشت فرو افتاده و موج دارد و به دستههای کوچک فر شمارمندی پایان مییابد. چنین دسته موهایی باریکی گرد چهره را نیز میگیرد، در حالی که ریش او که بر روی سینهاش خوابیده به سه بخش جدا میشود، هر کدام از آنها به یک دسته مو انجام مییابد، و پایینترینشان به دو دسته مو. داریوش هم مانند آنچه در سنگ آنوبانینی دیدیم، پای چپش بر سینة مردی است که بر زمین افتاده و دستانش را زنهارخواهانه افرازانده. این مرد همان گوماته است، مغی که تخت هخامنشی را در ربوده بود. در پشت او دیگر سرکشان پشت سر هم ایستادهاند. همهشان با ریسمانی برگردن به هم دیگر بسته شدهاند و دستهایشان از واپس بسته است. این اسیران هم، حتی از نگاه شمارشان با آنچه سنگنگارة آنوبانینی دیدیم، همسنجی میپذیرند. در سوی چپ دو چهرة دیگر هم میبینیم. آنان کماندار شاه ونیذفرنه (نگارة 7) و تیراندازش گوبَروَه هستند. آرایش موی ایشان همانند شاه است، اما این تنها ریش شاه است که سه بخش میشود.
بالای سر اسیران پیکری که پیش از این یاد شد، با بال و دمب پرنده در پرواز است. بخش بالایی آن همانند یک مرد است. چنان که در دست چپ ایزد ایشتر چنبر فرمانروایی بود، در دست چپ وی همچنین چنبری هست، و بر تاجش هم ستارهای هست پر است. آتش گفتوگو سر اینکه این پیکر چه چیزی را میخواهد فرا نمایاند، تا اندی پیش هم هنوز بسیار داغ بود. اما با همسنجی آن با سنگنگارة آنوبانینی میتوانیم بگوییم بسیاری شاید (ممکن است) که آن نماد یک ایزد باشد. و تنها ایزدی که داریوش خود در سنگ نبشتههایش از آن نام میبرد، اهورا مزدا «سرور دانا» ست. این پیکر چنبر فرمانروایی را به داریوش میدهد و داریوش در سنگ نبشتهاش تکیه کرده میگوید: «من به خواست اهورا مزدا شاهم.» از اینجاست که من بر آنم که این هستیمند (موجود) بالدار باید نماد ایزد اهورا مزدا باشد.
مینماید که بیدرنگ پس از این، سنگ نبشتهای کوتاه بر فراز سر شاه و در سوی چپ برنامهریزی شده است. داریوش در این سنگ نبشته نامهای پیوسته به خود را یاد میکند و نیز نامهای پیشینیانش تا هخامنش یادآور میشود و پافشاری میکند که وی داریوش در آن هنگام شاه ایران بوده است. از آنجایی که ایرانیان در آن زمان هنوز دبیرهای برای خود نداشتهاند، این نوشته به زبان و دبیرة ایلامی است. آنان در همة کارهای اداری هم دبیره و زبان مردم ایلام را که از ایشان شکست خورده بودند، به کار میگرفتند.
هنگامی که سنگتراشان روی سنگنگاره کار میکردهاند، داریوش به اندیشة تازهای افتاده بوده. وی ترسیده مبادا در آیندهای نزدیک کسی نتواند پیوندهایی را که یادشان انگیزة نبشتن سنگ نبشته بود، باریک سنجانه دریابد. از این روی بر آن شد که نامهای همة کسان را یاد کند و ایدون است و وی کیستیِ آنان امروز به درستی بر ما روشن است. اما این هم بس نبود و وی گزارشی دامنهدار از رویدادها را بر آن افزود. این گزارش در سوی راست سنگنگاره کنده شد و باز هم به ایلامی. از آنجایی که بابلیها هم از آن فرمانروایی داریوش بودند، وی برگردان بابلی گزارش خود را بر سوی چپ صخره آورد و گذشته از این پیکرهای روی سنگنگاره هم کنارهنویسی بابلی دارد (انگارة 10). اما داریوش شاه هنوز هم، خشنود بود. این برای شاه کشوری چنان جهانی، رسوایی بزرگی بود که دبیرهای از خود نداشته باشد! و ایدون بود که وی به دبیران، ایلامی ؟؟؟ یک دبیرة پارسی نوآوری کنند تا سنگ نبشتهها را به پارسی هم بتوان نبشت. این باید کمابیش به هنگام تحویل سال 520 به 519 روی داده باشد. دبیران باید از چنین سفارشی پریشان شده باشند، چون کار باید با شتابی ویژه به انجام میرسید و به زبانی برمیگشت که در همسنجی با زبان آنان از ساختاری بسیار دیگرگون بهرهمند بود: آرامی از گروه زبانهای سامی است، ایلامی به هیچ روی پیوندی با هیچ کدام از زبانهای شناخته شده ندارد، اما در ناهمسازی با آنها، پارسی یک زبان هندی ـ ژرمنی است. آنان همة نخستینههای دبیرة میخی شناخته شدة خود را گرفتند و آنها را به گونهای تازه به هم کردند. ایدون ایشان 37 نگاره که از دبیرة الفبایی و دبیرة هجایی بود، فراهم آوردند. گزارش داریوش باز از ایلامی به پارسی برگردان شد و سپس بر سنگ نبشته افزوده گشت. برای برآمدن این آهنگ باید صخرهها هموار میشد و گرنه جایی برای یک سنگ نبشتة دیگر نبود. آنچه پیش از این بر سنگ نبشته پدیدار گشته بود هم در این هنگام کنارهنویسیهایی به زبان پارسی باستان یافت. اینکه این کار در پایان انجام پذیرفته از اینجا به روشنی دانسته میشود که برای آنها هیچ جایی نبوده. چنین است که چهارمین شاه دروغین پرائورتس (= خشاثریتا) که خود را شاه ماد گفته بود، یادکردش به پارسی باستان بر جامه در زیر کمربند افتاده که درست بالای او دم نماد اهورا مزداست و میان آن و سرش را نوشتههای ایلامی گرفته است.
