رمز مداومت تاريخي ايران
- توضیحات
- دسته: گذشته ی ایران
- بازدید: 2745
دكتر محمّدعلي اسلامي ندوشن
ما درياي مازندران را به اين عنوان ميشناسيم كه بركت اين دريا باعث شده تا يكي از سرسبزترين و پررونقترين بخشهاي ايران در گيلان و مازندران بتواند پديد آيد؛ به كلّي متفاوت با ساير بخشهاي ايران كه قدري دم به خشكي ميزنند. در هر حال اين تنوّع بزرگ به خاك ايران بخشيده شده است تا از همه گونهي سرزميني بهره داشته باشد كه بخش استثنايياش، اين دو استان مازندران و گيلان هستند.
سخنرانان گرامي آگاهيهاي خوبي دربارهي درياي مازندران دادند، به طوري كه به ياد اين قصيدهي معروف مرحوم بهار افتادم كه سه بيتش را برايتان ميخوانم:
هنگام فرودين، كه رساند به ما درود
بر مَرغزار ديلم و طرف سپيدرود؟
دريا بنفش و مرز بنفش و هوا بنفش
جنگل كبود و كوه كبود و افق كبود
جاي دگر بنفشه به يكدسته بدروند
اين جايگه بنفشه به خرمن توان درود
اين وصفي از منطقهي مازندران و ديلم به بركت درياي مازندران است. شعر معروف فردوسي هم هست كه همگي شنيدهايد كه: مازندران شهر ما ياد باد / هميشه بر و بومش آباد باد
«زمينش پر از لاله و سنبل است» وصف زيبايي است از مازندران (اگر منظور اين مازندران باشد). در هر حال آن چيزي كه من ميخواهم بگويم، و موضوع مهمّي است دربارهي خود ايران است، يعني كشوري كه بر محور جغرافيا و تاريخ شكل گرفته است. ميخواهم چند كلمه دربارهي تداوم تاريخي ايران بگويم كه به درياي مازندران هم ارتباط پيدا ميكند.
مهمترين خصوصيّتي كه اين كشور را در دنيا به عنوان ايران شناسانده و چند هزار سال تاريخ به او بخشيده و با اين همه پَستي و بلند و شيب و فراز همراهش كرده و اين همه حوادث بر او گذرانده تا به امروز رسيده و از همه عجيبتر اين كه عمر منسجم مكتوب 3000 ساله به او بخشيده، درحالي كه بسياري از كشورها آمدند و رفتند و باز هم جانشينانشان آمدند و رفتند و اثري جز اسم از آنها به جاي نمانده، اين سؤال را پيش ميآورد كه چگونه اين كشور توانسته است دوام بكند؟
اين تداوم در واقع من فكر ميكنم قسمت عمدهاش مديون جغرافياست و از سوي ديگر عكس آن نيز، يعني گرفتاريهاي ايران و مصايبي كه بر اين كشور گذشته است، آن نيز بخش عمدهاش از جغرافياست. البتّه هر سرزميني را كه شما نگاه كنيد مقداري خصوصيّت جغرافيايي آن را شكل داده، ولي ايران قدري بيشتر از ديگران. حال اين جغرافيا چه بوده كه توانسته چنين تأثيري را ايجاد بكند؟ جاي سؤال دارد.
ببينيد تقريباً هيچ كشوري خصوصيات ايران را از اين جهت ندارد: نخست اين كه در مركز دنياي شناختهشده است؛ پيش از اين كه آمريكا كشف بشود و پيش از اين كه استراليا شناخته شود و نامي از آن در ميان باشد. اگر از شمال و جنوب و شرق و غرب به نقشهي جغرافيا بنگريد تقريباً در مركزيترين نقطه به ايران برميخوريد. از طرف شرق ميخورد به منتهااليه چين، درياي آرام و از غرب ميخورد به ليسبون پرتقال و درياي آتلانتيك، و همينطور از شمال و جنوب در مركز آسيا قرار دارد. اين مركزي بودن، يعني محاصره بودن توسّط مجموعهاي از كشورها.
