اوج و فرود شاهنشاهی پارس - بخش چهارم و پایانی

جستاری که می‌خواهیم در باره‌اش گفتگو کنیم، اوج و فرود شاهنشاهی پارس‌ و زنده ماندن فرهنگ پارسی است. آهنگ ما از «شاهنشاهی پارس»، فرمانروایی جهانی هخامنشی- نخستین فرمانروایی جهانی تاریخ است- که به راستی شایستۀ چنین نامی است. زمان آن به خوبی روشن است: کورش در سال 550 پیش از میلاد آن را بنیاد می‌گذارد و تاخت الکساندر در سال 330 پیش از میلاد به آن پایان می‌دهد. پس شاهنشاهی هخامنشی 220 سال سر پا بوده است.

بخش چهارم و پایانی

سیاست منطقه‌ای تازه
ما از خشایارشا سنگ‌نبشته‌ای پرارزش در دست داریم، سنگ‌نبشته‌ای بنیادین در تخت جمشید. وی هم مانند پدرش داریوش پافشاری می‌کند که پیروزی‌هایی که به دست آورده، در رویارویی با شاروانان سرکش، به شکرانۀ اهوره‌مزدا انجام‌پذیر شده است. خشایارشا در دنبالۀ گفتارش می‌گوید: «در یکی از این سرزمین‌ها خدایان دروغین (Daivas) پرستیده می‌شدند. آنگاه من به مهربانی اهوره‌مزدا آن بت‌ها را ویران کردم و فرمان دادم: برای پرستش خدایان دروغین اجازه نیست! من اهوره‌مزدا را در جاهایی که آن دیوان پرستیده می‌شدند، بر پایۀ راستی پرستیدم و بر او ارج نهادم. تو ای کسی که روزی امیدواری در زندگی خوشبخت و در مرگ رستگار باشی، بر سر آن قانونی بمان که اهوره‌مزدا بر تو ارزانی داشته است!»
شاید خشایارشا در آن هنگامی که این ممنوعیت را اعلام داشته، مرامی ویژه برای خود داشته است و تنها یک گونه از پرستش را در نگر داشته. پیکاری چنین قطعی با خدایان دروغین می‌توانسته است ریشه در مهرپرستی داشته باشد.
اما بر سنگ‌نبشتۀ خشایارشا چیز تازۀ دیگری نیز هست. وی از این سخن می‌گوید که آدم می‌خواهد در زندگی خوشبخت و در مرگ رستگار باشد. زبانزد «رستگار» که خشایارشا در اینجا به کار برده، یعنی همان rtavan  از زرتشت سرچشمه می‌گیرد و به معنای آدمی است که خود را با سامان پاک خدایی، با Rtam هماهنگ ساخته باشد.
نشانه‌های رخنۀ فزایندۀ پیشوایان دینی، در پی بررسی بیشتر فرمانروایی خشایارشا و اردشیر پسر و جانشینش افزون‌تر روشن می‌شود و پرده از ژرفای فزایندۀ آن برمی‌دارد. گویا مغ‌ها که همچنان لایۀ پیشوایان دینی را می‌ساخته‌اند، در این میانه ناگهان به کاروکنش درآمده‌اند و در دل شاه راه پیدا کرده ظاهراً باورهای زرتشت را پذیرفته‌اند. آنان در حقیقت در دین تازه رخنه کرده‌اند. خود را زرتشتی وانمود کرده آموزش‌های پیغمبر کهن ایران را چنان از شکل راستین خود درآورده و در آن جعل کرده‌اند که دیگر چندان بازشناخته نمی‌شد. با رخنۀ مغ‌ها و سقوط باورهای زرتشت، زمینۀ سقوط فرمانروایی هخامنشی هم هموار شد.

