آرمان های انقلاب مشروطه

دکتر حمید احمدی

دکتر حمید احمدی

بخش اعظم نگاه ما ایرانی‌ها به انقلاب مشروطه، کاهش‌گرایانه است. به‌قول طرفداران ایدئولوژی علم، دچار یک تقلیل‌گرایی (Reductionism) هستیم و انقلاب مشروطه را از کل به یکی از عناصر آن کاهش می‌دهیم. سپس بر آن پايه، در مورد آرمان‌ها، پي‌آمدها و دست‌آوردهای انقلاب مشروطیت تحلیل می‌کنیم. چنين نگرشي خطاساز است.

پيش از اين‌كه درباره‌ي دست‌يابي يا عدم دست‌يابي به آرمان‌های انقلاب مشروطه سخن بگويم، به برخي از اين مشکلاتِ خوانشي درباره‌ي آرمان‌های انقلاب مشروطه اشاره مي‌كنم. به‌نظر من در پنجاه سال اخیر، چه تحلیل‌گران و پژوهش‌گران و چه سیاست‌مداران و روزنامه‌نگاران، در روش‌شناسی و معرفت‌شناسی انقلاب مشروطیت دچار مشکلات اساسی شده‌اند.

مشکل روش‌شناسی از دو بعد قابل بررسي است: مطالعه‌ یا تحلیل ما از انقلاب مشروطه تحلیلي علمی نیست؛ یعنی، به‌جای اين‌كه انقلاب را در زمان خودش تحلیل کنیم، بر اساس زمانه‌ي خود و در نتيجه، آرمان‌ها و علایق و ارزش‌ها و مسایل و دغدغه‌های امروزی خودمان آن را بحث و تحلیل می‌کنیم. بنابراین نمي‌توانيم درک درستی از انقلاب داشته باشيم و آن‌چه می‌گوییم مشکلات امروزی ماست. بايد نخست انقلاب مشروطه را بر اساس شرایط و داده‌های مهم زمان خودش و منابع دست اول مورد مطالعه قرار دهیم.

ستارخان و باقرخان


مشکل دوم ما این است که انقلاب مشروطه در عمده‌ی آثار و نوشته‌های امروزی از دید نخبه‌گرایی - آن‌هم نخبگان اپوزیسیون ایران - بررسی شده است. یعنی اکثر نیروهای مخالف - احزاب چپ و راست یا مذهبی - که اکثراً نخبه‌گرا و در مقام اپوزیسیون بوده‌اند، به‌جاي بررسی جامع از دید مردم و جامعه، از زاويه‌ي دیدگاه و دغدغه‌های خودشان نسبت به نظام و ارزش‌های سیاسی، به‌تحليل انقلاب مشروطه مي‌پردازند. آشكار است اگر ما صرفاً به مسایل و ارزش‌های نخبگان و منافع آن‌ها تکیه کنیم درک جامعی از موضوع و تحولات زمانه نخواهيم داشت. عمده‌ی تحولات اجتماعی نه بر اساس دغدغه‌های نخبگان، بلکه بر اساس درک جمعی و منافع جمعی جامعه روي داده است.

مشکل بعدی در بررسي انقلاب مشروطه، مشکل معرفت‌شناسی است. ما در چگونگی درک انقلاب مشروطیت با دو مشکل اساسی روبه‌رو هستیم. یکی: دیدگاه تقلیل‌گرایانه به انقلاب مشروطیت؛ يعني، این انقلاب را نه با توجه به كليه‌ي آرمان‌ها و اهدافی که داشت، بلكه صرفاً در یک جزء و بر اساس يكي از آرمان‌ها تحلیل می‌کنیم و این يك خطای معرفت‌شناسانه است. در اين رابطه، کسانی که انقلاب مشروطیت را مطالعه می‌کنند، آن را در یک بعد، یعنی بحث دموکراسی و آزادی می‌بینند و ديگر ابعاد آن فراموش مي‌شود. به‌عبارت ديگر، اين‌كه انقلاب مشروطیت پیروز شده یا شکست خورده و چه پي‌آمدهایی داشته را بر اساس این دیدگاه تقلیل‌گرایانه تحلیل می‌کنیم. اين باعث مي‌شود ماهيت انقلاب مشروطه را درک نکنیم.

