روانشاد عبدالحسین زرین کوب - روزنامه ی اطلاعات

ايران باستانى به دنيا درس تسامح آموخت، درس عدالت و درس قانون و انضباط ياد داد. به دنيايى كه آشور و بابل و مصر و يهود آن را از تعصب و خشونت آكنده بود، نشان داد كه با اعمال تسامح بهتر مي‌‏توان امپراتوريهاى بزرگ را از اقوام گونه‌‏گون به وجود آورد و اداره كرد. به دنيا تعليم داد كه عدالت هم اگر با دقت و مساوات همراه باشد، به اندازه آزادى يا بيش از آن مي‌‏تواند صلح و آرامش را تأمين كند. به عالمى كه گه‌‏گاه مفتون زهد و رياضت بود، تعليم داد كه پارسايى در ترك دنيا و در التزام زهد و رياضت نيست، پارسايى واقعى سعى در آبادانى دنيا و افزونى نعمت و برخوردارى از شاديهاى اين جهانى است. به ‌‏‌‏‌‏‌‏دنيا آموخت كه شادى موهبت ايزدى است و آن كسى كه خود را از آن بي‌‏بهره سازد، به‌‏‌‏‌‏‌‏‌‏نعمت پروردگار كفران مي‌‏كند. به دنيا آموخت كه سعادت انسان در گرو زندگى مرفه، شاد و سازنده است. به دنيا نشان داد كه ترقى اقتصادى و سعى در آبادانى عالم بهاى زندگى ساده، عدالت‌‏جوى و خردمندانه است. به دنيا نشان داد كه بدبينى و عيبجويى در باب عالم و نظام به هم پيوسته‌ آن نشان كژانديشى است. به دنيا نشان داد كه عصيان بر ضد هر چه اهريمنى است، همسازى با اراده هورمزد است و از اينجاست كه در مقابل ضحاك، در مقابل جمشيد، و در مقابل افراسياب، شورشگرى كارى موافق با عدالت محسوب است.

ايران باستانى در كار جهاندارى، نظارت در تأمين امنيت و آسايش اقوام تحت فرمان را بر فرمانروايان الزام كرد. به قدرت بي‌‏لجام، غارتگر و عارى از رأفت و شفقت اقوام بين‌‏النهرين در نواحى مجاور قلمرو خويش خاتمه داد و دولتى جهانگير كه از حيث وسعت و قدرت از آنها برتر، و از حيث نظم و عدالت صوابنامه‌ خطاهاى آنها باشد، پي ‌‏افكند چيزى كه تا آن زمان در تمام دنياى اطراف مديترانه همانند نداشت.

ايران باستانى به دنيا آموخت كه ايجاد امپراتورى، بر خلاف آنچه نزد آشور و مصر و بابل آن اعصار معمول بود، راهش منحصر به ايجاد محدوديتهاى دينى، اعمال تضييق و فشار بر اقوام تابع، و يغما كردن حاصل دسترنج آنها به نام باج و خراج و هديه و غنيمت نيست. با رعايت تسامح و رأفت، امپراتوريى پايدارتر، فراگيرتر و ايمن‌‏تر مي‌‏توان به وجود آورد. ايران باستانى ايجاد اولين دستگاه ادارى منسجم و منظم را در قلمرو وسيع خويش با موفقيت تجربه كرد و هدف توسعه فتوحات خود را مجرد كشتار و غارت و رها كردن كشور مفتوح به حال ويرانى و پريشانى نساخت؛ سرزمين مفتوح را مثل قلمرو نژادى خود مشمول قانون و عدالت خويش كرد.