دوّمين خصوصيّت كه گفته ميشود اين است كه كشوري است كه بر سر راه قرار گرفته، يعني جريانهايي كه از شرق به طرف غرب ميرفتند و برعكس آن، و همينطور شمال و جنوب – البتّه جريان تمدّن بيشتر شرقي غربي بوده است – همهي اينها ميبايست از ايران بگذرند. بنا بر اين كشوري بوده است جهاني، كه محلّ توقفگاه تمدّنها بوده و برخوردها.
اين وضع، برخوردهاي سنگيني را هم به همراه داشته. اين است كه تقريباً ميشود گفت در خاك اين كشور هيچوقت جنگ، قطع نشده. با فاصلهي كوتاهي در دورههايي كمي آرامتر زيسته ولي در هر حال باز جنگ به جهتي شروع ميشود. گاه جنگهاي بزرگي در كار بوده. زمان هخامنشيان، جنگهايي با اقوام شرقي و البتّه با غرب هم آن جنگ بزرگ و معروف ايران و يونان، و بعد ايران و روم. ايران نزديك 1500 سال در جنگ مداوم است تا اين كه ميرسد به دوران پس از اسلام. باز دوباره فشارهاي شرق و غرب در جنوب و شمال است به اضافهي جنگهاي ديگري؛ جنگهاي فرقهاي يا اعتقادي و يا به اصطلاح امروز، ايدئولوژيك، كه بين گروههاي مختلف بوده است. به خوبي يا بدي اين ويژگي كار نداريم ولي به هر رو، اين خصوصيّتي بوده است كه به كشوري بخشيده شده و آن را بدل به آوردگاهي جهاني كرده است.
خصوصيّت ديگر ايران در اين موقعيّت جغرافيايي خاص، اين بوده است كه بين شرق (آسيا) و غرب (اروپا) قرار گرفته و جريانهاي تمدّني و برخوردهاي نظامي بين آسيا و اروپا - اين، دو قارّهي مهم و تاريخساز - در طيّ زمان ميبايست از ايران بگذرد. پس ايران پُلي هست بين آسيا و اروپا، بين شرق و غرب، و انتقالدهندهي انديشهها و افكار بين اين دو. يعني ميان شرق و غرب جريان پيدا ميكند بهطوري كه واقعاً ميتوان گفت كه اگر ايران به اين صورت نبود و به اين صورت نمانده بود، قيافهي تمدّني دنيا به كلّي عوض ميشد. يعني اين آميختگي و ارتباطهاي فكري و تمدّني بين شرق و غرب به اين صورت به وجود نميآمد و يك نوع هماهنگي همراه با رقابت بين شرق و غرب پيدا نميشد كه در طي تاريخ پيش آمده و واسطه و رابطهاش كشور ايران بوده.
و البتّه باز نبايد فراموش شود كه ايران، كشوري بوده كه بين سه قارّه قرار داشته؛ قارّههاي آسيا و اروپا و آفريقا. يعني در واقع سه قارّه و سه نوع تمدّن بر اين كشور تأثيرگذار بودهاند و ما كشور ديگري را نميشناسيم كه توانسته باشد يك چنين تركيبي در خودش به وجود آورد كه تأثير گرفته باشد از سه قارّهي تأثيرگذار در تاريخ جهاني. اين خصوصيّت فقط در ايران جمع شده است. البتّه از لحاظ تجارتي هم به همين صورت بوده و ميدانيد كه جادّهي ابريشم – كه مهمّترين راه تجاري زمان گذشته بوده – از ايران عبور ميكرده و تأثير بسياري در نقل و انتقال تمدّني بين دو قارّهي اروپا و آسيا داشته است. خصوصيّاتي را كه عرض كردم بيشتر به علّت جغرافيا به ايران بخشيده شده است.
بنا به آنچه گفته شد، ايران كشوري بوده كه ميبايست دايماً به حال دفاعي و بيدارباش به سر بَرَد. براي اينكه دلش ميخواسته مستقل و يكپارچه باشد و دلش ميخواسته كه اين مجموعيّت خودش را حفظ كند، پيوسته در معرض هجومهاي مختلف بوده – چه از جانب شرق و چه از جانب غرب. يعني اقوام ديگر رويآور ميشدند به طرف او. اين است كه دايماً ميبايست حالت بيدارباشياش را حفظ كند و از اينرو ايراني قومي شده است كه دايماً ميبايست نگران آيندهي خودش باشد و دايماً در حال هوشياري و تجهيز به سر ببرد تا مبادا هجومهاي بيگانه بيايد و او را از زندگي خود جدا بكند يا تسخيرش سازد كه البتّه اين كار چند بار شد. اين موضوعي شده كه باز در شكل دادن تاريخي ايران بسيار مؤثّر واقع شده است.
