... پس از چندي، حكمت وزير فرهنگ شد. شنيده بودم آدم تحصيل كرده ای است. يك روز با آرزوي ترغيب او براي ساخت دانشگاه در ايران به ديدن او رفتم. بعد ازكمي صحبت متوجه شدم كه او هم كم و بيش مرا مي شناسد. فكركردم بهتر است از فرصت استفاده كنم. در ملاقات با او سخنم را اين طور شروع كردم:

تا همين اواخر يعني در قرن هفدهم، اگر كسي از اسپانيا به ابن سينا يا به قول خودشان آويسن توهين مي كرد مجازات او اعدام بود. چطور يك دانشمند ايراني در مركز اروپا به اين ميزان، احترام داشته است؟! اين موضوع نشان مي داد كه اروپاييان تا چه حد به علم ايرانيان نياز داشتند. ولي حالا چگونه است، كه ما براي معالجه ي شاه بايد پزشك از اروپا بياوريم؟ يا براي ساختن پل، بايد مهندس از آن جا بياوريم؟

حكمت كه از اين استدلال من، متعجب شده بود، با كنجكاوي و علاقه پرسيد:  منظور شما چيست؟ گفتم :  تا بيش از اين دير نشده، بايد اجازه بدهيد جايي درست كنيم، تا خودمان دكتر و مهندس و متخصص، تربيت كنيم. تا نيازمند خارجي ها نباشيم، و بيش از اين از اروپاييان، عقب نيفتيم. حكمت كه به نظر مي رسيد، از پيشنهاد من خوشش آمده است، گفت : برويد وپيشنهاد خود را، روي كاغذ بياوريد، و براي من بفرستيد. من كه از مدت ها قبل در اين فكر بودم، و در طي آن چند سال، قوانين دانشگاه هاي  فرانسه و بلژيك را، جمع آوري كرده بودم، خيلي ذوق كردم، و سه ماه به طور شبانه روزي كار كردم، تا با استفاده از آن قوانين، طرحي براي تاسيس دانشكده تهران بنويسم، و طرح را براي حكمت بردم. حكمت در حضور من، مقدمه ي طرح را مطالعه كرد، و به عنوان مثال با كمال سليقه، واژه دانشگاه را براي اونيورسيته ، و واژه دانشكده را، براي فاكولته كه من انتخاب كرده بودم، پذيرفت.

خلاصه اسم طرح شد:  پيشنهاد تاسيس دانشگاه تهران.

بعد حكمت، طرح را براي بررسي و تصويب براي صديق اعلم، رئيس تعليمات عاليه، فرستاد. دو يا سه ماه، هر روز براي پاسخ، و در نهايت شروع كار، مراجعه مي كردم،ولي هيچ جوابي، از طرف صديق اعلم داده نشد. تصميم گرفتم به ديدن او بروم. وقتي به ديدنش رفتم، اول خوش و بشي كرد، ولي چند دقيقه بعد كه فهميد، نويسنده ي آن طرح من هستم، بدون كم ترين رو دربايستي فريادكشيد، و گفت: چه كسي به شما گفته است، پايتان را در كفش خارجي ها بكنيد؟ تربيت دكتر و مهندس كار خارجي هاست نه كار ما !  تاسيس دانشگاه هفتاد سال، براي اين مملكت زود است! يعني ما هنوز هم نمي توانستيم، در ايران دانشگاه داشته باشيم.  وقتي حالت او را ديدم، متوجه شدم، بيش از اين صحبت كردن با او، اشتباه است.  دوباره به سراغ حكمت آمدم، و برايش گفتم صديق اعلم چه گفته است، و به او گفتم:چه لزومي داشت شما اين طرح را، نزد صديق اعلم بفرستيد؟ مگر شما وزير فرهنگ نيستيد؟

حكمت گفت: چاره اي نيست، طبق دستور شاه، او رئيس تعليمات عاليه است. صديق اعلم را، شاه براي اين كارها تعيين كرده است. بدون نظر او، من اجازه چنين كارهايي را، ندارم. حكمت كه از ناراحتي و ناباوري من، تحت تاثير قرار گرفته بود، درد دل كرد وگفت: هميشه با او دچار اشكال مي شوم. همه جا كارش جلوگيري، و اشكال تراشي است. او نشسته است، كه ايراد بگيرد. فقط وقتي كاري انجام مي شود، جلو مي آيد تا همه چيز را، به اسم خودش تمام كند. كسي هم جرات ندارد، حرفي بزند، چون او منتخب شاه است.گفتم: بالاخره بايد كاري كرد. حكمت كه معلوم بود، خودش هم به دنبال بهانه يي است تا بتواند به ترتيبي صديق اعلم را، از سر راهش بردارد، گفت: تنها كاري كه مي شود انجام داد اين است كه من براي شما وقت ملاقاتي جور كنم، تا به ديدن شاه برويد، و مسئله را با خودش مطرح كنيد، و او را راضي كنيد. اگر دستوري از شاه برسد، آن وقت است كه نه تنها صديق اعلم، ديگر جرات مخالفت ندارد، بلكه شايد براي انجام دادن اين كار جلو هم بيفتد.