ايران باستانى در تمام گستره‌ امپراتورى خويش، از همان آغاز فرمانروايى شبكه‌‏اى منظم از پست و چاپارى سريع و دقيق را وسيله ارتباط اجزاى كشور و ساتراپيها ساخت و نظام خبررسانى فعال و مرتبى در داخل و خارج امپراتورى به وجود آورد. جاده‌‏هاى هموار، استوار و پررفت و آمدى ايجاد كرد كه تختگاههاى وى را به شرق و غرب عالم مربوط داشت. بازرگانى بين نواحى امپراتورى را توسعه داد و ضرب سكه‌‏هاى زر را كه ترس و ترديد بازرگانان را در داد و ستد بين اقوام برطرف مي‌‏كرد، وسيله توسعه اقتصادى ساخت. بين آسياى غربى، اروپاى اطراف مديترانه، با آسياى مركزى و آفريقا و هند رابطه داد و ستد منظم به وجود آورد.

در درياى هند، بحر عمان و خليج فارس اقدام به كشتيراني‌‏هاى اكتشافى كرد، و براى ايجاد ارتباط بين مديترانه و بحر احمر يك شعبه رود نيل را لايروبى كرد و ظاهراً به صورت ترعه قابل كشتيرانى درآورد. سياست نفى بلد و تبعيد و اسارت و گروگيرى اقليت‌‏ها را كه آشوريها و بابلي‌‏ها در منطقه پيش گرفته بودند، كنار گذاشت و از جمله به يهودان تبعيد شده در بابل اجازه بازگشت به سرزمينشان را داد.

اگر حكومت عامه معمول در آتن را، كه در آنجا دمكراسى خوانده مي‌‏شد، كوروش به كنايه «بازار فريب و دروغ و معامله وعده‌‏هاى بي‌‏پا» خواند، در عوض خود وى قانون ثابت فراگيرى را كه دگرگونى و استثنا كه خود نوعى دگرگونى است در آن راه نداشت، در بين تمام طبقات جامعه وسيله تضمين عدالت بي‌‏گذشت و تأمين حسن سلوك انسانى كرد. اگر آزادى فردى را آن گونه كه در آتن حق افراد ممتاز وموجب رواج هرج ومرج و اتهام و تعقيب وتهديد و تبعيد مردم مي‌‏شد، درخور تقليد نيافت، نظارت در اجراى دقيق عدالت و جلوگيرى از تعدى و اجحاف اقويا بر ضعفا را همچون وسيله‌‏اى مطمئن براى استقرار جامعه امپراتورى ضرورى تلقى كرد.

ايران باستانى شادى را كه مايه‌ افزونى شور و نشاط عملى و موجب خروج ذهن و ضمير انسان از حالت كرختى و انفعالى مرگ‌‏آور و بي‌‏ثمر مي‌‏شود، يك نعمت بزرگ ايزدى، كه بيش از همه نعمت‌ها درخور سپاس است، تلقى كرد. نه فقط داريوش در كتيبه خويش آفريننده‌ زمين و آسمان را به خاطر همين شادى كه براى انسان آفريد، سپاس جداگانه كرد، بلكه توجه به سرود و رامش لازمه سپاس نعمت در خانه بود. حتى قرنها بعد ضرورت شادى و خوشباشى رعيت، يك پادشاه ساسانى را بر آن داشت تا خنياگرانى را از هند به ايران دعوت كند و نگذارد كه محنت‌‏كشان عالم، لحظه‌‏اى چند را كه براى فراغت دارند، از اين شادى باز مانند. قصه گريستن مغان، كه بعدها در بخارا همچنان رايج ماند و شبهه رواج گريه واندوه را القا مي‌‏كند، ظاهراً به مغان قوم اختصاص داشت و آن نيز به خاطر زنده نگهداشتن كينه ديرينه‌‏اى بود كه ايرانيان شرقى با قبايل وحشى داشتند و ضرورت نگهداشت اين كينه هم براى ايجاد حالت آمادگى دائم مردم آن حدود در مقابله با مهاجمان غارتگر بود.