مشکل دیگر اين‌كه است نگاه ما به انقلاب مشروطیت، نگاهي سیاسی ـ ایدئولوژیک بوده است؛ یعنی، آن را بر اساس ایدئولوژی‌هایی که با جریان‌هاي سیاسی رابطه دارند، بررسی می‌کنیم. عده‌اي آن را بر اساس دیدگاه‌های چپ نگاه می‌کنند، يعني بر پايه‌ي دیدگاه‌های سوسیال دموکراسی و دیدگاه‌های چپ ارتدوکسی و انواع و اقسام نگاه‌های چپ مدرني که وجود دارد. بنابراین انقلاب مشروطیت ایران خلاصه می‌شود در فعاليت‌ها، اهداف و دیدگاه‌هاي‌ چپ‌گرایانه‌ي افرادي چون حیدرخان عمواوغلو و دیگران، و چون اين‌ها از بین رفتند پس انقلاب مشروطه هم شكست خورده و پرونده‌‌اش بسته می‌شود. آن‌هایی که دیدگاه مذهبی دارند همه‌ چیز را به شیخ فضل‌الله نوری نسبت مي‌دهند و به اين نتيجه مي‌رسند چون ایشان را اعدام کردند، پس مشروطه شکست خورد.

مشکل دیگري که به‌ويژه در تحلیل‌های پنجاه سال اخیر به آن دچار شده‌ايم، انتزاعی انديشيدن است. يعني به‌جاي آن‌كه که بيش‌تر به واقعیات و منابع دست اول آن دوران و آن‌چه رخ داده و مورد نظر مردم و جریان‌های سیاسی بوده توجه کنیم، به بحث‌های نظری و انتزاعی و مدل‌های نظری مربوط به ديگر كشورها مي‌پردازيم. زماني، مارکسیسم مسلط بود و از آن دید بررسی می‌کردیم و می‌گفتیم وضع انقلاب مشروطه چنين است و در دوره‌اي، پست‌مدرنيسم. از طرفی اكنون در علوم اجتماعی دانش‌جویان و استادان به‌جای آن‌که مشروطه را بر اساس داده‌ها و اهداف زمان خودش بررسي كنند، اين كه بر آن چه گذشته، چه خواست‌ها و آمال‌ و آرزوهایی داشته؛ بيش‌تر در پي آن هستند كه مدل نظری فلان نظریه‌پرداز مارکسیست، مدرن، پست‌مدرن، انتقادی یا... چه می‌گوید؟ داده‌هایی را که در ذهن‌ داريم بر اساس یک مدل نظری تحلیل می‌کنیم و دوباره به بیراهه می‌رویم.

با توجه به اين مشکلات روش‌شناسی، بر اين باورم اکثر تحلیل‌گران ما در درک خودشان از انقلاب مشروطه به خطا رفته و به‌خصوص دچار خطاي کاهش‌گرایی بوده‌اند؛ یعنی، تمام اهداف انقلاب مشروطه و پي‌آمدهای آن را در یک چیز خلاصه کردیم و آن‌هم «دموکراسی» است، و چون به دموکراسی نرسیدیم پس انقلاب مشروطه پرونده‌اش بسته شده است. بر همین اساس، علت‌های زیادی را نيز براي شكست آن عنوان كرده‌اند. برخي می‌گویند فرهنگ سیاسی ملت ایران مشكل دارد و مردم ایران نمي‌دانستند دنبال چه مي‌روند. اين ديدگاهي اورینتالیستی (شرق‌گرايانه) و غرب‌محورانه است که شرق را مظهر همه‌ی کاستی‌ها و کجی‌ها مي‌داند كه مردم ما هم هیچ درک درستی از مشروطه نداشتند. آن‌گاه نتيجه مي‌گيريم با به جان هم افتادن گروه‌ها و مردم، دموکراسی از بین رفت یا استبداد دموکراسی را از بین برد.

انقلاب مشروطه

بحث من این است که انقلاب مشروطه‌ي ایران را نباید صرفاً در دموکراسی خلاصه کرد. نخبگان جامعه‌ي ایران - هم‌چون: روشن‌فکران، روزنامه‌نگاران، شاعران، نویسندگان، تاريخ‌نويسان و سیاست‌مداران - در آن زمان با توجه به تحولاتی که از قرن نوزدهم و مشکلاتی که به دلایل اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، نظامی و فرهنگی براي ايران پیش آمده بود، سپس آگاهی‌های جدیدی که بر اساس گرایش‌های فکری و اندیشه‌های مدرن در ایران رایج شده بود، دچار بحران هويت شده و با مقايسه‌ي ايران گذشته با روزگار خود، در پي چاره‌جويي براي بهبود وضع ايران بودند. بنابراین، این ذهنیت براي همه‌ ایجاد شد که باید تحول اساسی در ايران صورت بگيرد كه تحقق سه هدف و آرمان را هدف خود قرار دهد.