توصيف رضاشاه را، با آن چكمه و شنل و عصا، شنيده بودم. اصولا مسئولين از ملاقات با او پرهيز مي كردند، و وحشت داشتند. ولي ظاهرا بر اساس تجربيات حكمت، او تنها راه چاره بود. هيچ وقت يادم نمي رود، من فقط به خاطر اين كه بيش از اين ها از اروپايي ها عقب نيفتيم، و هر طور شده دانشگاهي درست كنيم، قبول كردم، كه علي رغم همه ي نگراني ها به ديدن شاه بروم. حكمت هم با تلاشي زياد، وقت ملاقاتي تنظيم كرد، و پيش شاه رفتم. بيش از نيم ساعت، با شاه صحبت كردم. از ضرورت و اصول تاسيس دانشگاه، برايش گفتم. او با دقت به حرف هاي من، گوش مي داد. اين فرصت برايم خيلي غنيمت بود. حرف هايم كه تمام شد، شاه گفت: همه ي اين ها كه توضيح داديد درست، ولي بگوييد ببينم اين دانشگاه، به چه درد مي خورد:

فكر كردم بايد چند مثال بزنم، تا موضوع و اهداف تاسيس چنين مركزي، برايش كاملا روشن بشود و او را متوجه اهميت آن بكنم.گفتم: اين كارخانه ي قند كهريزك، كه توسط آلماني ها ساخته مي شود، هزينه ي گزاف آن، تحميل به بودجه ي دولت است. يا راه آهن سراسري، كه با اين هزينه ي بسيار زياد، و با گران كردن قند و شكر توسط آلماني ها انجام مي شود، و هزينه هاي آن بر دوش ملت است، يا راه هاي شوسه،كه دانماركي ها برايمان مي سازند، همه ي بار سنگين مالي آن را دولت بايد تحمل كند. بيش تر اين ها كار مهندسي است. اين كارها يك حرفه است. فعلا اشكالي ندارد كه لوكوموتيو و واگن ها را بياوريم، ولي اگر كمك كنيد، پنج سال بعد همان ها را هم مي توانيم خودمان بسازيم، ولي ديگر براي راه سازي، از همين الان بايد بگويم، كه نيازي به آلماني ها نداريم. اگر پشتيباني بشود و خودمان بتوانيم مركزي به اسم دانشگاه درست كنيم، تمام اين حرفه ها را بچه هاي خودمان، ياد خواهند گرفت و انجام خواهند داد: و ديگر براي هر كاري نياز به

خارجي ها نداريم. پول هاي زيادي كه به جيب فرنگي ها مي ريزد، براي مملكت خودمان مي ماند. با مقدار پول كم تري مي توانيم، بچه هاي كشور خودمان را، براي اين كارهاي بزرگ و حتي بزرگ تر تربيت كنيم. رضاشاه كه معلوم بود به اين نكته ها خيلي دقت مي كرد، خيلي خوشش آمده بود، و تحت تاثير قرار گرفته سؤال هوشمندانه ي جالبي كرد: او پرسيد: اين آرزوهايي كه داريد مي گوييد بعد از چند سال به نتيجه مي رسد؟ گفتم: طول تحصيلات در رشته هاي مختلف بين سه تا پنج سال است، از حالا مي توانيم خودمان اين كارها را شروع كنيم ولي بعد از اين مدت با كمك اين فارغ التحصيلان، به سرعت انجام دهيم. رضاشاه كه معلوم بود كاملا تحت تاثير قرار گرفته است گفت: به حكمت بگوييد، كه قانوني را بنويسد و به مجلس ببرد. من هم براي انجام دادن اين كارهايي كه گفتيد هركاري بتوانم انجام مي دهم.

من بلافاصله به ديدن حكمت رفتم و مژده ي نتيجه ي اين ملاقات را به او دادم.  حكمتكه در كمال ناباوري حرف هاي مرا مي شنيد بيش تر به خاطر اين كه توانسته است، جلوي صديق اعلم قد علم كند خوشحال شد. بلافاصله هيئتي را انتخاب كرد تا لايحه ي قانوني تاسيس دانشگاه تهران رامدون كنند. جالب اين جا بود كه سه روز از ملاقات من با شاه نگذشته بود،كه يك حواله به ميزان 100000 تومان براي ساخت دانشگاه تهران از دربار براي حكمت رسيد. ميزان اين حواله، به قدري براي حكمت عجيب و باور نكردني بود كه حد نداشت زيرا آن روزها معروف بود، كه يك كوچه و خانه هايش را به 100 تومان مي خرند ولي اين ميزان پول واقعا باور نكردني بود.