سقوط شاهنشاهی پارس‌
در سال 334 هنگامی که الکساندر شاه جوان مقدونی از راه هلنزپونت به آسیای خُرد رسید، به فرمانروایی بسیار پوسیده و تباهیده‌ای تاخت. سه پیروزی بزرگ، الکساندر را میراث‌خوار شاهنشاهی جهانی ایران کرد. داریوش سوم، واپسین هخامنشی در ژوئیۀ سال 330 در راه گریز به دست یک شاروان کژپیمان کشته شد. تخت جمشید با خروار خروار گنج، رایگان در چنگال پیروزمندان افتاد. الکساندر بزرگ، در جشنی در حالی که مست کرده بود و زن‌های پایکوب و خواننده دوروبرش را گرفته بودند، تخت جمشید را به آتش کشید. با درگرفتن چوب‌های سدر، هخامنشیان و شاهنشاهی‌شان هم خاکستر شد.

اسکندر


میراث فرهنگی
میراث فرهنگی شاهنشاهی پارس‌ها را باید در زمینه‌های هنر، رجل سیاسی-سازماندهی و دین بررسی نمود.
هنر شاهنشاهی هخامنشی چندان هنر مردم پارسی به ویژه خود هخامنشی‌ها نبود. در حالی که کورش کاخ خود پاسارگاد را به روش ناب ایرانی ساخته و قرینۀ مرمر سپید و سیاه را در آن به کار برده، داریوش هنری را در تخت جمشید و شوش به کار زده که همۀ نشانه‌های یک شاهنشاهی جهانی را با خود دارد، اما همزمان با این، از برنامه‌ریزی و خلاقیت بی‌چو‌ن‌وچرای شاه بزرگ برخوردار بوده و مهر وی را خورده است.
پس از پنج سده رخنۀ هلن‌‌گرایی که چندان هم ژرف نبود، در سدۀ سوم میلادی گونه‌ای از هنر معماری ایرانی پدیدار شد. این گونۀ هنر، به میراث دورۀ هخامنشی چندان نگرشی نداشت و در پی شکل و قواره‌های آن نبود. با این همه در هنر ساسانی، نیروی آفرینشی پارس‌های باستان هنوز زنده است، گونه‌ای از شکل یادمان‌های هخامنشی و شکوه با ظرافت در هم می‌آمیزد.
در اینجا تنها می‌توان اشاره‌ای به میراث فرهنگی شاهنشاهی پارس‌ در زمینۀ رجل و سازماندهی نمود. در روزگار داریوش دیوان شاهنشاهی جهانی پی‌ریزی شد که از فهرست‌سازی بسیار باریک‌سنجانه و بایگانی برخوردار بود به گونه‌ای که فرمانروای تازه می‌توانست ادارۀ شفاف و مداوم شاهنشاهی را در دست داشته باشد، هرچند تازه بر تخت نشسته باشد. الکساندر و جانشینانش همین بوروکراسی بسیار نغز را به ارث بردند. سنت آنان نزد پارت‌ها و ساسانیان همچنان زنده ماند و تا زمان تازش تازیان به ایران در سال 650 هستی داشت و سپس اسلامیزه شد، همین ساختار به دست تازیان و دبیران
پارسی‌شان به سوریه و مصر رسید و سپس به سیسیل هم راه یافت. استافرها در سدۀ سیزدهم از این میراث ساختاری بهره‌مند شدند. سندهای برجای‌مانده نشان می‌دهند که  نه شاهان فرانک، نه شاهان آلمان، فرانسه، ایتالیا و بورگوند هیچ کدام ساختار دفتری نداشتند. تنها دفتر پاپ از کتاب‌های ثبت اداری برخوردار بود که آن هم سرمشقی جز ساختار روم باستان نداشت. در بارۀ ساختار بایگانی نیز اینچنین بوده است. تازه نورمن‌های سیسیل و قیصر فرانسه ساختار ثبت اداری و بایگانی داشتند که به روشنی «اسلامی» خوانده می‌شد، اما میراثی پارسی بود. این همان چیزی است که دفترداری ما تا امروز روز، ریزه‌خوارش مانده است...