ايران باستانى توسعه‌‏طلبى روم را در مرزهاى خويش متوقف كرد. سناى روم و امپراتورهايش را به زور اسلحه سر جاى خود نشاند. با آنچه در مورد سر بريده‌ كراسوس ‌‏‌‏‌‏سردار شكست خورده روم كرد و با خفت و تحقيرى كه بعدها نسبت به امپراتور اسير روم والريان انجام داد، هرچند از شيوه مروت و فتوتى كه آيين و ا خلاق قديم ايرانى بود تا حدودى عدول كرد، اما درس عبرت‌‏آميز جالبى به تجاوزجويان مغرورى داد كه خدعه‌ خيانت‌‏آميز شرم‌‏انگيز كاراكالا ـ امپراتور ديوانه خودـ را محكوم نمي‌‏كردند؛ اما رفتار تلافي‌‏جويانه‌ شاپور را نسبت به دشمن اسير تا آن اندازه درخور ملامت مي‌‏ديدند. براى يك قوم جنگجوى متجاوز، و در عين حال سوداگر كه اجازه مي‌‏داد يك امپراتور ديوانه‌‏اش به اسب خود عنوان سناتور دهد، درسى كه «ارد» اشكانى و شاپور ساسانى به آنها داد، درخور وموجب توجه به ضرورت شناخت حدود مسئوليت در رفتار با كشورها بود.

ايران باستانى طى قرنها هجوم اقوام وحشى و بيابانگرد مرزهاى شرقى را كه سكايي‌‏ها، كيدارها و هياطله‌ آن سوى جيحون يا سيحون بودند، به‌‏‌‏‌‏‌‏ زور اسلحه و گاه با مذاكره صلح‌‏جويانه سد كرد. اين طوايف كه كارشان غارت و تاخت‌‏‌‏‌‏وتاز در شهرهاى مرزى و به ويرانى كشيدن تمام آثار تمدن در اين نواحى بود، گه گاه با دشمنان ايران، حتى در اواخر با بيزانس و روم متحد مي‌‏شد، امنيت بازرگانى و تعادل اقتصاد شهرهاى شرقى را به هم مي‌‏زدند و غالباً دفع آنها جز با جنگهاى طولانى و مستمر ممكن نمي‌‏شد. سابقه تهديد و كشمكش آنها نسبت به مرزهاى ايران در هجوم سكاها به ايران عهد ماد، در لشكر كشى كوروش و داريوش به مساكن اين اقوام وحشى براى تنبيه آنها، و در قصه‌‏هاى افسانه‌‏آميز افراسياب و پيران و ارجاسب انعكاس دارد و در سنتهاى اوستايى مخالفت آنها با ايرانيان جنبه دينى دارد. آخرين مقابله عمده با آنها كه براى ايران موجب زيان بسيار هم شد، در عهد «پيروز» ساسانى پيش آمد و آنچه در اين برخورد روى داد، نقش ايران باستانى را درجلوگيرى از انتشار آنها در آسياى غربى و در مشرق مديترانه نوعى دفاع از تمدن در مقابل توحش نشان داد و بيزانس هم در عهد خسرو انوشروان اهميت اين دفاع را دريافت.

ايران باستانى از همان آغاز پيدايش قدرت خويش در دنيايى كه اديان رايج شامل اعتقاد به انواع شرك و جادو و متضمن التزام طاعت بي‌‏چون و چرا از احكام شمنان و كاهنان ترفندساز مردم‌فريبى بود، تعليم اخلاقى ارزنده‌‏اى عرضه كرد كه در كردار نيك و گفتار نيك و انديشه نيك خلاصه مي‌‏شد، و اعتقاد به جادو را در قلمرو خويش منسوخ و ممنوع كرد.