اولین هدف و آرمان مشروطه‌خواهان که بر فضای آن‌زمان حاکم بود و مي‌بایست در جامعه‌ي ایران تحقق یابد، مسأله‌ي بازسازی ایران بود. بازسازی و نوسازی ایران و جبران همه‌ي خسارات واردشده بر آن. جامعه‌ی ایران در مقايسه با غرب و رويارويي با آن، عقب‌افتاده بود و موقعيت پیرامونی يافت. نخبگان مشروطیت مهم‌ترین هدف‌شان این بود که ایران بایست به جایگاه قبلی خودش باز گردد از آن‌جا که یک آگاهی تاریخی ناسیونالیستی (از نوشته‌های جدید تاريخ‌نويسان غرب و مطالعات بومی درباره‌ي ایران‌ باستان) پیدا شده بود، نخبگان سياسي و فكري با مقايسه‌ي گذشته با اكنون مي‌گفتند بايد بكوشيم تا ایران به‌لحاظ اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسي بازسازی شود و شکوه و عظمت پيشين‌اش زنده شود. اگر در اشعار شاعران و نوشتارهاي روزنامه‌نگاران و نویسندگان آن دوران بنگريم، همه می‌نالند که ایران چه بود و چه شد؟ و بایست به همان دوران بازگردیم. بازسازی و اعاده‌ی عظمت سابق، نخستین آرمان انقلاب مشروطیت بود.

آرمان دوم انقلاب مشروطیت، رهایی از سلطه‌ی خارجی بود. در آن‌زمان دو قدرت و بازیگر جهانی، روسیه و بریتانیا، مشکلات بسياري را برای مردم ایران درست می‌‌کردند و ما هیچ استقلالی نداشتیم؛ قراردادهایی که با ما بستند و سرزمین‌هایی که از ايران جدا كردند و امتيازهاي بزرگي كه گرفته شد قدرت تصمیم‌گیری را از حاكمان ایران گرفت. اين جمله‌ي ناصرالدین شاه معروف است كه مي‌گفت: اگر ما شمال برویم انگلستان مخالفت مي‌كند، اگر جنوب برویم روسيه، پس مرده‌شور این مملکت را ببرد.

با وجود اين سلطه‌ی خارجی، استقلال سیاسی ـ نظامی و اقتصادی یکی از اهداف و آرمان‌های مشروطه‌خواهان شد و اين که بكوشند ایران را از زير سلطه‌ي بیگانگان درآورده و خود تصمیم‌گيرنده باشند. آن‌ها مي‌گفتند اگر هم مي‌بايست ارتباطات خارجی داشته باشيم بايد با کشورهایی باشد که یار و مددکار ایران باشند - مانند ایالات متحده آمریکا و آلمان که آن دوره نیروهای سوم سیاست خارجی ايران به‌شمار مي‌رفتند.

سومین آرمان و هدف انقلاب مشروطه‌ي ایران، برقراری امنیت و ثبات سیاسی در کشور بود. ايران در آن هنگام، کشوری پر از هرج‌ومرج و بدون نیروی نظامی و انتظامي بود که نه ثبات اجتماعی داشت و نه مرزها و شهرها و راه‌های تجاری امنیت داشتند. هرج‌ومرج و ناامنی در کشور برقرار بود و جان و مال مردم در معرض بسياري از تهدیدها قرار داشت. یکی از مهم‌ترین خواست‌ها و آمال و آرزوهای مردم و روشن‌فکران ایران، برقراری نظم و امنیت و یک دولت قوی مرکزی بود. اين‌ها سه هدف اساسی انقلاب مشروطیت بودند. روشن‌فکران ما به این نتیجه رسیدند که رسیدن به این آرمان‌ها امکان‌پذیر نیست جز با یک تحول سیاسی ـ اجتماعی در ساختار دولت. یعنی، تا آزادی سیاسی و دموکراسی به‌دست نیاید، رسیدن به آن آرمان‌ها امکان‌پذیر نیست. چون مشکل اساسی، دولت است؛ دولتی که وابسته به بانک استقراضی روسیه است، دولتی که خودش ناامن‌كننده است و برای بازرگانان مشکل درست می‌کند، غارت‌گر است، به‌لحاظ اقتصادی و دولتی به‌ فکر بازسازی نیست و حاكم آن تنها به فکر رفتن به سفرهای فرنگی است.