دروازه ملل

البته بزرگ‌ترین میراث فرهنگی شاهنشاهی ایران نه به هنر پیوسته است و نه به سازماندهی، بلکه به دین برمی‌گردد. برداشت ما از این میراث بسیار پیچ‌درپیچ است و به دشواری می‌توان چهرۀ راستین آن را دید، چون توفان‌های گوناگونی آن را از میان بریده‌اند، تکه تکه‌اش کرده‌اند و باز تکه‌ها را با هم پیوست داده‌اند و کار را به جایی رسانده‌اند که تنها با تجزیه و ساده‌سازی نشانه‌های برجامانده می‌توان آنها را باز شناخت. دو جریان بزرگ دینی ایران، مهرپرستی کهن، و بهسازی‌های زرتشت است.
در حالی که در هلن‌گرایی، مکتب‌ها و دین‌ها مرزهای جداگانه‌ای نداشتند و سنت‌ها و باورهای فلسفی با اندیشه‌های دینی آمیخته شده بود، عرفان میترایی پیشروی پیروزمندانۀ خود را از ایران و بابل به آسیای خرد و از راه آن به باخترزمین آغاز کرد. مهرپرستی در سال 67 پیش از میلاد از راه پومپیوس به ایتالیا راه یافت و بر راهزنان دریایی سیسیل چیره شد. سپس پرشتاب سپاه روم را فرا گرفت. لژیونرهای آسیای خرد آن را به جرمن‌ها و اسکاتلند رساندند. و در زمان قیصر کامادوس دین رسمی شد.  دیوارهای هزاران زیرزمین مهرپرستان روم آراسته به نگاره‌های ایزد ایرانی در حال کشتن گاو ماده در جشن قربانی می‌گساران گردید. در آنجا نه تنها برای ایزدان، بلکه برای اهریمن هم قربانی می‌کردند. چنین می‌گساری‌هایی برای مردانی که در این گونه آیین‌هاشرکت می‌کردند چه ارزشی داشته و در میان این عارفان چه تباهی اهریمنی هستی داشته، اینها پرسش‌هایی است که ما در برابر روشن‌اندیشان امروزی پاسخ درستی برایشان نداریم. مهرپرستی خطرناک‌ترین دشمن دین جوان ترسایی بود که تازه از چند سده درگیری آسوده شده بود.
پژوهش‌ها پیکار زرتشت با مهرپرستی و تأثیر وی به عنوان یک پیامبر را اندک‌اندک روشن می‌سازند. ما باید در پژوهش‌های امروزی به چهرۀ انسانی زرتشت و پیامش پی بریم و آن را به خوبی روشن سازیم تا پرتوی از واقعیت خدایی در ما نیز بتابد. واقعیت یک کلیت است، اما تا روزی که آدمی به پختگی بایسته نرسیده تنها بخش‌هایی از آن بر وی پدیدار می‌شود.

----------------------------------------------------------------
بن مایه : والتر هینتس - برگردان به پارسی : امیر حسین اکبری شالچی

Walter Hinz, Aufgang und Untergang des Perserreiches, Bulletin of the Iranian culture Foundation.

سیاست منطقه‌ای تازه

ما از خشایارشا سنگ‌نبشته‌ای پرارزش در دست داریم، سنگ‌نبشته‌ای بنیادین در تخت جمشید. وی هم مانند پدرش داریوش پافشاری می‌کند که پیروزی‌هایی که به دست آورده، در رویارویی با شاروانان سرکش، به شکرانۀ اهوره‌مزدا انجام‌پذیر شده است. خشایارشا در دنبالۀ گفتارش می‌گوید: «در یکی از این سرزمین‌ها خدایان دروغین (Daivas) پرستیده می‌شدند. آنگاه من به مهربانی اهوره‌مزدا آن بت‌ها را ویران کردم و فرمان دادم: برای پرستش خدایان دروغین اجازه نیست! من اهوره‌مزدا را در جاهایی که آن دیوان پرستیده می‌شدند، بر پایۀ راستی پرستیدم و بر او ارج نهادم. تو ای کسی که روزی امیدواری در زندگی خوشبخت و در مرگ رستگار باشی، بر سر آن قانونی بمان که اهوره‌مزدا بر تو ارزانی داشته است!»

شاید خشایارشا در آن هنگامی که این ممنوعیت را اعلام داشته، مرامی ویژه برای خود داشته است و تنها یک گونه از پرستش را در نگر داشته. پیکاری چنین قطعی با خدایان دروغین می‌توانسته است ریشه در مهرپرستی داشته باشد.