بنابراين ميبايست نيروي دفاعي بسيار قوي و مؤثّري داشته باشد، مانند بارويي دفاعي كه بتواند اطراف كشور كشيده شود و جلو تهاجماتي را كه در كميناش بودهاند و دايماً ميخواستهاند به آن هجوم بياورند، بگيرد. البتّه چرا ميخواستند به ايران تعرض كنند؟ براي اين كه مهاجم هميشه ميخواست از شرق به غرب و از غرب به شرق، به طرف سرزمينهاي آبادتر برود. شايع بود كه شرق، ثروتهاي نهفتهاي دارد، طلا و گنج دارد و اين ثروتها در خزانههايي جمع شدهاند. اين باعث ميشد كه غرب به شرق تعرّض كند تا اين ثروت را تصرّف كند. مسألهي اصلي حملهي اسكندر، همين بود كه به اين ثروتها دست بيابد. اين است كه از اين جهت هميشه ايران در معرض بوده و دستاندازهاي تهاجمي نسبت به او صورت ميگرفته.
ايران، سرزميني است كه نسبت به سرزمينهاي اطراف خود داراي آب و هواي معتدلتر و مطلوبتري بوده. از شمال، قدري گرمتر بوده و معروف است كه كساني براي اين كه به جاهاي آبادتر و به سرزميني گرمتر برسند و همچنين به خليج فارس دسترسي پيدا كنند، راهي جنوب ميشدند. روسيّهي تزاري با اين انديشه به طرف جنوب هجوم ميآورد. همچنين سرزمينهاي ديگر هم از طرف شرق، از استپهاي شرقي، يعني تركها و مغولها هجوم به ايران داشتند. معروف است كه سلجوقيها به بهانهي آن كه گوسفندانشان، چراي بهتري داشته باشند وارد ايران شدند كه پس از ورود به ايران تا قرنها توانستند حكومت كنند و بمانند. منظورم اين است كه دو خصوصيّت، يكي مسألهي محور بودن و جغرافياي خاص داشتن، و دوّم، مسألهي آب و هوا و آباداني بيشتر داشتن و مجاور دريايي چون خليج فارس بودن كه به درياي آزاد راه دارد، باعث شد كه جغرافيِ ايران بتواند چنين نقش مهمّي را ايفا كند. اين موضوعها باعث شدند كه ايران، كشوري دفاعي بشود. تمام قواي خودش را به كار گيرد براي اينكه بتواند از خودش دفاع كند. چون وقتي به عنوان ملّتي شكل گرفت كه بتواند در جهان و جغرافياي جهاني ابراز وجود بكند، لازم بود كه خود را از تعرّض در امان نگاه دارد.
اين هجومهاي بيگانه كه نخست از ناحيهي غرب از جانب آشوريها يا بابليها در زمان مادها به ايران روي داد، باعث شد كه ملّت ايران خودش را براي دفاع آماده دارد، و همين خود موجبي گشت كه شاهنشاهي هخامنشي به وجود آيد. واقعاً شاهنشاهي هخامنشي براي ايران يك ضرورت شده بود كه اگر مادها ديگر بهقدر كافي قوي نبودند كه بتوانند دفاع كنند، وسيلهي مستحكم دفاعي به او ببخشد؛ همينطور در برابر اقوامي كه از شرق ميآمدند. بنا بر اين، ايران ناچار شد كه قوي بشود و اين قوي شدن اندكاندك گسترش و رشد پيدا كرد و منجر به تشكيل شاهنشاهي هخامنشي گرديد كه اوّلين امپراتوري جهان است. نه تنها اوّلين، بلكه مهمترين كشوري بود كه به صورت امپراتوري پديد ميآيد يعني همبستگي وسيعي از اقوام مختلف به وجود ميآورد و گسترهي بزرگي از اطرافش را امن ميكند.