اما هنگامی که این واپسین سنگ نبشته گرم و جوشان آرسته میشد، باز ایلامیها و اسکیتها (سکاها) سر به شورش برداشتند. داریوش خود زاهی پهنة خاوری دریای خزر گردید و در سال 519 بر شاه اسکیتها، اسکونخا پیروز آمد. این اسکیتها به نام تیز کلاهان شناخته میشدند و داریوش نمیخواست پیکر خوش نقش شاه آنان را بر سنگنگارة خود به فراموشی واگذارد. اما آنجا دیگر جا نبود! از این روی پرشتاب دستور داد که گزارة ایلامی گزارشش را بزدایند و آن را برای بار دوم در زیر گزارة بابلی در سوی چپ بنگارند، آنگاه در اسکونخا نیز ؟؟؟ سر تیزش افزوده شد و در جایی ویژه در سوی راست و همچون واپسین شاه دروغین پدیدار گشت. ایدون است که ما یادبودی بیاندازه دلچسب به دست آوردهایم، سرچشمهای راستین از داریوش شاه (نگارة 12). این یادبود نه تنها نزد تاریخ پژوهان از ارزشی بیهمتا برخوردار است، بلکه در آن میتوان پیدایی دبیرة پارسی باستان را نیز بازیافت، و تازه با کمک آن بود که رازخوانی دبیرة میخی شدنی گشت. از آنجایی که دبیرة پارسی برآیند شالوده (طرح)ای خود به خود و طبیعی نبود، در همسنجی با دیگر دبیرههای میخی سادهتر رازخوانی شد. ایدون در سال 1802 آموزگاری در گوتینگین به نام گئورگ فریدریش گروتهفِند توانست نخستین نشانههای دبیرة پارسی را بخواند. وی با دوستش که یک کتابدار بود، گرو بست که راز این دبیرهای را که نه الفبایش و نه زبانش شناخته شده بود، باز گشاید. وی برای آغاز سنگ نبشتهای بسیار کوتاه از کاخ تختجمشید را زیر پژوهش گرفت (نگارة 13). پارسی باستان یگانه دبیرة میخی است که در آن واژگان جداگانه با جداکنندههایی آن هم با میخ مانندهای مورب میآیند. چنین نشان میخ مانندی برای نمونه اندکی پیش از میان و در پایان نخستین سطری که گروتهفند از سنگ نبشته برگزیده بود، دیده میشد. هنگامی که وی این سنگ نبشته را با موشکافی بیشتر بررسی کرد، دریافت که یک نشان ویژه بیشتر به کار رفته واژگانی نقش در قاب گرفته شده و آن در سطر یکم، دوم و سوم دیده میشود؛ واژة واپسین سطر دوم که سپس در سطر سوم هم به کار رفته همان است، اما در پایان چهار نشان بیشتر دارد. این واژگان چه چمی میتوانستند داشته باشند؟ چه واژهای این اندازه در یک سنگ نبشته باز نبشته میشود. گروتهفند پنداشت که این واژه «شاه» تواند بود. پس در آنجا دو بار شاه و بار سوم همان واژه با فرجامی بلندتر آمده بود. این چه میتوانست باشد به جز «شاه شاهان»، همان فرمول بسیار شناخته شدهای که شاهان ایران در درازای سدهها همیشه و همواره به کار میبردهاند؟ سپس چنین اندیشیده شد که میتوان پذیرفت نخستین واژه نام شاهی است. نامهای شاهان پارس در سرچشمههای کهن، به ویژه در ادبیات یونانی و آرامی به دست داده شده بود. ایدون گروتهفند توانست به گونة درست نام داریوش به پارسی باستان بسیار نزدیک شود، اینگونه «دارا یا واهوش» بود که چمش دارندة خوبی است وی از این راه نخستین نشان دبیرة میخی را وا شناخت. اما هنوز اندکی زمان بایسته بود تا همة نشانهای دبیرة میخی پارسی باستان چمی مطمئن یابند، البته امروزه هر دانشجویی در دومین ساعت تمرین خود میتواند سنگ نبشتة گزیدة گروتهفند را بخواند. برگردان آن این است: «داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه کشورها، پسر ویشتاسپة هخامنشی، آن کسی که این کاخ را ساخت.» ما از این راه همزمان به آگاهیهای درستتر و دلپذیرتری از ساختمانهایی که سنگ نبشته از آنِ آنها بود نیز دست پیدا کردیم.
پس از آنکه خواندن پارسی باستان شدنی گشت، دبیرة میخی بابلی و ایلامی و زبانهایشان هم روشنتر گردید. چنین بود که سنگ نبشتههای سه زبانة هخامنشی، پیش از همه آنکه از آن داریوش بزرگ و بر صخرههای بیستون است، از آغاز سدة نوزدهم تاکنون سنگ پایة پژوهشهای پسین (بعدی) در این زمینه گردیده است.
تختجمشید
(الف) ساختمانها
نخستین پایخت هخامنشیان پاسارگاد، جایگاه باشندگی نیاکان کورش بزرگ بود. داریوش نیز پس از آنکه به تاج و تخت رسید، نخست در همانجا باشندگی گزید و به دنبالهگیری ساختن ساختمانهایی که کورش ساختنشان را آغازیده بود. دست یازید. دومین جایگاه مهم باشندگی، شوش بود که بازیافتههای باستانشناختی آن، امروز هم گسترش شکوهمندانة ساختمانهای هخامنشی را در آن روزگار هویدا میسازد. به درستی روشن است که داریوش شاه از ته دل به تختجمشید مهر میورزیده. تختجمشید آفرینش نوینی از خود وی بود که با گزینشِ کاخ بنیاد گرفت. پیش از داریوش هم باید در پیرامون و پهنة تختجمشید کسانی میزیسته بوده باشند، اما این جایگاه ارزش ویژة خود را تازه با ساخته شدن تأسیسات پرشکوه بر ایوان بلند و هنر آگندِ پای کوه به دست آورد. ویرانههای آن همین امروز هم شکوهمندی بسیار آن را فرا مینمایانند.