معهذا موضع ميانه‌‏اى كه ايران‌‏باستانى را در بين سه قاره بزرگ عالم گذرگاه حوادث مي‌‏كرد، به وى كه سياست تسامح را هم وسيله تأمين و تحكيم قدرت امپراتورى خويش مي‌‏شناخت، امكان داد تا قلمرو حكومت خود را در فلات، عرصه‌ برخورد و تماس بين اديان مختلف و گفت‌‏وشنود عقايد گونه‌‏گون سازد و بدين‌‏گونه ايران در گذشته‌ باستانى خويش نيز مثل امروز، كانون برخورد و محاوره عقايد و اديان متنوع بود. در پايان عصر ساسانيان و حتى در پايان عهد اشكانيان آيين بودا، آيين عيسى(ع) و آيين يهود نيز همراه با آيين زرتشتى در ايران پيروانى داشتند و اقليت‌‏هاى دينى با نظر تسامح و حتى احترام نگريسته مي‌‏شد.

ايران به خاطر آنچه به دنياى عصر داد و به خاطر آنچه براى بسط تمدن و رفاه دنياى عصر انجام داد، در تاريخ نام و آوازه‌‏اى آميخته به احترام يافت. سرنوشت او برخلاف سرنوشت امپراتوريهاى كهنه‌‏اى چون بابل و مصر و آشور كه قرنها قبل از وى به انقراض و فنا محكوم شده بودند، به انحلال در امپراتوريهاى ديگر منجر نشد. با وجود شكست سختى كه در پايان عصر ساسانيان خورد، به قوت اراده و نيروى همت خويش در صحنه باقى ماند. فاتحان را در ايجاد يك امپراتورى جديد كه خود وى بخشى از آن گشت، سرمشق و يارى داد و سرانجام ايران نومسلمان را در درون اقيانوس متلاطم و پرمخاطره‌‏اى كه امپراتورى نوپاى خلفا در دمشق و سپس در بغداد بود، به صورت يك جزيره ثبات درآورد. آن را اگر نه از لحاظ سياسى، بارى از لحاظ دينى، فرهنگى و علمى مستقل يا لامحاله متمايز و ممتاز نگه داشت و حتى در مدتى كمتر از دو قرن، بغداد مركز خلافت امپراتورى خلفا را به صورت تصويرى اسلامى شده از تختگاه ساسانيان درآورد.

دنياى باستانى ايران در همان هنگام سقوط با وجود تفرقه و تشتت كه دچار آن بود، از آنچه در طى عمر گذشته به وجود آورده بود و براى دنيايى كه تازه مي‌‏شكفت به ميراث مي‌‏گذاشت، براى خود كارنامه‌‏اى درخشان داشت. حتى طرز فرمانروايى برخى از پادشاهان گذشته خود را در نظر فرمانروايان جديد همچون نمونه حسن اداره و سلوك نجيبانه نشان مي‌‏داد و آن را براى آنها شايسته تقليد و تقدير مي‌‏كرد. قصه بناى طاق كسرى ايوان مداين در تيسفون، يك شاهد نجابت اخلاق قوم و براى مالكان جديد دنيا قابل تحسين بود: فرمانرواي ساسانى با وجود قدرت مطلقه‌‏اى كه جان و حال مردم را در قبضه تصرف او نهاده بود، قطعه زمينى را كه بدون آن قصر عظيم بدقواره مي‌‏ماند، نتوانست به هيچ بهايى از پيرزنى كه مالكش بود، خريداري‌‏كند. در عين حال دست به تعدى و اكراه هم نگشود و خرابه‌ پيرزن در كنار قصر وى، عرصه را برآن بناى عظيم تنگ كرد و اين عيب كه براى ايوان مداين باقى ماند، به عنوان نمونه‌‏اى از حسن سلوك خسرو سالها شاهدى بر دادگرى و عدالت‌‏پرورى او به شمار مي‌‏آمد. قصه‌‏هايى مشابه كه درباره فريدريش دوم ـ پادشاه پروس ـ در اروپاى عصر جديد در نظير همين زمينه نقل كرده‌‏اند، ظاهراً جز تلقى سرمشقى از اين واقعه نمايان عبرت‌‏انگيز باستانى چيز ديگرى نباشد...

