اوج و فرود شاهنشاهی پارس - بخش نخست
- توضیحات
- دسته: گذشته ی ایران
- بازدید: 3039
جستاری که میخواهیم در بارهاش گفتگو کنیم، اوج و فرود شاهنشاهی پارس و زنده ماندن فرهنگ پارسی است. آهنگ ما از «شاهنشاهی پارس»، فرمانروایی جهانی هخامنشی- نخستین فرمانروایی جهانی تاریخ است- که به راستی شایستۀ چنین نامی است. زمان آن به خوبی روشن است: کورش در سال 550 پیش از میلاد آن را بنیاد میگذارد و تاخت الکساندر در سال 330 پیش از میلاد به آن پایان میدهد. پس شاهنشاهی هخامنشی 220 سال سر پا بوده است...
بخش نخست
هرچند سرچشمههای پژوهشی در دست چندان کم نیستند، کموکاستیهای فراوانی نیز در آنها به چشم میخورد. دامنهدارترین گزارشهایی که در بارۀ پارسهای کهن است، از یونانیان به ویژه هردودت بر جای مانده؛ البته یونان در پی ماراتن، دشمن پارسها شد و دشمن هم ماند. از این جاست که آنچه را که بُنچاکهای یونانی به دست میدهند، باید با اندیشناکی بسیار در نگر گرفت. سرچشمههای بومی با داریوش بزرگ و سال کموبیش 520 پیش از میلاد آغاز میشوند. این فرمانروا از دفتر خود که تا آن زمان به زبانهای بابلی، ایلامی و آرامی چیز مینوشت، خواست که دبیرۀ میخی سادهای را برای نوشتن پارسی باستان به کار گیرد. دبیرۀ تازه بیشتر در نگارشهای پیروزمندانۀ سنگنبشتههای صخرهها و دیوارها و بنچاکهای بسیار پرارزش به کار برده شد؛ برای همین است که ما سرچشمههای پارسی چندانی در دست نداریم.
ارنست هرتسفلد، کاوشگر آمریکایی در سالهای سیِ سدۀ کنونی [بیستم] هزاران لوحۀ گلی را از دل خاک تخت جمشید، در نزدیک شیراز امروزی بیرون کشید. باستانشناسان با شگفتی دیدند که کمابیش همۀ آنها نه به پارسی باستان، بلکه به زبان ایلامی نوشته شده است. لوحههای گلی، بُنچاکهای کارآمد دیوان گنجخانۀ داریوش و خشایارشا بود، اما دریافت آنها با مانعی برخورد و آن این که واژههای ایلامی که ما تا آن زمان میدانستیم، چندان زیاد نبود.
متنهایی دینی هم هستند که در اوستا آمدهاند. ما در بارۀ جستاری سخن میگوییم که ناچار باید از بخشی از اوستا نیز یاد کنیم. این بخش از اوستا همواره کار پژوهش را دشوار میکند، چون به بسیار هنرآلود است و به زبان بسیار کهن شمال خاوری ایران [ ِبزرگ] نگاشته شده و در بارۀ خود آنهاست.
پس با نگرش به آنچه گفتیم، جای شگفتی نیست اگر بسیاری از سخنانی که هماینک خواهیم گفت، هنوز گمانآلود باشند. پژوهشگران در بارۀ بسیاری از جستارهای تاریخ، تودههایی از کاغذ را سپید کردهاند، و در بارۀ ایران نیز. آنچه من در اینجا مینویسم، برآیند 20 سال کار روی این جستارهاست، اما تا هنگامی که بحث روی سرچشمههایی عینی پایان نیافته، میتواند ریشه در واقعیتهای ذهنی داشته باشد.
رویاروییها در ایران خاوری
نخست این که هنگامی که کورش بزرگ گام بر صحنۀ تاریخ جهان گذاشت، دوران سومین نسل خاندان هخامنشی، خاندان خودش، بود؛ دوم این که شهر اکباتانا، همدان در باختر ایران کنونی، پایتخت شاهان ماد بود. پارسها که هندوجرمن و خویشاوند مادها بودند، در جنوب ایران جایگیر شده بودند و سرزمین خود را پارسَه مینامیدند، این همان جایی است که یونانیان آن را پرسیس میگفتند و امروزه روی دریایی از نفت جای دارد. آشوریها و بابلیها، ایلامیها را با آن دین رازآمیز و فرمانروایی مادرسالارانه و پیشینۀ چندهزارسالهشان، ناتوان ساخته شکاری آماده برای کورش یکم، شاهنشاه پارس و پدربزرگ پایهگذار شاهنشاهی جهانی هخامنشی کرده بودند.
کورش دوم، نوۀ او، در سال 558 بر آن شد که فرمانروایی خود را از سوی خاور و شمال گسترش بخشد، اما همچنان زیر دست آستیاگ، شاه ماد بود. در شمال خاوری قلمرو آن زمان او که برابر با خراسان و باختر افغانستان امروز است، فرمانروایی دیگری به نام خوارزم هستی داشت که شاهش هیستاسپِس نام داشت و پایتختش جایی نزدیک مشهد امروز بود.
این شاه هیستاسپس را نباید با پدر داریوش که همین نام را دارد، اشتباه کرد. آنچه ما امروزه میدانیم آن اندازه نیست که بتوانیم بگوییم فرمانروایی او چگونه به قلمرو کورش دوم پیوست شد. اما بسیار دلبسته به بدست آوردن آگاهیهایی موشکافانه در بارۀ آن دوره هستیم. لیکن آنچه که سخت زیر پردۀ تاریخ مانده، نقش کاشمر است. این شهری که چندان به آن نگرشی نمیاندازند، شاید دیدارگاه کورش دوم و زرتشت، پیامبر بزرگ ایران کهن بوده باشد، دیداری که از بالاترین ارزش در تاریخ جهان برخوردار تواند بود.