در این مقطع مهم تاریخی ایرانی‌ها به این نتیجه رسیدند که براي به رسيدن به آرمان‌هاي‌شان، دست‌يابي به آرمان‌هاي‌شان ررررآزادی سیاسی و تغییر و تحول در ساختار دولت یا به تعبیر امروزی، دموکراسی و برقراری رژیم قانون، در اولویت قرار دارد. وقتی این آگاهی ایجاد شد خیلی سریع این خواست‌ تحقق یافت و در عرض دو سه ماه نشست و اعتصاب، مظفرالدین‌شاه فرمان مشروطیت را امضا کرد و دولت در دست مردم افتاد. متأسفانه روشن‌فکران ما توجه به این قضایا ننموده و می‌گویند: استبداد در پيش‌رفت كارها ممانعت كرد. در حالي كه با مرگ مظفرالدین‌شاه و تبعید محمدعلی‌شاه، پرونده‌ي استبداد ‌بسته شد و وضعيت فضاي سياسي، از سال 1286 یا 1287 تا سال کودتا، بسيار باز و مردمی بود. چون این پرونده‌ها باز نمی‌شود و ما «نظری» و «انتزاعی» مي‌انديشيم، خیال می‌کنیم تحولي استبدادی رخ داده و استبداد و شاهان مستبد همه‌كاره بودند یا اين كه مردم نفهم بودند، فرهنگ سیاسی ما خراب بود، یا گروه‌ها به جان هم افتادند،... و در نهايت اين‌ عوامل را علت شکست انقلاب مشروطه می‌دانند. در حالی‌که تأكيد ما – با توجه به آرمان‌هاي سه‌گانه‌ي يادشده - بر آن است كه، انقلاب مشروطه شکست نخورده است. فقط در یک بُعد ناکام ماند و آن‌هم بُعد دموکراسی است.

دموکراسی چیزی نیست که یک روزه یا دو روزه شكل بگيرد. در خود غرب هم دویست سیصد سال طول کشید و امروز هم در یک جمع‌بندی مقایسه‌ای، مردم ایران، به لحاظ فرهنگ سیاسی‌، دموکراسی‌خواهی و آزادی‌خواهي و استقرار جامعه‌ی مدنی، از ديگر مردمان خاورمیانه جلوتر هستند. این در تمام پژوهش‌های میدانی در داخل و خارج از کشور به اثبات رسیده است.

حال به اين نكته بايد پرداخت كه مشروطیت چرا ناکام ماند؟ من گفتم استبداد سیاسی عاملش نبود، چون دولت ایران با توجه به معیارهای مردم‌سالاري در دست مردم قرار داشت. این معيارها عبارت‌اند از اين که قواي قضاییه، مقننه و مجریه در دست مردم و از آنِ مردم باشند. با تبعید محمدعلی‌شاه همین اتفاق افتاد و هر سه قوه در دست مردم ایران افتاد. مستوفی‌ها، ارباب کیخسرو، تقی‌زاده و ده‌ها تن دیگر رییس این مملکت بودند و خودكامه‌گي‌اي از سوي پادشاهان وجود نداشت.

اگر ما معتقد باشیم که انقلاب مشروطیت تنها و تنها به‌خاطر دموکراسی و آزادی رخ داد، آن‌وقت مي‌توان گفت كه آري، انقلاب ناکام ماند و شکست خورد. اما چون موضوع آن سه آرمان اولیه که بسيار مهم بوده و ما آن‌ها را نادیده می‌گیریم نيز در ميان است، باید بگویم انقلاب مشروطه شکست نخورده است؛ چون به محض اين‌كه دولت در دست مردم افتاد مجلس اول تشکیل شد. تمام مصوّبه‌ها و تلاش‌های مجلس اول در جهت بازسازی کشور است و همه نگران کشورند. آزادی از سلطه‌ی خارجی و رفتن به سوي یک قدرت سوم يا دعوت از کشورهای بی‌طرف خارجی و بعد هم استقرار نظم و امنیت با ارتش و قانون‌مندی در صدر اهداف نمايندگان مجلس قرار داشت.