بر پایة برنامهریزی داریوش باید از سوی نیمروزی (جنوبی) به ایوان در آمد. وی در کنار درآمدگاه (مدخل) همان سوی سنگ نبشتة بزرگ خود را برآورده تا چشم هر دیدارگری راست بدان افتد. این سنگ نبشتهها هم سه زبانه است و به زبانهای پارسی باستان، ایلامی و بابلی نبشته شده. وی در آن گزارش میکند که تا پیش از آن در آن جایگاه دژی هستی نداشته است. سپس از راه پلکانی کم شیب بالا میرسیم. در سوی راست آن گنجخانه است که پس از این نیز از آن سخن خواهیم گفت. آن در سوی چپ بالای کاخ داریوش است. در جایگاهی بلند، فراتر از ایوان و کف، پر ارزشترین ساختمان تختجمشید جای دارد، تالار پذیرشی بزرگ که به پارسی اَپَدانه نامیده میشود. (نگارة 14). کجایی آنها را نشان میدهد. امروزه در اپدانه تنها اندستون بر افراشته دیده میشود، اما از آنها پیداست که ستونها پیش از این چه اندازه بزرگ بودهاند. این ستونها از باریکی گردن فراختگی فوقالعادهای برخوردارند و سرستونهایشان از بخشهای شمارمندی ساخته میشوند. بر سر آنها پیکرهایی از سر و سینة جانوران جای داشته. در سوی خاوری سرستونها شمشیرهای بسیار کلانند و در سوی اپاختری و باختری گاوهایی که به سویهایی ناهمراستای هم در مینگرند: روی آنها الوار جا داشته یک الوار میان آنها بوده، الوار بر دیگر گوشة راست افزوده میشده و از هر دو سرستون بلندتر میگشته است.
دیدارگری که بار (اجاره) شرفیابی مییافت به بخش خاوری تالار بزرگ پذیرش در میآمد، این تالار جای کلانی بود که چشمش بدان میافتاد و از این روی به گونهای خارقالعاده آراسته شده بود. سرستونهایی را که در بالا یاد کردیم مینگریست، شیرهای بزرگ، ستونهایی که هر کدام شاهکاری ویژه و بسیار آراسته بود و تنها در آنجا دیده میشد، چشمهای او را خیره میکرد. از این گذشته پلکانی پهن در برابر چشمانش بود و دیوارهای آن پر از نقش و نگار، آن دیوارها برنامهای ویژه داشتند که در اینجا به آن میپردازیم.
به هنگام مرگ داریوش ساختمانها هنوز نفر جامیده مانده بود. پسرش خشایارشا ساختن آنها را دنباله گرفت، اما با گذشت زمان وی هم دگرگونیهای کلانی فراز آورد. از آنجایی که میخواست کاخی تازه و شبستانی بزرگ بسازد. به کاخی در نیمروز ایوان نیاز داشت و درآمدگاه بنیادین را به باختر برد. در آنجا پلکان بسیار پرشکوهی ساخت که به «دروازة همة کشورها» نامی که خشایارشا خود بر آن نهاده میرسید. درآمدگاه وی با هستیمندان افسانهای نگهبانی میشود و این ویژگی از هنر آسوری وام گرفته شده. اما دیدارکنندهای که از این دروازه در میآید، نخست چشمش به سوی اپاختری اپدانه میافتد. ایدون دروازه جای بنیادین نگرش ساختمانها بود و باید هماهنگ با آن دیسه (فرم) داده میشد. خشایارشا گذشته از این، چند ستون شالودهدار و پلکان بزرگی ساخت که بر آن همة برنامهمندی سنگ نبشتة سوی خاوری آینهوار و ساده باز آورده شده بود. اینکه این پلکان تازه پس از آن همچون (به عنوان) پلکان خاوری به کار داشته میشده، امروز هم از جایهای گوناگون دریافته میشود.
ریزهکاریهای نقشها چندان ظریف نیست و در بسیاری جاها ناپوره (ناکامل) مانده. این سنگنگاره هم باید رنگ شده بوده باشد، این چیزی است که باید دربارة بسیاری از سنگنگارهها در پنداشت آوریم. از رنگ آنها نشانههای بسیاری بر جای مانده که با اینجا هم همسنجی میپذیرند، هر چند در اینجا چیزی بر جای نمانده باشد. گویا باید این کاستی را با همة نگارگریهای رنگینهای که باید در پنداشت آورد و از آنها اثرهای بسیاری بر جای مانده همسنجید. اینکه سوی اپاختری اپدانه که تازهتر است در چند جا به پایان برده نشده، میتواند نه تنها در شتاب انجام کار، بلکه نیز در انبوهی پروژهای نو ساختمانی که خشایارشا همزمان روی دست گرفته بوده نهفته باشد. همزمان نه تنها سر کاخ یاد شده و شبستان کار میشد، بلکه گنجخانه هم باید نوسازی و دوبارهسازی میگشت و این کار تا اندازهای ساختمانهای دیگر را نیز دگوگون میساخت. همة این کارهای ساختمانی چه در پلکان باختری ایوان، «دروازة همه کشورها» و دست کم در سوی اپاختری اپدانه باید به دست صدها کارگر پرشور همزمان انجام پذیرفته باشد. افزون بر این خشایارشا دست به ساختن تالار بزرگ دیگری زد، تالار صد ستون که در سوی اپاختری اپدانه است. این تالار صد ستونه تازه به دست پسرش اردشیر یکم به پایان رسید.
اردشیر برای آنکه این دو ساختمان بنیادین اپدانه و تالار صد ستون را به هم پیوند دهد، «سه دروازه» را در میانشان ساخت (نگارة 15). همچنین در نگر آن دیدارکنندهای که از درآمدگاه تازة باختری میآمد و اپدانه در سوی راستش و تالار صد ستون در سوی چپش بود، فرجامگاهیِ بر خوردار از هنر معماری بود. ساختمان این گوهر ساختههای تازهتر به روشنی از اپدانه و کاخ داریوش الگوبرداری شده است.
(ب) سنگ نبشتههای اَپَدانه
از آنجایی که سنگنگارههای پلکان اپدانه به ویژه شالوده (طرح) بنیادین سوی خاوری آن از جایگاهی ویژه برخوردار است، در اینجا میکوشیم به آنها نزدیکتر شویم. در آغاز در میانة پلکانی که به تالار شرفیابی میخورد، سنگنگارهای بزرگ بود که داریوش شاه را نشسته بر تخت مینمایایند (نگارة 19). پس از آن، آن سنگنگاره را برداشتند و سنگنگارهای همانند آن را در سوی اپاختری و گنجخانه پدیدار ساختند. از اینجاست که در سرچشمهها همیشه و همواره سخن از «سنگنگارههای گنجخانه» میرود. خشایارشا باید این دگورگونی را در واپسین سالهای فرمانروایی خود پدید آورده باشد. وی جایهایی را که تهی شدند با سنگنگارههایی که سپرداران و نیزهدران را روبهروی هم نشان میدهند، پر کرد. جای نخست «سنگنگارههای گنجخانه» به دست آ. ب. و گ. تیلیا، زن و شوهری ایتالیایی و معمار که در تختجمشید به کار مرمت میپرداختند، بازیافته شده است.
