تاريخ ايران بعد از اسلام به چند دوره تقسيم مىشود. تاريخ عبارت است از تسلسل دورههاى متناوبى كه پشت سرهم مىآيند، نه سلسلههاى حوادث؛ اين دورههاى مختلف يك تاريخ را براى يك قوم يا يك دين ايجاد مىكنند. تاريخ ايران نيز به همين روش تدريس مىشود. آنچه بايد بدان دقت كرد و جدا از درس است، متد تحقيق تاريخى است.
براى اينكه يك تاريخ را مطالعه كنيم، ابتدا بايد آن را به دورههاى مختلفى تقسيم كنيم. البته بهصورت دقيق نمىتوانيم؛ اما به صورت اجمال مىتوان قسمت نمود. ايران را چنانچه از اسلام تا حال تقسيمبندى كنيم، شامل دوره فترت، دوره ناسيوناليسم، دوره حكومت بيگانه، دوره ناسيوناليسم و دوره جديد مى شود.
1ـ دوره فترت: سالهايى است كه حمله عرب شروع مىشود و ايران در حال جنگ است، يعنى دو فرهنگ با يكديگر تصادم پيدا نكردهاند؛ تنها افراد و شمشيرها هستند كه با يكديگر مىجنگند؛ بنابراين در اين دوره مذهب زرتشت در ايران وجود دارد و به آن حمله نشده، زبان و جامعه سرجايش است و تنها به حيات و شهر و... حمله شده و حمله نظامى و سياسى است.
در اينجا البته نمىشود گفت حمله سياسى و نظامى بهكلى با حمله فكرى بيگانه است؛ زيرا شمشيرى كه عرب مىزد، در كنارش يك دين و طرز تفكر نو وجود داشت و با همين لشكر، فكر تازه و شعارهاى مذهبى و توحيد هم مىآمد؛ مثلاً پس از فتح شهر، همين عرب شمشيرزن نماز جماعت مىكرد.
گروه مبلغان مذهبى به دنبال سربازان وجود ندارد، بلكه همين سرباز كه شمشير مىزده، در بازار با مردم صحبت مىكند. بنابراين يكمرتبه طبقه روحانيت مشخص زردشتى متزلزل مىشود و مورد حمله قرار مىگيرد. از اين نظر حمله ايدئولوژيك را نمىتوان از حمله نظامى اسلام تفكيك كرد؛ ولى مسلماً شدت حمله ايدئولوژيك بعد از سالهاى آشوب و جنگ و زدوخوردهاى سياسى است. اين دوره فترت بيش از يك قرن طول مىكشد؛ يعنى ايران از جنگ نهاوند، زنجير و قادسيه تا قيام ابومسلم در يك دوره بلاتكليفى، بىشكلى و آشوب سير مىكند. اين آشوب، آشوب نظامى و سياسى نيست، بلكه مقصود دوره آشوب فرهنگى است؛ يعنى هنوز شكلى به خودش نگرفته است. درست مانند طلوع صبح است كه نه روز روشن و نه شب تاريك است، بلكه يك حالت بىشكل و محلول در حال مردن، مردن يك فرهنگ و زادن فرهنگ ديگر است.
2ـ دوره ناسيوناليسم: دورهاى است كه ثبات و شكل پيدا مىشود. اين دوره اولين دوره شكل گرفتن قوم ايرانى پس از اسلام است؛ دورهاى است كه تيپ تازه به وجود آمده. اين تيپ تازه ايرانى مسلمان است، نوع تازهاى كه در تاريخ براى اولين بار به وجود مىآيد كه شكل مشخص به خودش دارد و داراى بينش خاص مىباشد. يكى از وجوه مشخص اين دوره احساس روح ناسيوناليستى ايران و مليت ايرانى است كه نه تنها از دوره پيش و دورههاى بعدى بيشتر است، بلكه از دوره قبل از اسلام نيز بيشتر است؛ زيرا مليت ايرانى بيدار شده و مليت وقتى بيدار مىشود كه مورد حمله قرار گيرد. به قول گورويچ: «ملت در موقعى وجود پيدا نمىكند كه وجود پيدا كرده. ملت از وقتى به وجود نمىآيد كه به وجود مىآيد، بلكه از وقتى به وجود مىآيد كه وجودش تهديد به مرگ مىشود!»
مليت يك احساس است و يك عينيت مادى نيست، مثل رفاقت و همكيشى، كه البته غير از قوم و خويشى است كه ما ـ چه بخواهيم و چه نخواهيم ـ با برادرمان يا اقوام ديگرمان به نسبتى نزديكى و قرابت داريم و دست خودمان نيست؛ در صورتى كه با همكيش خود به ميزانى كه شديدتر احساس مىكنيم، همكيشتر هستيم. بنابراين ايجاد بعضى مسائل انسانى بستگى به احساس دارد و اگر احساس نكند، وجود نخواهد داشت. اگر ما احساس نكنيم، مليت وجود نخواهد داشت. من وقتى كسى را هموطن خود مىدانم كه احساس هموطنى در من و او زنده باشد و به ميزانى كه قويتر مىشود، اين پيوند هموطنى بيشتر مىشود. هرگاه به احساسهاى انسانى حمله مىشود، بيشتر قوى مىگردد. در اين دوره بيش از همه وقت احساس مليت در برابر حمله عرب بيدار شده؛ زيرا حمله عرب تنها حمله به حكومت ايران نبوده، بلكه حملهاى است كه حكومت، مذهب، تاريخ، زبان و هم فرهنگ ايران را كوبيده و به طور كلى حملهاى است كه مىخواهد همه چيزش را بگيرد و تغيير دهد. در اينجا افراد بيشتر از هميشه احساس مليت مىنمايند.