در كشورگشاييهاي هخامنشي به روايت تاريخ، مقصود اقتصادي، نقش چنداني نداشته - مانند سرزمينهاي غربي كه براي اينكه بتوانند ثروتهاي كشورها را تصاحب بكنند آنها را استثمار ميكردند - بلكه منظور اين بوده كه حاشيهي امني در اطراف خودش داشته باشد كه بعدها فشاري از جانب خارج بر ايران عارض نشود. بنابراين ميشود گفت كه كشورگشاييهاي دوران هخامنشي و بعد، پارتي و ساساني كه سرزمين بسيار وسيعي را در بر ميگرفته، مقدار زيادي جنبهي راهبردي (استراتژيك) داشته براي ايجاد حاشيهي امن. نميگويم كه بلندپروازيهاي انساني و جاهطلبيهاي شاهان در آن اثر نداشته، البتّه كه داشته است ولي قسمت عمدهي آن، هدف اين بوده كه در اطراف كشور بتواند حصار و ديوار امني كشيده شود. بنا بر اين، قاعدتاً ميبايست براي حفظ و تماميّت آن، ايران كشور نيرومندي باشد و دفاع مؤثّر داشته باشد. در تمام دوران هخامنشي تا هنگامي كه حملهي اسكندر پيش آمد، وضع چنين بود. ولي هر حكومتي يك دوران پيري و فرسودگي پيش روي دارد كه توسّط كشورهاي تازهنفستر منقلب و مغلوب ميشود، و اين هم شد.
بعد پارتها كه آمدند دوباره همان وضع پيش آمد؛ يعني حفظ مجموعيّت ايران از طريق دفاع. به طوري كه ميدانيد جنگ با روم از آغاز تا انتها، جنگ 800 – 900 سالهاي شد كه با ايران در كار بود. اگر ايرانيها نيرومند نبودند روميها ميخواستند بيايند و تمام اين قسمت را تا چين بپيمايند و اين جنگهاي طولاني را روم ايجاد كرد كه بتواند اين قسمتها را به روم شرقي الحاق بكند كه تركيّهي فعلي باشد. پس اين حالت دفاعي، تبلورش در نيرومند بودن كشور بود تا بتواند در برابر هجومهايي كه دايماً به جانب او بود، بايستد. خطر، تنها از طريق غرب نبود بلكه فشار از طريق شرق هم دايماً به ايران وارد ميآمد، كما اين كه خود كورش هم در جنگ با قبيلههاي شرقي كشته شد. جنگ هر چند از طريق روميها شدّت گرفت ولي از جانب عربها و تركها ختم شد و آنها توانستند چندي بر ايران فرمانروايي كنند.
با آمدن محمود غزنوي اين فشار مضاعف شد. اين ديگر در دوراني بود كه مرزها باز شده بود. البتّه با آمدن اسلام ديگر مرزهاي ملّي معني نداشت. بنا بر اين، هر مسلماني ميتوانست به هر كشوري كه بخواهد برود و اينطور شد كه همهي كساني كه مسلمان بودند يا ادّعا داشتند كه مسلمان هستند بيايند و به ايران وارد بشوند، مانند غزنويان و سلجوقيان. امّا تركها هم پس از چندي تغيير شكل و ماهيّت دادند و با جامعهي ايراني مخلوط شدند. در اينجا ايران ديگر آن ديوار دفاع بسيار بزرگ را كه در دوران پيش از اسلام داشت، نداشت. ديگر حكومتي نبود كه بتواند جلوي هجوم را بگيرد. از اينرو ميبايست به فكر چاره بود. اين بود كه دفاع آمد روي فرهنگ. يعني ايران توانست يك نوع دفاع فرهنگي در خود ايجاد كند.
چون پس از آمدن اعراب، مردم مسلمان شدند و آن طبقهبندي دوران ساساني از بين رفته بود، مردم شروع به نشان دادن استعدادهاي دروني خودشان كردند. اين استعدادها ابتدا از روستاها سر برآورد. اكثر كساني كه شروع كردند به علم آموختن و كتاب نوشتن و درس دادن و فكر كردن، اينها از ناحيههاي دوردست روستايي بودند. امثال فردوسي و رازي و بيروني و صدها دانشمند ديگر، و اينها شروع كردند به اين كه در برابر قوم فاتح كه عربها بودند ابراز وجود بكنند، يعني ما هستيم، كه ميتوانيم اين استعدادها و ويژگيها و برتريها را به ابراز آوريم.