چه کسی دولت ایران دوره‌ي مشروطه را ساقط کرد؟ به‌نظر من اين عامل، نه استبداد، نه فرهنگ سياسي، نه اختلافات داخلي، بلكه نظام جهانی بود. متأسفانه اين روزها هر وقت بحث از عنصر خارجی یا سیاست بین‌الملل می‌شود، فوری عده‌اي تئوری توطئه را مطرح می‌کنند. اما تئوری توطئه زمانی صادق است که ما در تبیین یک مسأله به بی‌راهه رفته و داده‌ی کافی نداشته باشیم. اما بايد گفت هنگامي كه همه‌چیز روشن و دخالت نیروهای خارجی آشكار است، ديگر بحث تئوري توطئه در ميان نيست. مجلس اول ایران را چه کسی از بین برد؟ روسیه‌ي تزاری. مجلس دوم را چه كسي از كار انداخت؟ روسیه‌ي تزاری! مجلس سوم چگونه به نابودي كشيده شد؟ به‌دست روسیه و انگلیس! متأسفانه هيچ‌گاه در تحليل‌هاي مدرن به این تحولات توجه نمی‌شود. عامل اصلي اين روي‌دادها نظام جهانی بود. در آن دوره از تاريخ، متأسفانه ما در رابطه با سياست‌هاي بين‌المللي بدشانسی آوردیم. جامعه و دولت، بعضی وقت‌ها دچار بدشانسی می‌شوند. البته علت‌های دیگر، از جمله بی‌لیاقتی برخي نخبگان جامعه و دولت هم در ناكامي موقّت انقلاب مشروطه بي‌تأثير نبوده است.

ایران به‌عنوان یک کشور مهم راهبردي (استراتژیک) در منطقه‌اي قرار داشت که دو بازیگر مهم جهاني با یکدیگر چالش داشتند. ما هر کاری می‌کردیم به‌نفع دیگری تمام می‌شد. اگر می‌خواستیم از سلطه‌ي خارجی مستقل شویم، ممکن نبود. اگر می‌خواستيم نظم و امنیت برقرار کنیم، به‌ضرر انگلیس و روسيه بود. اگر می‌خواستیم بازسازی کشور به لحاظ اقتصادی صورت گیرد و به فعاليت بانک استقراضی پایان داده شود با روسيه سرشاخ مي‌شديم و...

نظام جهانی در این 15 سال، یعنی از سال 1907 تا 1921 میلادی که کودتا شد، در برابر آرمان‌هاي مشروطيت ايستاد؛ بازسازی ایران اصلاً صورت نگرفت، استبداد و سلطه‌‌ي خارجی - با قرارداد 1907 و 1915- به مراتب بدتر شد، ناامني و بی‌نظمی هم در داخل شهرها و راه‌هایی که داشتیم گسترش يافت. اين‌‌گونه بود كه نخبگان جامعه به این نتیجه رسیدند که رسیدن به آرمان‌هاي يادشده مهم‌تر از دموکراسی است. کلا در آستانه‌ی کودتا و بعد جنگ جهانی ذهنیتی که حاکم شد چنين بود. اكثريت نخبگان بر آن بودند كه بهتر است ایران ساخته شده و از توطئه‌ي خارجی‌ها آزاد شود و نظم و امنیت و دولت مرکزی برقرار شود. اگر نگاهي به نوشته‌های روشن‌فکران در آن دوران بيندازيم متوجه چنين خواستي خواهيم شد.

از اين‌رو، در آستانه‌ي کودتای سال 1299 اجماعي سراسری به‌وجود آمد كه در برابر همه‌ی تهدیدهاي داخلی و خارجی باید در ایران یک دولت متمرکز قوی بر سر كار بیاید و این نظم را برقرار کند؛ این بود که کودتا شد. در تحليل کودتا نيز به بی‌راهه رفته و همه‌اش دنبال سر نخ بریتانیا و... هستیم. در اين‌باره نوشته‌های تاریخی ـ علمی بسیار دقیقی، از جمله اثر سیروس غنی و چند نفر دیگر، هست که مي‌گويند هیچ اثری از مداخله‌ي‌ انگلیس در این کودتا به‌دست نیامده است. کودتا، كودتاي نخبگان فکری ایران بود سفارت بریتانیا، يعني نورمن و آیرون‌ساید، و نه آن دولت، ناگزير از هم‌کاری با کودتا شدند. یعنی برای این که جایگاهی در ایران آینده پیدا کنند با نخبگان سیاسی ایران در اجراي كودتا همراهی کردند. کوچک‌ترین سندی وجود ندارد که دولت بریتانیا در کودتا دست داشته است.