با این بازیابی، میتوانیم پنداشتی از شالودة نخستین و همگانی پلکان داشته باشیم. مرکز خود شاه بود. نمایندگان همة مردمان در سه رده سوی او میرفتند و بهترین پیشکشهایشان را برایش میبردند. ملتزمان که آزادگان، برجستگان، کارمندان بلند جایگاه و نگهبانان (برای نمونه نگارة 16) را در بر میگرفتند، در پشت شاه به رده جای میگرفتند. آنان از دولت و کشور پشتیبانی میکنند. ارزش نمادین آنان در نگارهشان بر سنگنگارهها و با پیکرهایی که پشت سر هم و بیپایانند، باز نموده میشود. آنان را میتوان با ستونهایی که ساختمان، در اینجا ساختمان دولت و کشور را بر دوش دارند، همسنجی نمود. با نگرشی باریکتر میتوان دریافت که این نگارهها به هیچ روی یکنواخت نیستند، بلکه پیچ و تابهای ظریف سرهایشان آنها را زنده نگاه داشته است. برندگان تخت شاهی همیشه مادها و پارسهایی هستند که جامههای مادی و پارسی بر تن دارند و جای خود را با هم دیگر میکنند. چنین است که به راستی میتوان در چهرة مادها و پارسها، رخسارة بلند پایگان کشور را دید. داریوش میکوشید، همترازی پارسها و خویشاوندانشان مادها را که پیش از آنان سر دستگاه بودند، نگاهبانی کند.
نمایندگان همة سرزمینهای کشور پیشکش به دست سوی شاه میرفتند. جامهها و پیشکشهایشان یکسان نبود. نمونة آن نگینهایها و اَرَخوزیهای هستند که از اپاختر خاوری این کشور بزرگ میآمدند و شترو آوند (ظرف) که باید از گوهرهای پر بها آگنده بوده باشند، میآوردند. البته نگارهها کنارهنویسی ندارند و از این روی نه همیشه روشن است، کدام مردم نمایش داده شدهاند. یکی از چیزهایی که میتواند در اینباره ما را یاری رساند، سنگ نبشتههای شاهان هخامنشی است که در صخرههای نقش رستم در نزدیکی تختجمشید و در خود آن هستند. شالوده (طرح) این آرامگاهها به داریوش شاه برمیگردد. جانشینان وی همواره آرامگاههایی همانند آرامگاه وی ساختهاند. بر آن سنگنگاره نمایندگان همة سرزمینهایی که آنگاه از آن هخامنشیان بودهاند، نشان داده شدهاند. آنان بزرگ تخت شاه را که بیشتر به یک بام میماند به دست افراختهاند. و داریوش برای آنان چند روشنگری نوشته. به سادگی میتوان پیکرهای آرامگاهها و پلکان اپدانه را با هم همسنجی نمود، اما در این همسنجی با ناهمانندهایی هم روبهرو خواهیم شد. چون تخت بران همه باز کنده شدهاند، اما چهرهشان نیمرخ است و همچون پشتیبانی کنندگان کشور، جنگافزار دارند، اما در سنگنگارة اپدانه آنان پیشکش آورندگانی سازشجو هستند و کمابیش در همة موردها با نیمرخ نشان داده شدهاند. همچنین چون برخی از جامهها را به جای از جلو، از کنار بنگریم، آنها را بسیار دیگرگونه میبینیم. نمایندگان سرزمینها هم گاه در سنگنگارهها، سرپوشی دارند، اما بر آرامگاهها ندارند. آنچه افزون بر این میآید، آن است که سنگنگارهها چندین سده در سرما یا گرمای بسیار بوده و بیشترشان آسیب دیدهاند. پس با کمک سنگنگارههای تالار صد ستون خشایارشا و سه دروازة اردشیر یکم که به سنگنگارة اپدانه پیوند دارند، به آگاهیهای بسیار دست مییابیم که ما را در نامیدن مردمان نگاره شده، یاری میدهند (بنگرید به نمای 18). از آنجا میتوان دریافت که سنگنگارههای اپدانه به روشنی فهرستی همسنجیپذیر با سنگنگارههای آرامگاهها را به دست میدهند و ما به رهنمودهایی در این زمینة که سنگنگارههای اپدانه از چه زمانی هستند، دست پیدا میکنیم. داریوش در پایان سدة ششم پیش از ترسایی، برنامة پلکان اپدانه را به پایان برده است. از اینجا میتوانیم بگوییم که هنر هخامنشی در زمان داریوش بزرگ به اوج خود رسیده بوده و بزرگترین سنگ نبشتههای آن دوره را میتوان در پلکان خاوری اپدانه در تختجمشید باز یافت.
چگونگی نمایش و شالوده در این زمینه با هم هماهنگاند. زیرا سخن تنها بر سر هویداسازی توانمندی دستگاه نبوده، بلکه با این کار هر دیدارکنندهای که به درآمدگاه نیمروزی آن زمان اپدانه نزدیک میشد، در دل خود احساس میکرد که او هم همراه سیلاب پیشکش آورندگان و دوشادوش آنان سوی شاه میرود.
داریوش در مرکز سنگنگاره دیدارکنندگان خود، و نیز فرستادگان مردمان گوناگون کشور که بر دیوارهای پلکان نقش کرده شدهاند، و همچنین کسانی را که شخصاً به پیشگاهش میرسیدند نزد خود میپذیرفته است. وی بر تخت زیبای خود مینشست و زیر پایش چارپایهای میگذاشت (نگارة 19). هر چند که وی نشسته است، سرش هم سطح ولیعهدش خشایارشا که در پشتش ایستاده میباشد و از کسانی که پشت سر او هستند بلندتر است. این بزرگی مینمایاند که بزرگان این نگاره کیانند. بر سر شاه کلاه بلندی است. وی جامهای با آستینهای بلند و پهن بر تن داد و چینهای بزرگی از آرنجش فرو افتاده. مو و ریش او با باریکسنجی بسیار با دسته موهای کوچک و ظریف خود نشان داده شدهاند. در دست راستش چوبدستی است و در دست چپش گل. در سنگنگارههای اپدانه پیوسته با این شالوده روبهرو میشویم، اما گلهای دست شاه و ولیعهد دو جوانه هم دارند. پشت تخت شاه، ولیعهد خشایارشا ایستاده. در اصل او باید کنار تخت ایستاده باشد، اما سازندة سنگ نبشته نتوانسته چنین جای داشتگی را بر سنگنگاره نشان دهد. پشت سر ولیعهد گرانسنگترین همراهان شاه نشان داده شدهاند که پیشکاران ویژه و جنگافزارمندان هستند. پیشکار ویژه، کلاه چادرنشینان سوارکار را بر سر دارد. برای نمونه نمایندة پارتها در سنگ نبشتة اپدانه کلاهی ماننده را بر سر گذاشت. او ریش ندارد و از این روی خواجه سرد دانسته شده است. جنگافزارمندی که کلاه مادی دارد، کمان و شمشیر شاه را نگاه میدارد.