زمام تفكّر را ايرانيان به دست گرفتند. يعني توانستند شايستگي خود را از طريق كارهاي فرهنگي نشان دهند. خاصّه از زماني كه زبان فارسي دري پا به ميدان عمل گذاشت استعدادها توانستند خودشان را به زبان ملّي ابراز كنند و اين كار هم شد، به طوري كه در عرض 50، 60 سال - يعني از دورهي يعقوب ليث كه اوّلين شعر فارسي گفته شد تا آغاز كار سامانيها - ، چند شاعر بيشتر نداشتيم ولي از آن پس، يكباره سيل شعر سرازير گشت. در زمان ساماني نه تنها شعر بلكه كتابهاي تفسير و كتابهاي بسياري ديگر به زبان فارسي نوشته شد. رودكي بيش از يكصد هزار بيت شعر گفت، اگر اين تعداد نبوده لااقل چند ده هزار بوده كه متأسّفانه در طي زمان از بين رفتهاند و جز اندكي از آنها در دسترس نيست.
به اين ترتيب، رودي از سخنوري و شعرگويي در مملكت جاري شد. ايران، فرهنگي ايجاد كرد كه توانست نيروي دفاعي پيدا كند و به همين دليل هم بود كه بين كشورهاي مسلمان – كشورهاي فتحشده توسط اسلام – تنها كشوري بود كه فرهنگ خودش را نگه داشت، يعني زبانش عربي نشد، زباني كه تمام خاورميانه تا مصر و مراكش و تونس را درنورديده و باعث شده بود تا آن كشورها زبانشان، همان زبان ديني گردد. كشورهايي مانند مالزي و اندونزي كه بعدها مسلمان شدند، چون از طريق ايران مسلمان شدند توانستند زبان خودشان را حفظ كنند.
ايران ميبايست از خودش دفاع بكند؛ يا از طريق نظامي - همانطور كه پيش از اسلام بود - يا با نيروي فرهنگي كه پس از اسلام آن را به كار گرفت. زيرا ديگر پس از اسلام ،ايران قطعه قطعه شده بود و هر قسمتي از اين كشور قطعهقطعهشده در دست حاكمي بود. آذربايجان، فارس، مركز، هر كدام براي خودشان بودند و هر قسمت هم حكومت خاصّ خود را داشت. در ايران يكپارچگي وجود نداشت. بنا بر اين، بايد عاملي ميبود كه بتواند اين مجموعيّت و شخصيّت ايران را حفظ كند و آن وجه مشترك، زبان فارسي شد و فرهنگ ايران. مردم جاهاي مختلف ايران كه تحت نظر حكومت خاص خودشان بودند، اين وجه اشتراك را با ساير قسمتهاي ديگر ايران داشتند. با هم فارسي حرف ميزدند و با فرهنگ ايران آشنا بودند. آنها يك فرهنگ مشترك داشتند و مراسم ديرينهي ايران را اجرا ميكردند، مانند نوروز و مهرگان و سده، يعني تمام مراسمي كه پيش از اسلام بود. پس مجموعيّتِ مليّتِ ايران حفظ شد و اين مردم با هم همگام بودند و همديگر را بيگانه حساب نميكردند درحالي كه تحت حكومتهاي متفاوت بودند.