زندگی زرتشت
من بر آنم که زایش زرتشت در سال 630 [پیش از میلاد] روی داده است. زرتشت یک پیشوای دینی بود، شاید در باکتریا یا همان بلخ امروز میزیسته. وی در سیسالگی به پیامبری رسیده است. زرتشت که در سال کموبیش 590 چهلساله بوده در زمستان، ناچار راه گریز را در پیش میگیرد. پیامبر گلهآمیز میگوید: «به کدامین سرزمین روی کنم؟ به کدامین سوی گریزم تا جان بدر برم؟ اشراف و پیشوایان دینی مرا از خود میرانند، انجمنها مرا از خود دور میکنند، زمینداران ناخوب دشمن مناند.»
شاه هیستاسپس و همۀ دربارش در سال 588، دو سال پس از این هجرت، به آموزشهای تازۀ او میگروند. آموزشهای زرتشت در خوارزم با کامیابی ویژهای روبرو میشود. پیامبر پس از رویارویی با آن همه سرخوردگیها و تلخیها، روی کامیابی را میبیند و سروی را در کاشمر مقدس همچون یادبود میکارد که تازه در سدۀ نهم میلادی و به دست یکی از خلیفههای متعصب از پای درمیآید. پهنههای دور شمال خاوری ایران، تازه در سال 588 باور به یزدان پیدا میکنند.
آموزشهای زرتشت
آموزشهای زرتشت را نمیتوان در نوشتهای چنین کوتاه گنجاند. در اینجا تنها تا آن اندازه که برای دریافت مناسبات جهانی در آن روزگار بایسته است، بدان میپردازیم. زرتشت مانند همۀ پیامبران بر آن بود که فوق طبیعت را درمییابد. با دیدۀ روشن به وهومنه مینگریست و با گوش باز آموزشهای او را مینیوشید. زرتشت سراینده هم بود. تجربههای شهودی خود را در گاتها، سرودههای هنرآگند خود آورد. شانزده سروده از گاتها گرچه چند سده پس از ابلاغ پیام او به صورت نوشته درآمده، اما دستنخورده و اصل باقی مانده است.
از نگاه من هستۀ بنیادین پیام گاتها که البته ما در دریافتنش گرفتار دشواریهای فراوان زبانی و مفهومی هستیم، این است:
تنها یک یزدان و آفریننده هستی دارد، اهورَهمزدا، سرور همهدانا. در میان دو آفریدۀ نخست، ناسازگاری هنگفتی پیدا میشود: یکیشان روان مقدس (سپِنتا مَینْیو) میشود که کردارهای یزدان به دستش انجام میپذیرد؛ و دیگری مخالف او، یعنی روان بد (انگرَه مَینْیو) میگردد. وظیفۀ آدمها این است که در جنگ میان روشنایی و تاریکی، در نبرد میان روان پاک و روان بد، به سود جهان روشنایی به پیکار درآیند. آن کسی که به خواست خود آزادانه به سوی روان مقدس میگراید، با این کار خود، به قلمرو سامانمندی یزدانی درمیآید. وی همچون کسی که به سود رْتَم، سامانمندی یزدانی، میرزمد، پس از مرگ به «خانۀ سرودههای ستایشی» درمیآید؛ اما دشمن سامانمندی درست، وادار است همچون خدمتگذارِ دروغ در تاریکی فرو رود و در آنجا گرفتار نالهها، خوراکهای بیزاریانگیز و رنجی درازمدت گردد.
زرتشت با این آموزشهای روشن، خشم و دشمنی مهرپرستان را که ریشهای ژرف در ایران کهن دوانده بودند، برانگیخت. پیامبر در سرودۀ پنجم خود سخت با آنان تسویه حساب کرده است:
«کسی که با چشم خشم به خورشید و گاو مینگرد، پرهیزگاران را گمراه میسازد، چراگاهها را خراب میکند، و بر روی درستکاران شمشیر میکشد، دشمن خونی فرمان یزدان است!»
پس دشمنان زرتشت از خورشید و گاو بیزار بودهاند. از میتراپرستی این را میدانیم که هواخواهان آن شبها گاو قربانی میکردهاند. بر روی سنگنگارهای در موزۀ ویسبادن میبینیم که قهرمانی که دارد گاوی را میکشد، کسی جز میترا، ایزد کهن ایرانی نیست. همان کسی که در اندیشههای تکخدایی زرتشت جایی نداشت. این سنگنگاره از آنِ لژیون یکی از پرستشگاههای رومی است و در جلوی یکی از پرستشگاههای زیرزمینی که مهرپرستان شب را در آن میگذراندهاند، جای دارد. پیشینۀ معنوی ایران کهن، تاریخ درگیری اندیشههای زرتشت و مهرپرستی و دیگر بتپرستان است.
پایهگذاری فرمانروایی جهانی
در سال 550، فصل تازهای در تاریخ جهان آغاز شد. آن هنگامی آغاز گشت که کورش از پاسارگاد به سوی اکباتانا راه افتاد تا چیرگی مادها را بزداید.
نبونید، شاه بابل که دید کورش چگونه آستیاگ را از تخت پایین کشید، واکنش سردی از خود نشان داد. هنگامی که کورش به سوی آسیای خرد روی کرد، بر آن شد- که پس از سرنگونی فرمانروایی ماد- به نبرد کروسوس شاه لیدی برود. کروسوس شکست خورد و کورش در سال 546 بر لیدی، پایتخت سارد هم چیره شد. پارسهایی که با آستیاگ ماد برخورد نرمی کرده بودند، نگذاشتند کروسوس خود را در آتش اندازد و بکشد.
ادامه دارد...