حال کودتای سوم اسفند بد بود یا خوب، خارج از این بحث است، اما تمام نخبگان و جریان‌های سیاسی آن دوران - حتا مراجع شیعه – از آن اقدام حمایت کردند. جریان‌های چپ ایران، هم‌چون سوسیالیست‌هاي میرزا سليمان اسکندری هم پشت رضاخان بودند. نیروهای ناسیونالیست‌ که طبیعتاً بودند و از نیروهای دیگر هم کسی مخالفتي نكرد. از همين‌رو، هنگامي که در مجلس بعدی رضاخان می‌خواست به رضاشاه تبدیل شود، فقط دو نفر با او مخالفت کردند؛ یکی مدرّس و دیگری مصدّق. مخالفت آن‌ها هم بيش‌تر بر حول انتقاد از نظامی‌گري رضاخان و اين كه حضور او در مقام نخست‌وزيري سودمندتر است، مي‌چرخيد.

اکثریت روحانیان، ناسیونالیست‌ها و چپ‌گرایان در مجلس مؤسّسان تصمیم گرفتند که سلطنت از قاجار به پهلوي منتقل شود. البته درست است كه در تحولات بعدي، آزادی کم‌کم قربانی شد و رجالی که با رضاشاه بودند از ميان رفتند، احزابی شکل نگرفت و آن‌چه بود منحل شد و مجالس، قلابی و فرمایشی شدند، اما مشروطه همه‌اش قرباني نشد. آن سه آرمان دیگر در حال تحقق بود.

در این چند سال، آن سه آرمان – يعني بازسازی ایران، رهایی از سلطه‌ی بیگانه و ایجاد نظم و امنیت - با تمام نيرو اجرا می‌شد. ما به این قضایا توجه نمی‌کنیم. بنابراین داستان انقلاب مشروطیت داستان قطاري بود که زماني جلویش را گرفتند و از ریل خارج شد، بعداً توسط کارگران و مهندسان ایراني ریل درست شد و به سرعت پيش رفت، هر چند يكي از چهار واگن اصلي، در اين روي‌داد، از قطار جدا شد و به مقصد نرسيد. ما همین‌طور ‌آمدیم تا جنگ جهانی دوم که ایران اشغال شد و دوباره بدبختی پیش آمد. این است که به ‌باور من، مشروطیت انقلاب شکست‌خورده‌ای نبود و از بُعد آرمان‌های سه‌گانه‌اش پیروز شد، حتا به‌لحاظ دموکراسی‌اش هم شکست تمام‌عیار نخورد. در قرن گذشته هر وقت فرصتي به‌وجود آمد مردم ایران بر تحقق دموکراسی اصرار كردند؛ دوره‌ی دکتر مصدق، به‌تازگي خاتمی و الان هم... .

تحقق دموکراسی کار سختی است. دموکراسی به‌دست می‌آید اما، استحکام پيدا نمي‌كند. به‌دست آوردن دموکراسی آسان است، اما استحکام آن مشکل و کار سختی است. ما نتوانستیم دموکراسی را مستقر کنیم، ولي نباید بدبین باشیم. كوتاه کلام اين‌كه، نگاهی که به مشروطیت داريم باید جامع باشد، و آن‌قدر هم به‌خودمان بدبین نباشیم و فرهنگ سیاسی‌مان یا چیزهای دیگر را سرزنش نکنیم.

فصل‌نامه‌ي فروزش، شماره‌ي سوم (تابستان 1388)

دیدگاه‌ها  

0 # س 1392-08-01 22:19
کلا این عکس هارونمی شه گرفت یا فقط سیستم من اینجوریه؟ :eek:
راستی امکاناتتون واسه نظر گذاشتن خیلی باحاله. ;-)
پاسخ دادن

نوشتن دیدگاه