پیش روی شاه دو بخوردان است و پشت آنها سالار دربار ایستاده. او نیز کلاه مادی بر سر دارد. از رهگذر پلمههای دیوانه حتی نام او هم میدانست: فَرْنَکه این نام هم مادی است. فرنکه به شاه میگوید که نمایندگان همة سرزمینها دور راهند. آنان در آغاز هر سال به تختجمشید میآیند تا مالیات بپردازند. و همة دربار گرد هم میآید تا در این مراسم هنبازی (شرکت) کند.
(پ) چیستیِ تختجمشید و لوحهای بازیافته
از آنجایی که ساو (مالیات) آوران بر ارزشمندترین ساختمانهای تختجمشید جایگاهی بسیار برجسته دارند، بسیاری از پژوهشگران برآنند که این سنگنگارهها چیستی راستین تختجمشید را در برابر چشمان ما به نمایش میگذارند. آنان میگویند داریوش تختجمشید را تنها و تنها برای برگزاری آیینهای سال نو ساخته. اما من برآنم که اگر هم پلکان اپدانه ساوهایی را مینمایانند که از سرزمینهای فرمانروایی فرا آورده میشوند، آنها تنها نماد پیشکشهایی که شاه به هنگام جشن سال نو دریافت میداشته نیستند، بلکه همة چیزهایی هستند که سرتاسر سال به تختجمشید یا برای شاه آورده میشدهاند. چشم هر دیدارکنندهای که به تختجمشید میآمد و بار (اجازه) شرفیابی نزد شاه را مییافت، باید از ملتهای گوناگونی که از آن پیشکش ایران پهناور بودند و همچون زیردستان شاه آورده بودند، خیره میگشت.
همچنین دلیلهای نغز دیگری هم در دست است که میپذیراند تختجمشید چیزی افزونتر از جایگاه برگزاری آیینهای سال نو بوده. در میان ساختمانهای ایوان از گنجخانه هم بارها یاد شده. گنجخانه بخشی از نخستین برنامهریزی داریوش بود، اما سپس گسترش یافت و در ردة ساختمانهای تازة خشایارشا دگرگون کشت و بازسازی شد.
چون کسی نام «گنجخانه» را بشنود، نخست به یاد گنجهای زرد سیمی میافتد که باید در آنجا بوده باشد. در کنش (عمل) نمونههای بسیاری از گوهرهای بیاندازه بهاوری از روزگار هخامنشیان در دست داریم. بخشی از آنها درست همان گوهرهایی است که در سنگنگارههای اپدانه برای شاه آورده میشده، برای نمونه دستبندی که لیدیهایها میآوردهاند (نگارة 20). یا از آوندهایی از فلزهای بهاور، سیم، و گلدانهای زرینهای که مادها و ارمنیها و لیدیهایها میآوردهاند (نگارة 21)، یا پیالههایی که گوهرهای بسیار ارزشمندی برخود داشتند و پیشکشِ برای نمونه در نگینهایها و ارخوزیهای بودند (نگارة 22)، نمونههای اصلی در دست داریم. تختجمشید شوربختانه چنان سخت تاراج شده که تنها اندکی از دارایی آن زمان و گنجینههای نهان و بسیار و کارهای هنری آن بر جای مانده است.
اما ارزشمندترین چیزهایی که از گنج خانة تختجمشید باز یافته شدهاند، به هیچ روی بهاور نمینمایند. آنها پلمهها (الواح)ی خردی با نوشتههای ایلامی هستند (نگارة 23). آنها را با دست دیسه دادهاند. و زود تا گل خیس بوده، نوشتهاند. به سادگی میتوان جای دست را بر آنها باز شناخت. ته آنها هموار است، شاید آنها را بر روی میز هموار ساخته باشند و بر این پایانة هموار اغلب جای مهری هست. اینکه این پلمههای خرد چنین خوب بر جای مانده را باید وامی (مدیون) آتشی باشیم که سربازان اسکندر بزرگ پس از گشایش تختجمشید برافروختند. هزاران پلمة خرد چنینی نه تنها از گنجخانه، بلکه از دیوارهای پدافندی نیز باز یافته شده. این پلمههای خرد که از سوی دربار هخامنشی به نگارش آمده نه تنها سرچشمة بنیادین دانش ما از کارهای دیوانی و اقتصاد ایران بلکه سرچشمة بنیادین دانش ما از دین، زندگی اجتماعی و جغرافی ایران نیز هست. آنها بیش از 50 سال پیش باز یافته شدهاند، اما پژوهش آنها هنوز هم در آغاز کار خود است، یکی از این روی که زبان ایلامی به هیچ رومی پیوندی با زبان شناخته شدة دیگر ندارد و از این روی دشوارهای کلانی پدید آورده، یکی هم از این روی که بیشتر آنها هنوز بیرون داده نشده. اما این پلمههای خرد از بالاترین ارزش برخوردارند، زیرا آنها در کنار سنگ نبشتههای بزرگ شاهان، یگانه سرچشمههای بنیادین پژوهشیاند و با شمار بالای خود میتوانند به دستهای از پرسشها، پاسخ بدهند. برای نمونه آنها نشان میدهند که منطقة فارس در ناهمسازی با آنچه در سرچشمههای نوشتاری کهن میخوانیم و در اصل گفتاری شناخته شده از هرودوت است، آبادزارِآباد از ؟؟؟ دیگران نبوده بلکه در پلمههای خرد، ساوها به گونهای دامنهدار نوشته شده و هم ساوهایی منطقة فارس را دربر میگیرد و هم ساوهای فارسها را! پس هرودوت در این زمینه لغزیده است!