وراى اين گونه قصه‌‏ها كه رفتار حاكمان را نمودار عالى حكمت و سياست عملى نشان مي‌‏دهد، تسامح در عقايد را در ايران از طرز برخورد اين گونه فرمانروايان مي‌‏توان به‌‏‌‏‌‏‌‏عنوان يك عامل عمده‌ قوام و دوام امپراتورى شناخت. در رعايت اين تسامح، كوروش به ‌‏‌‏‌‏قدرى دقت و اهتمام مي‌‏ورزيد كه اقوام تابع، با وجود تفاوتهايى كه بين آيين خود آنها با آيين كوروش بود، دلشان به قول گزنفون چنان رو به او بود كه: «همه مي‌‏خواستند چيزى جز اراده او بر آنها حكومت نكند.» داريوش هم، كه ظاهراً غير از گرايش شخصى به آيين تسامح، اين شيوه را به مثابه وسيله ارتباط قلبى بين اقوام امپراتورى با پادشاه مي‌‏دانست، در اين زمينه اهتمام بسيار داشت. وى طى يك گفت و شنود كه با عده‌‏اى از اتباع بيگانه قلمرو خويش در باب مراسم تدفين مردگان داشت، تفاوت فاحش و آشتي‌‏ناپذير بين عقايد و رسوم اين اقوام را دريافته بود؛ ازاين رو يك بار يك والى خويش را به خاطر آنكه حرمت يك معبد يونانى را رعايت نكرده بود، مورد ملامت قرار داد.

در بين ساسانيان هم، نزد كسانى از پادشاهان كه دخالت موبدان را در امر دولت نوعى تجاوز به حق فرمانروايى مي‌‏ديدند، اين شيوه تسامح دنبال مي‌‏شد. يزدگرد اول به خاطر بي‌‏اعتنايى به موبدان و كراهيت از دخالتهاى آنها، چنان در حق مسيحيان كه منفور موبدان بودند، با رأفت و تسامح رفتار كرد كه رؤساى كليسا او را پادشاه رحيم عيسوى خواندند. با اين حال به مجرد آنكه اين تسامح، عيسويان را به ايجاد شورش و اختلال واداشت، بلفضوليهاى آنها را با شدت و خشونت مانع آمد. وى حتى بي‌‏طرفانه سعى كرد از بين اديان رايج عصر، آن را كه به نظر مي‌‏آمد از ديگران بهتر است، براى خود نه براى رعيت اختيار كند و با اين حال چون باوجود مطالعه بسيار سرانجام بر همان مذهب پيشين باقى ماند، اين جستجوى او در نظر كشيشان ارمنى دورويى و فريبكارى خوانده شد! آيا اگر به مسيحيت گرويده بود، جستجويش عارى از دورويى و ريا خوانده نمي‌‏شد؟ اگر موبدان او را يزدگرد بزهكار خواندند و به احتمالى با همدستى بزرگان مخالف نقشه‌‏اى براى قتل او طرح كردند، بي‌‏شك به خاطر همين ميل به تسامح بود كه براى كاهنان قابل تحمل نبود. جوابى هم كه هرمزد پسر خسرو اول در جواب موبدان داد و در آن درخواست آنها رابراى اعمال تضييق در حق پيروان اديان اقليت به استهزا گرفت، اهميت نقش تسامح را در حفظ امنيت و همزيستى در يك امپراتورى وسيع از نظر فرمانروايانى خردمند قابل ملاحظه نشان مي‌‏دهد.

اين رسم تسامح كه مبناى سياست كوروش و داريوش بود و بعد از آن هم عدول از آن، گه‌‏گاه دشواريهايى به وجود مي‌‏آورد، بدان سبب كه در عهد اشكانيان هم به لحاظ سادگى معيشت و شيوه عشايري‌‏گونه‌ نظام حكومت آنها دوام يافت، ايران باستانى را از ديرباز تا اواخر عهد ساسانيان صحنه ظهور و توسعه اديان غيرايرانى كرد.