اما بر سنگ‌نبشتۀ خشایارشا چیز تازۀ دیگری نیز هست. وی از این سخن می‌گوید که آدم می‌خواهد در زندگی خوشبخت و در مرگ رستگار باشد. زبانزد «رستگار» که خشایارشا در اینجا به کار برده، یعنی همان rtavan از زرتشت سرچشمه می‌گیرد و به معنای آدمی است که خود را با سامان پاک خدایی، با Rtam هماهنگ ساخته باشد.

نشانه‌های رخنۀ فزایندۀ پیشوایان دینی، در پی بررسی بیشتر فرمانروایی خشایارشا و اردشیر پسر و جانشینش افزون‌تر روشن می‌شود و پرده از ژرفای فزایندۀ آن برمی‌دارد. گویا مغ‌ها که همچنان لایۀ پیشوایان دینی را می‌ساخته‌اند، در این میانه ناگهان به کاروکنش درآمده‌اند و در دل شاه راه پیدا کرده ظاهراً باورهای زرتشت را پذیرفته‌اند. آنان در حقیقت در دین تازه رخنه کرده‌اند. خود را زرتشتی وانمود کرده آموزش‌های پیغمبر کهن ایران را چنان از شکل راستین خود درآورده و در آن جعل کرده‌اند که دیگر چندان بازشناخته نمی‌شد. با رخنۀ مغ‌ها و سقوط باورهای زرتشت، زمینۀ سقوط فرمانروایی هخامنشی هم هموار شد.

سقوط شاهنشاهی پارس‌

در سال 334 هنگامی که الکساندر شاه جوان مقدونی از راه هلنزپونت به آسیای خُرد رسید، به فرمانروایی بسیار پوسیده و تباهیده‌ای تاخت. سه پیروزی بزرگ، الکساندر را میراث‌خوار شاهنشاهی جهانی ایران کرد. داریوش سوم، واپسین هخامنشی در ژوئیۀ سال 330 در راه گریز به دست یک شاروان کژپیمان کشته شد. تخت جمشید با خروار خروار گنج، رایگان در چنگال پیروزمندان افتاد. الکساندر بزرگ، در جشنی در حالی که مست کرده بود و زن‌های پایکوب و خواننده دوروبرش را گرفته بودند، تخت جمشید را به آتش کشید. با درگرفتن چوب‌های سدر، هخامنشیان و شاهنشاهی‌شان هم خاکستر شد.

میراث فرهنگی

میراث فرهنگی شاهنشاهی پارس‌ها را باید در زمینه‌های هنر، رجل سیاسی-سازماندهی و دین بررسی نمود.

هنر شاهنشاهی هخامنشی چندان هنر مردم پارسی به ویژه خود هخامنشی‌ها نبود. در حالی که کورش کاخ خود پاسارگاد را به روش ناب ایرانی ساخته و قرینۀ مرمر سپید و سیاه را در آن به کار برده، داریوش هنری را در تخت جمشید و شوش به کار زده که همۀ نشانه‌های یک شاهنشاهی جهانی را با خود دارد، اما همزمان با این، از برنامه‌ریزی و خلاقیت بی‌چو‌ن‌وچرای شاه بزرگ برخوردار بوده و مهر وی را خورده است.

پس از پنج سده رخنۀ هلن‌‌گرایی که چندان هم ژرف نبود، در سدۀ سوم میلادی گونه‌ای از هنر معماری ایرانی پدیدار شد. این گونۀ هنر، به میراث دورۀ هخامنشی چندان نگرشی نداشت و در پی شکل و قواره‌های آن نبود. با این همه در هنر ساسانی، نیروی آفرینشی پارس‌های باستان هنوز زنده است، گونه‌ای از شکل یادمان‌های هخامنشی و شکوه با ظرافت در هم می‌آمیزد.