پلمهها همچنین فرا مینمایانند که تختجمشید مرکز دیوانی همة درون ایران بوده. دیگر به هیچ روی نمیتوان گفت آن همه تأسیسات بزرگ تنها در جشن سال نو کار برداشته. در تختجمشید بلند پایهترین کارمندان با شش (اقامت) داشتهاند. و سندهای پیوسته به دیوان در چهرة پلمههای خرد گلی بر جای مانده است.
دیوانداری
دیوانداری ایران در زمان هخامنشیان بسیار خوب سازماندهی شده بود. کارگران و کارمندان مزد و حقوق خود را در اصل نه به پول، بلکه به فرآوردههای طبیعی به ویژه جو و باده دریافت میداشتهاند. البته داریوش اندکی سکه که در یک نامیده میشده هم زده است. کارمندان بلند پایه جیرة گوشت هم دریافت میداشتهاند. کارگران ساده تنها گاهی یا در جشنهای ویژهای از آن بهرهمند میگشتهاند. هر کسی برابر با وظیفهاش مزد میگرفته. دستور اینکه مزد چه کسی اندازه و از کجا پرداخت میشده، از سوی کارمندان بلندپایه داده میگشته، هر پرداختی بیدرنگ بر پلمة خردی نوشته میشده و دست کم یک رونوشت آن به تختجمشید فرستاده میگردیده. در هر کجای فارس کارمندانی با شش داشتند که پاسخوری پرداختیهای طبیعی همانجا را بر دوش داشتند. اگر پلمههای خرد دیوانی را درستتر بررسی کنیم، از میان آگاهیهای کوتاهی که به ما میدهند، به انبوههای از رهنمودهای گوناگون در زمینة اقتصاد و جغرافی فارس دست مییابیم. از آن میانه شش پهنة دیوانی در فارس و اِلیمایس همچون آفتاب میدرخشند (نگارة 24). در اینجا برای نمونه میتوان از پهنة 5 که در اپاختر باختری تختجمشید جای داشته یاد کرد (نگارة 25). خطهای نقطهچین راه آورد و برد میوه، خطهای تیره تیره راه باده و خطهای پُر راه فرآوردههای فلهای از جایی به جای دیگر است و پیکانکها مسیرها را فرا مینمایانند. از اینجا مرکزهای دیوانی را نیز میتوان شناخت، به ویژه جایگاه وََنته همچون مرکز پخش باده، دیدگان را به سوی خود میکشد. نامهای کارمندان در چندین جایگاه آورده شده یا مهرشان بر جایهای گوناگون دیده میشود: از این راه میتوان جایگاههایی را که باید در کنار همدیگر بوده باشند، دستهبندی درستی کرد. در شالوده (طرح) دوم که همین پهنة دیوانی را نشان میدهد (نگارة 26)، نشان داده شده هر کارمندی پاسخور کدام منطقه بوده، وی میتواند پاسخور غلات (خطهای تیره تیره)، پاسخور غلات و انجیر (خطهای پر) یا کارمندی که در جایگاههای گوناگون غلات اندوخته را کنترل میکند و جیرة کارگران را میدهد (خطهای نقطهچین) و یا نیز کارمندی که در چندین جای محصولها یا درآمدها را سیاهه میکند (خطهای تیره ـ نقطهچین)، باشد. از آنجایی که بارها با این جایگاهها برمیخوریم، میتوانیم به خوبی بگوییم که این جایگاهها باید در همان جای بوده باشند. کارمندان و صورتحسابهایشان چند بار در سال آزموده میشدند. برای این کار چند ممیز حسابداری گمارده بودهاند که پاسخور منطقههای ویژهای در فارس بوده و در آنجا پیوسته رهسپار بودهاند. برخی از ایشان حتی به نام هم بر ما شناخته شدهاند. ایشان پس گزارشهایشان را به دیوان مرکزی دربار در تختجمشید میفرستادهاند. سرنخ همة کارها در آنجا در چینه میآمد.
برای نمونه اگر کارمندی میخواست از تختجمشید رهسپار شوش گردد، پیش از رهسپار شدن خود یک پلمة خرد گلی دریافت میداشت که بر آن نوشته شده بود، وی به فرمان شاه در راه تختجمشید به شوش است، و چه اندازه آرد، باده و یا آبجو، و اگر کارمندی بلند پایه بود، گوشت دریافت میدارد. این پلمة خرد یا به دست خود شاه یا به دست یکی از کارمندان بالا جایگاهش مهر میشد. بسیار کم کسانی بودند که میتوانستند «گذرنامه» صادر کنند. اگر یک راهی از دیگر استانهای فرمانروایی میآمد، پلمة خرد جای مهر شاروان (بساتراپ) آنجا را بر چهرة خود داشت.
مهر داریوش شاه را به خوبی میشناسیم. آن مهر، شاه را بر ارابهای در حال شکار شیر نشان میدهد (نگارة 27). نماد ایزدِ اهورا مزدا همانند سنگ نبشتة بیستون برفراز آن است. نبشته به پارسی باستان، ایلامی، و بابلی میگوید: «من داریوشم، شاه.» چندین مهر از شاهان هخامنشی گاه با شالودههای گوناگون بر جای مانده که برخی از آنها مهر راستین و برخی دیگر جای مهر است که بر روی پلمه نقش بسته. این تنها شاه نبود که مهر میکرد، بلکه کارمندان بلند پایهای چون سالار دربار و یا ممیز گنجینة شاهی تختجمشید هم مهر میزدهاند.