قانون تاسيس دانشگاه تهران را با استفاده از قوانين بلژيك و فرانسه به خط خودم نوشتم و به نظر حكمت رساندم. حكمت هم آن را به تصويب آن كميته رساند و سپس لايحه ي قانوني تاسيس دانشگاه رابه مجلس برد تا به نظر كميسيون آموزش فرهنگ برساند. متاسفانه، طرح با اقبال رو به رو نشد. وقتي ديدم حكمت مايوس شده است، فورا به اوگفتم: منتظر تصويب مجلس نماند  چون ممكن است ماه ها يا سال ها طول بكشد و پولي كه شاه براي اين كار فرستاده از بين برود. به اوگفتم خودش با شاه ملاقاتي كند زميني مناسب بگيرد تا با آن پول كارهاي ساختماني دانشگاه را شروع كنيم. حكمت موافقت كرد و قرار شد براي فضاي لازم تخميني بزنم. بر اساس اين محاسبه حكمت به سراغ شاه رفت، و او موافقت كرد كه زمين هاي دانشگاه، بيش از دو برابر ميزان فعلي باشد. محل جلاليه آن روز براي اين كار، اختصاص يافت. همين طور هم شد و من ساختمان دانشكده فني را به عنوان اولين كار ساختماني و معماري خود در ايران به كمك مسيو سيروي فرانسوي كه فوق العاده به ايران علاقه مند بود و خيلي هم مهربان و درس خوانده بود شروع كردم. ديگر كارم در آمده بود. هر روز از صبح تا ظهر به مجلس مي رفتم و با يك يك نماينده ها صحبت مي كردم.تا متقاعد شوند و بتوانيم رسما كار تاسيس دانشگاه تهران را با تصويب مجلس شروع كنيم.

بعد از دو سال دوندگي يك روز رئيس كميسيون فرهنگ در مجلس به من گفت: دكتر حسابي بهتر است يك روز قرار بگذاريم، اعضاي كميسيون فرهنگ و آموزش مجلس را دعوت كني تا بيايند جايي كه مشغول ساخت آن هستيد ببينند. من بلافاصله پيشنهاد او را پذيرفتم و يك روز را براي آن بازديد معين كرديم. جالب ترين قسمت ساختمان دانشكده فني كارگاه و آزمايشگاه هايش بود كه تقريبا تمام شده بود. بازديد نمايندگان مجلس بيش از نصف روز به طول انجاميد. وقتي از پله هاي دانشكده فني پايين مي آمديم رئيس كميسيون كه شخص بسيار فهميده يي بود درحضور همه ي نمايندگان رو به من كرد وگفت: دكتر حسابي ما فهميديم كه شما درس خوانده هستي( به نظرم منظور او اين بود كه نفهميديم چيزي كه تو مي گويي به چه دردمان مي خورد) بگو حكمت لايحه ي قانوني تاسيس دانشگاه را به مجلس بياورد. ما راي مي دهيم. فورا به سراغ حكمت رفتم و اين بيان را با شگفتي براي حكمت گفتم. حكمت خيلي خوشحال شد وگفت: بسيار خوب است.روزي كه من لايحه ي قانوني تاسيس دانشگاه را به مجلس مي برم، شما هم حتما با من به مجلس بياييد. در ابتدا نكته ي ظريف فكر حكمت در اين كه او را همراهي كنم به نظرم جالب نيامد. اما به خاطر آن كه او در اين موارد از من تجربه ي بيش تري داشت قبول كردم. روز موعود همراه حكمت در مجلس حاضر شدم. رئيس كميسيون فرهنگ حدود نيم ساعت در جلسه ي رسمي مجلس از من تعريف كرد و خواستار راي گيري براي قانون تاسيس دانشگاه تهران شد. در نهايت نماينده ها به لايحه راي دادند . حكمت هميشه به شوخي مي گفت در واقع مجلس به شما راي داد.

به اين ترتيب؛دانشگاه تهران، رسما شروع به كار كرد.

 ..................................................

رضاشاه و دانشگاه تهران

فرتور بالا بدست مهدی کمالی رنگ آمیزی شده است

استاد حسابی و دانشگاه تهران

بن مایه ی نوشتار :

استاد عشق - ایرج حسابی - رویه ی 173