خصوصيّت دوّمي كه توانست باز از طريق فرهنگ ايران و زبان فارسي ايجاد شود اين بود كه اين روحيّه و آداب پيش از اسلام انتقال پيدا كرد به ايران پس از اسلام. يعني ايراني با تغيير مذهب، تغيير مليّت نداد و آداب و رسوم خودش را تغيير نداد، بلكه آنها را ادامه داد و واگذار كرد به دوران بعد، و اين هم خاصيّتي بود كه تنها ايرانيها توانستند اين كار را بكنند. هيچ كشور مسلمان ديگري نتوانست. از همه مهمتر مصر بود. مصر امروز، چيزي از دوران باستانياش - از دوران فرعوني و گذشتهاش – برايش باقي نمانده بلكه مصري جديد است كه تحت قوانين و آداب دوران جديد زندگي ميكند. در آن، هيچ كوچهاي پيدا نميشود كه نامي از دوران فرعوني و باستاني داشته باشد. امّا در تمام ايران - در كوچهها و روستاها و كوهها و ديهها - نامهاي پيش از اسلام را ميبينيم و اين خاصيّتي بود كه فقط فرهنگ توانست آن را حفظ كند. يعني ايرانيان توانستند هم زبان خود، و هم آداب و رسومشان را نگاه دارند.
برگرديم به موضوعي كه اوّل دربارهي آن صحبت كرديم يعني خاصيّت جغرافيايي. اين جغرافيا چنانكه گفتيم گشايشها و تنگيهايي براي ايران ايجاد كرد. يكي آنكه توانست كه در وسط معركهي جهاني، فرهنگ خودش را حفظ كند. واقعيّت ديگر، واكنش بود و اين واكنشِ سازنده، توانست آثار جديدي را پديد آورد، چيزهايي را از بيرون بگيرد و آنها را گسترش بدهد و به صورت ايراني دربياورد. اين است كه هيچيك از جنبههاي فرهنگي و هنري ايران را هيچ كشوري به اين صورت ندارد. ديگر كشورها هم از هم تأثير گرفتهاند ولي هيچكدام مانند ايران نتوانستهاند اين تلفيق را در خود ايجاد كنند. هنر مينياتور ايران از چين تأثير گرفت، ولي به كلّي عوض شد. اين نقّاشيها و رنگونگارها و كاشيها و اين سنگكاريها منحصر به ايران است.
ايران، كشوري دفاعي و تلفيقي است. تلفيقي، يعني چه از شرق و چه از غرب، و چه از شمال و چه از جنوب، فرهنگي ميآمده و تأثيري بر ايران ميگذاشته و ايران آن فرهنگ را به قالب خودش درميآورده.
معماري ايران را ميبينيم كه حتّا اثر آن تا چين برجاست. در تركستان چين، سردرهايي با زبان و خط فارسي است. تأثير زبان و لغات فارسي را (كه تنها 3000 لغت فارسي در زبان تركي قزاقي وجود دارد) ميتوان ديد. منظور اين است كه زبان فارسي لااقل در نزد خواص، در كنار زبان بومي به كار گرفته ميشده. واقعيّت اين است كه ايران هر چه را كه گرفت، بهتر از آن را به بيرون بازگرداند. از نظر شعر، چه تعداد شاعر فارسيگو را در كشمير و هندوستان و آسياي صغير ميبينيم؟ عثمانيان به فارسي ميسرودند. زور و اجبار پشتش نبود كه آنها اين كار را بكنند. اينها در دورههايي بود كه ايران، كشوري پرقدرت نبود ولي خود ماهيّت فرهنگ و هنر، آنقدر با ارزش بود كه آنها خود به خود آن را ميگرفتند و در واقع ميپذيرفتند كه مرغوبتر از داشتهي خودشان است.
در طيّ تاريخ، سياست مردم ايران اين بوده، كه ايران به نوعي خود را بر سر پا نگه بدارد. زماني با قدرت، اگر نشد با فرهنگ، و البتّه همراه با خرد. اين كشور در طيّ قرنها كار كرده و شكيبايي را به مردم ياد داده كه چگونه بايستند و اينها، مجموعهي درسهايي شد. نبايد غفلت كرد كه ما در چه منطقه و محدودهي جغرافيايي حسّاسي هستيم. همواره بايد مراقب اين جغرافيا باشيم. متأسّفانه ايران هيچگاه خوشهمسايه نبوده و همسايههايي گردش را گرفتهاند كه يا به مال او يا به خاك او، چشمِ طمع داشتهاند.
تا زماني كه يك تاريخ فرهنگ و تاريخ جامع ايران - چنانكه بايد - نوشته نشده، رمز مداومت تاريخي ايران - چنانكه بايد - روشن نخواهد شد.
فصلنامهي فروزش، شمارهي يكم