اکنون به کارمندی که در راه تختجمشید به شوش کار میکرد برگردیم. سرشب وی به یکی از ایستگاههایی میرسید که کمابیش 24 کیلومتر از ایستگاه دیگر دور بود. وی پلمة خرد مهر شدة خود را مینمود و جیرة خود را دریافت میداشت. این هزینهها پرشتاب بر پلمة خرد دیگری نوشته میشد. پاسخور ایستگاه مهر خود را بر آن میزد و راهی دریافت آن را با مهر خود تصدیق مینمود. بیدرنگ دو رونوشت از این پلمههای خرد نبشته میشد، یکی از آنها در ایستگاه پست نگهداری میشد و پلمة دیگر را به بلند پایهترین کارمند همان منطقة دیوانی میدادند. میتوانیم بگوییم وی سالار امور اقتصادی بوده و سومی یکراست به تختجمشید فرستاده میشد. چنین است که هم اکنون با در دسترس بودن پلمههای خرد باز یافته از تختجمشید میتوان ایستگاههای راه تختجمشید به شوش را درست و باریک سنجانه دنبال نمود. من کوشیدم چینه (ترتیب) این ایستگاهها را بر پایة رهنمودهای پلمههای خرد روشن سازم (نگارة 29) راه در درازنای سدهها دگرگونی ویژهای نپذیرفته، زیرا که در همة روزگاران باید کشتزارها درنگر گرفته میشد، و گذرگاههای کوهها و آبهای میان راه کمتر دگرگون گشتهاند. اگر بخواهیم آن را با آن راه کاروانی که و. کلایس از روزگار اسلامی به دست داده همسنجیم. به این برآیند میرسیم که شمار ایستگاههایی که کلایس توانسته به دست آورد، درست با آنچه پلمههای خرد به دست میدهند، یکی است. تنها یک سخن هست و آن این است که راه هخامنشی از شیراز نمیگذرد، بلکه از اپاختر آن به سوی باختر میخمد. همچنین جایگاههای منطقة اِلیماییس که کلایس اندک سندی از آن در دست دارد، از چینة نگرشانگیزی در درازنای راه برخوردارند. روشن است که ایستگاههای پست هخامنشی نباید هر آینه درست در همان جایهایی بوده باشند که در سدههای میانه بوده، اما در روشنسازی چینة کمابیشی آنها میتوان از این راه به یک نقطة تکیه رسید.
گنجخانهها و جایگاه زن
نه تنها در تختجمشید بلکه در جایگاههای دورتر و شمارمندی در فارس و نیز الیماییس از گنجخانهها نام برده میشود. باز هم اگر کسی خود را به کار رنجآمیز بررسی رهنمودهای کوتاه بیش از 4000 پلمة خرد بسپارد، از راه این متنهای کوتاه به کلید کار دست خواهد یافت، البته 4000 شمار پلمههایی است که کم یا بیش سالم مانده، شمار تکهها بسیار بیشتر از اینهاست. در گنجخانهها تنها چیزهای بهاور نبود که نگهداری میشد، بلکه چنین کارهایی هم به انجام میرسید. شمار بالایی از پیشهوران زرگران و سیمگران، چوبکاران، سنگتراشان و پیش از همة آنان زنان که همان کار مردان را انجام میدانند و به اندازة آنان مزد میگرفتند، در آنجا سرگرم کار بودند. آنچه چشم را به سوی خود میکشد این است که درزی گران بسیاری در آنجا بودهاند. مزد بر این پایه مشخص میگشت که جامهای که زن درزیگر میدوزد ساده، لوری (ظریف) یا بسیاری لوری است. گویا شاه جامههایی برای کارهای ویژه داشته و آنها را برای آزرم و ارج نهی هم پیشکش میکرده، رسمی که در ایران سدههای میانه و سرزمینهای عربی آن روزگار بسیار روایی داشته. جامههای زیر زیربفت زردوز را میتوان برای نمونه بر تن جانبانان ایلامی کاخ داریوش در شوش یافت که کاری سفالی و خوش درخشش و چشمنواز است (نگارة 30). چنین است که این گنجخانهها به گنجینة هنرهای دستی هم میمانند. اما از همه شگفتتر این است که همة سالار (رئیس) ان گنجخانهها زناند. ایشان به روشنی و با تأکید سالار نامیده میشوند و بالاترین جیرة همة کارگرانی را که در آنجا کار میکرداند، به دست میآورند، چنین است که حتی میتوان جویا شد که چنین سالاری چگونه روزانه یک لیتر می سرخ قوی شیرازی دریافت میداشته! من میتوانم گمان کنم و بپذیرم که وی دست کم با بخشی از آن داد وستد خوبی کرده. این چهرة شگفتانگیز زن هخامنشی با نمونههای دیگری از پلمههای خرد دیوانی ایلامیزبان پوره (کامل) میگردد. نمونهای از آن این است که زنان داریوش شاه به هیچ روی وادار نبودند زندگی خود را در پس دیوار بستة شبستان سپری کنند. آنان میتوانستند آزادانه به این سوی آن و آن سوی ره سپارند و درآمد بسیار داشته باشند. ایشان کالاها و کارهایی دستی خود را داشتند، کارگران بسیاری را سر کار میگذاشتند، برای خودداری دبیرانی بودند که باید نامههای دیوانیشان را مینوشتند. مُهر شهابو، رتبامه یکی از این نامههاست. این مهر نه تنها چندان زنانه نیست بلکه حتی باز آن، یک نخجیربان را مینمایاند که سوار بر اسب بوده، تیر میاندازد و جانواران تیر خورده، میکوشند بگریزند. هرودوت گزارش کرده که شهبانوهای پارسی آموزش سوارکاری، شکار و حتی جنگ کردن میدیدهاند. و نیز کتسیاس (سال کمابیش 400 پیش از ترسایی) رکسانه زن ایرانی را میشناسد که «پیکری ورزیده داشته و در تیراندازی با کمان و پرتاب نیزه بسیار ورزیده بوده است.
فرمانروایی هخامنشی ناگهان در زیر روشنایی تازه و دلچسبی رفته است. از یک سوی دولت مطلقهای را در برابر خود مییابیم که فرمانروای آن هر زمان که خود درست بداند میتواند از توان بیاندازة خود بیشترین بهرهگیری بد را بکند. برای نمونه در این زمینه میتوانیم به کیفر «شاهان دروغین» چنان که در سنگ نبشتة بیستون آمده بیندیشیم که یکی از چشمهایشان را در آورند، زبان و گوشتشان را بریدند و نیزه نیزهشان کردند. این کارها را داریوش سر بسر بر پایة رواج روزگار خود انجام میداده که البته چیز دیگری هم نمیتوان چشم داشت. اما از سوی دیگر با چنان حقوق برابر زنان روبهرو میگردیم، که برای برخی از بخشهای آن هنوز در اروپای سدة بیستم پس از روشنگری هم باید پیکا کنیم. کذشته از این انبوههای از نشانههای کمکهای اجتماعی را در برابر خود مییابیم: زنان شیرده کمک معاش دریافت میدارند، همچنین کارگران کارهای سنگین و کارهایی که به گونهای دشوارترند، فزودة پرداخت دریافت میکنند. آنچه با این چهرة هخامنشیان جور است، سخن شگفت داریوش در سنگ نبشتة آرمگاهش در نقش رستم میباشد که در آن به زیردستان خود هشدار میدهد: «آنچه را که در گوشت میخوانند، بهترین ؟؟؟، بیشتر آن سخنی را بشنو که کسی گشاده (علنی) میگوید! ای زیردست، آنچه را که زورمند میکند، برتر مدان؛ آنچه ناتوان از پسش برمیآید، پربارتر است!»