در اینجا تنها می‌توان اشاره‌ای به میراث فرهنگی شاهنشاهی پارس‌ در زمینۀ رجل و سازماندهی نمود. در روزگار داریوش دیوان شاهنشاهی جهانی پی‌ریزی شد که از فهرست‌سازی بسیار باریک‌سنجانه و بایگانی برخوردار بود به گونه‌ای که فرمانروای تازه می‌توانست ادارۀ شفاف و مداوم شاهنشاهی را در دست داشته باشد، هرچند تازه بر تخت نشسته باشد. الکساندر و جانشینانش همین بوروکراسی بسیار نغز را به ارث بردند. سنت آنان نزد پارت‌ها و ساسانیان همچنان زنده ماند و تا زمان تازش تازیان به ایران در سال 650 هستی داشت و سپس اسلامیزه شد، همین ساختار به دست تازیان و دبیران

پارسی‌شان به سوریه و مصر رسید و سپس به سیسیل هم راه یافت. استافرها در سدۀ سیزدهم از این میراث ساختاری بهره‌مند شدند. سندهای برجای‌مانده نشان می‌دهند که نه شاهان فرانک، نه شاهان آلمان، فرانسه، ایتالیا و بورگوند هیچ کدام ساختار دفتری نداشتند. تنها دفتر پاپ از کتاب‌های ثبت اداری برخوردار بود که آن هم سرمشقی جز ساختار روم باستان نداشت. در بارۀ ساختار بایگانی نیز اینچنین بوده است. تازه نورمن‌های سیسیل و قیصر فرانسه ساختار ثبت اداری و بایگانی داشتند که به روشنی «اسلامی» خوانده می‌شد، اما میراثی پارسی بود. این همان چیزی است که دفترداری ما تا امروز روز، ریزه‌خوارش مانده است...

البته بزرگ‌ترین میراث فرهنگی شاهنشاهی ایران نه به هنر پیوسته است و نه به سازماندهی، بلکه به دین برمی‌گردد. برداشت ما از این میراث بسیار پیچ‌درپیچ است و به دشواری می‌توان چهرۀ راستین آن را دید، چون توفان‌های گوناگونی آن را از میان بریده‌اند، تکه تکه‌اش کرده‌اند و باز تکه‌ها را با هم پیوست داده‌اند و کار را به جایی رسانده‌اند که تنها با تجزیه و ساده‌سازی نشانه‌های برجامانده می‌توان آنها را باز شناخت. دو جریان بزرگ دینی ایران، مهرپرستی کهن، و بهسازی‌های زرتشت است.

در حالی که در هلن‌گرایی، مکتب‌ها و دین‌ها مرزهای جداگانه‌ای نداشتند و سنت‌ها و باورهای فلسفی با اندیشه‌های دینی آمیخته شده بود، عرفان میترایی پیشروی پیروزمندانۀ خود را از ایران و بابل به آسیای خرد و از راه آن به باخترزمین آغاز کرد. مهرپرستی در سال 67 پیش از میلاد از راه پومپیوس به ایتالیا راه یافت و بر راهزنان دریایی سیسیل چیره شد. سپس پرشتاب سپاه روم را فرا گرفت. لژیونرهای آسیای خرد آن را به جرمن‌ها و اسکاتلند رساندند. و در زمان قیصر کامادوس دین رسمی شد. دیوارهای هزاران زیرزمین مهرپرستان روم آراسته به نگاره‌های ایزد ایرانی در حال کشتن گاو ماده در جشن قربانی می‌گساران گردید. در آنجا نه تنها برای ایزدان، بلکه برای اهریمن هم قربانی می‌کردند. چنین می‌گساری‌هایی برای مردانی که در این گونه آیین‌هاشرکت می‌کردند چه ارزشی داشته و در میان این عارفان چه تباهی اهریمنی هستی داشته، اینها پرسش‌هایی است که ما در برابر روشن‌اندیشان امروزی پاسخ درستی برایشان نداریم. مهرپرستی خطرناک‌ترین دشمن دین جوان ترسایی بود که تازه از چند سده درگیری آسوده شده بود.

پژوهش‌ها پیکار زرتشت با مهرپرستی و تأثیر وی به عنوان یک پیامبر را اندک‌اندک روشن می‌سازند. ما باید در پژوهش‌های امروزی به چهرۀ انسانی زرتشت و پیامش پی بریم و آن را به خوبی روشن سازیم تا پرتوی از واقعیت خدایی در ما نیز بتابد. واقعیت یک کلیت است، اما تا روزی که آدمی به پختگی بایسته نرسیده تنها بخش‌هایی از آن بر وی پدیدار می‌شود.

در همین زمینه

نوشتن دیدگاه