دین
پلمههای خرد ثبتی ایلامی زبان در پنههای دیگر هم کلیدهایی به دست ما میدهند. از بیش از صد سال پیش تاکنون هنوز هم بحث میشود که هخامنشیان چه دینی داشتهاند. آیا آنان زرتشی بودهاند یا نه؟ یکی از دلیلهای بنیادین که برای پس زدن این رای هست، این است که شاهان هخامنشی همه به خاک سپردهاند. زرتشتیان امروز، پارسیان، مردارهای خود را بر «برجهای خاموشی» مینهند، تا کرکسها آن را بخورند. اما این رسم در هیچ کجای ادبیات کهن دیده نمیشود. در دین زرتشت هم ایزد میترا و ایزد آناهتیا پرسیتیده میشوند، اما میدانیم که وخشور زرتشت خود این ایزدان را سخت پس زده است. در زمان فرمانبروایی داریوش ایزدان رنگارنگ بسیاری سهمیههایی برای قربانیهای خود از سوی دیوان دریافت میکردهاند، اما میترا یا آناهیتا در میان آنها نیستند. این به روشی نشان میدهد که در آن روزگار باورهای دست نخوردهای که زرتشت خود روایی داده، همانگونه مانده بوده. همچنین در پلمههای خرد دیوانی نیز میتوان دید که هیچ سهمیهای برای قربانیهایی که خونشا ریخته میشود، داده نشده. تنها جو و آرد و باده و آبجو که به جای آبجو، میوه هم میتوانسته داده شود، برای قربانی داده گردیده. برخی از روحانیان برای نمونه آنان که به ایزد هوای بابلی اَدَد یا یکی از ایزدان ایلامی پیوسته بودند. و با هستیِ همه چیز میخواستند با دلبستگی بسیار گوسفندی قربانی کنند، باید آن را از راه دیگری به دست میآوردند. آنان جوهای بخش شده را تا آن زمان گرد میکردند که میتوانستند با آن گوسفندی بخرند. اما مانور هم نشان میدهد که شاه آشکارا و رسماً قربانی کردن جانوران را ممنوع کرده بوده. در اینجا ما باز رهنمودی بر این رای مییابیم که شاه هواخواه اندیشههای زرتشی آن هم در گونة هنوز پاکیزه و نالغزیدة خود بوده و در برابر قربانی کردن جانوران بردباری و نرمش نداشته. همچنین بر آرامگاه نقش رستم میبینیم که داریوش در برابر آتش فروزان ایستاده و دستهای خود را در حال نیایش به سوی نماد اهورا مزدا که از نگاه زرتشت خدای یگانه است، افروخته و نمایندگان همة مردمان ایران بزرگ از تخت او نگهبانی میکنند.
سخن بازپسین
در اینجا میخواهیم دیدار کوتاه خود را فرمانروایی پارسی هخامنشیان را بفرجامانیم. آهنگ من این بود که نه تنها نگاهی همگانی بر این فرهنگ بیفکنم، بلکه به برخی نکتههای جنجالانگیزی که هنوز در کار پژوهش تاریخ و فرهنگ این فرمانروایی هستی دارد نیز اشارهای کرده و نشان دهم با سرچشمههای پژوهشی نوین چه امکاناتی در دست است، که البته چندین هزار پلمة خرد دیوانی ایلامی زبان در ردة نخست آنها جای دارد. اما در کنار آن امیدوارم روشن ساخته باشم فرهنگ ایران در چه پایهای از اوج و شکوه بوده و سازماندهی این فرمانروایی غولآسا که یک سر آن در دریای اژه در باختر و یک سرش در هند، در خاور بود، تا چه اندازه ریشه در اندیشة ژرف داشته و مردمان بیشماری را با زبانها و فرهنگهای گوناگون دربر میگرفته است. تنها آن دیوانداری آفرینانگیز و ساختارمند بود که ممکن ساخت فرمانروایی پارسی هخامنشی دویست سال بیاید، تا سرانجام اسکندر بزرگ بر آن چیره شد. همین دیوانداری که در فرمانروایی پارسهای هخامنشی دیسه (شکل) گرفته و امروز هم هنوز بررسی آن ارزش این را دارد که ما رنج پژوهش را برخود هموار سازیم، همان سرچشمهای است که بوروکراسی امروزین ما ریشه در دستاورهای آن دارد. این دیوانداری از راه ساسانیان و سپس عربان به سیسیل آمد و از آنجا به دست استفوفرها به باختر زمین آورده شد.
پژوهش این بخش تاریخ ایران و گذشته از آن پژوهش تاریخ همگانی این سرزمین سودمند و شگفتانگیز است. البته که این کشور پس از گذشت سدهها هنوز هم از نگاههای گوناگون اهمیت بسیار دارد.
پسسخن
متن کنونی نسخهای از نخستین آموزة دانشگاهی من است که در روز 6/12/1986 در ساختمان ارنست فون هولزن دانشگاه فیلیپس ماربورگ به دست دادهام و سپس آن را اندکی دگرگون ساخته چیزهایی بر آن افزودهام. از اُ. ه. فرای که مرا به چاپ آن در دیسة کنونی فراخواند وازی. میتکه که کار را پی گرفت و یارمندی مالی رساند، سپاسگزاری میکنم.
همگام با آن میخواهم از فرصت بهره جسته از بنیاد باستانشناسی آلمان در رم به ویژه از سالار آن ب. آندریائه و سالار کتابخانهاش ه. بلانک که باز به من فرصت کار در آنجا را دادند، سپاسگزاری نمایم. میتوان گفت سنگ ساختمان بسیاری از بررسیهایی که برآیندشان در این آموزه نامه آمده در اتاقهای بنیاد باستانشناسی آلمان در رم گذاشته شده است.
--------
نویسنده: هایده ماره کخ
برگرداننده: امیر حسین اکبری شالچی