بنابراين خودآگاهى ملى مليت را به وجود مىآورد، نه روابط اقتصادى، جغرافيايى، سياسى و شكل ظاهرى اجتماعى؛ و ما به ميزانى كه خودآگاهى ملى داريم، مليتمان رشد دارد. به طورى كه در قرون بعد (ششم و هفتم) مىبينيم كه اين خودآگاهى از بين مىرود. بهطور مثال ناصرخسرو در سفرنامهاش به هيچ وجه احساس نكرده كه كى از مرز ايران خارج يا به آن وارد شده است. از شهرهايى چون بغداد، مكه، اصفهان و... كه مىگذرد، احساس مىكند كه در يك سرزمين واحد و شهرهاى مختلف آن گردش مىكند. شخصيت خودش و «ما» را تنها وقتى احساس مىكند كه در برابر يك مسيحى قرار مىگيرد. در اينحالت احساس مىكند كه از مليت خودش بيرون رفته و در برابر يك بيگانه قرار دارد. متوجه نيست كه مثلاً اين فرد، ايرانى مسلمان و آن شخص، ترك يا عرب مسلمان است. گلستان و بوستان كه شرح سفرهاى سعدى است نيز چنين است.
نشانه خودآگاهى ملى در قرون دو، سه، چهار نهضت «شعوبيه» (نهضت ناسيوناليستها) در برابر عرب است، و با اينكه چنين كلمهاى را از آيه قرآن گرفتهاند، اما احساس ناسيوناليستى داشتهاند و براى استدلال به آيه قرآن توسل جستهاند. در اين دوره است كه شاهكارهاى بزرگ ادبى همه حماسى و ناسيوناليستى است. شاهنامهسرايى در اين دوره مد است و يكى از بهترين آنها شاهنامه فردوسى است كه مانده است. اين دوره كوششى براى نگهدارى فرهنگ ملى ايران در برابر حمله عرب است كه مىخواهد مليت ايران را از بين ببرد. مىبينيم كه پادشاهان ايران (حكومتهايى مثل سامانى) نويسندگان و مورخان را جمع مىكنند تا تاريخ و فرهنگ ايران را جمع و احيا نمايند. يكى از اين نمونهها شاهنامه ابومنصورى است. همان احساسى كه در حال حاضر در آفريقا و آسيا در برابر حمله فرهنگ، زبان، بينش و هنر غرب به وجود آمده كه مىخواهند مليت خود را حفظ كنند، در آن دوره در بين نويسندگان و ادبا وجود داشت.
3ـ اين دوره با استقرار حكومت تركان خاتمه مىيابد. استقرار حكومت آنان بر ملت به اين خاطر دوره تازهاى محسوب نمىشود كه حكومت عوض شده و سلسله ديگرى روى كار آمده (حكومت و سلسلهها را در تاريخ ملاك قرار نمىدهيم)، بلكه بهخاطر اين است كه آنان دورهاى را تمام كرده و دوره تازهاى را به وجود آورده و شخصيت تازهاى به جامعه دادهاند. اين دوره از غزنويان و سلجوقيان1شروع شده و تا صفويه ادامه مىيابد و ملت ايران يك دوره طولانى را مىگذراند (از قرن پنجم تا دهم).
4ـ سپس دوره صفويه با حالت خاص خود به وجود مىآيد. نهضت ملى تشيع براى اولين بار در ايران به وجود آمد. نهضتهاى ابومسلم، طاهريان، صفاريان و... را مىتوان «مذهبى ملى» ناميد. نهضت آلبويه داراى مذهب شيعى است؛ اما مذهبى كه مىخواهد مركز خلافت را بغداد قرار داده، يكى از افراد آلعلى را به حكومت برساند و ديگر به مليت ايران كارى ندارد، بلكه مىخواهد سنىها را خلع و شيعهها را روى كار بياورد.
نهضت به معنى انگيزش روحى و فكرى داراى خصوصياتى است و نهضت صفويه و آنچه به نام صفويه معروف شده و در تاريخ مهر صفويه رويش خورده است، نهضت مليت تشيع يا نهضت ملى مذهبى است: ايران شيعى. يكى از حوادث سمبليك كه خيلى داراى معنى است و نماينده اين طرز تفكر است، در زمان شاه عباس به وجود مىآيد، و آن بدين صورت است كه روز «عاشورا» با روز «نوروز» يكى مىشود. در اينجا مليت و مذهب با يكديگر تناقض پيدا مىكنند؛ يعنى آنچه سمبل مليت است، جشن و آنچه سمبل مذهب است، عزادارى است. چه بايد كرد؟ اگر آلبويه بود، عزا مىگرفت و دغدغهاى هم نداشت. همچنين اگر نهضت ملى ايرانى بود (صفاريان و...) اين روز را جشن مىگرفت؛ اما اين نهضت ايرانى شيعى روز عاشورا را عاشورا و روز بعد (يازدهم محرم) را نوروز گرفتند!
اين امر نشان مىدهد كه اين نهضت نمىخواهد هيچ يك را (مليت و مذهب) فداى يكديگر كند. اين ايرانىگرى صفويه، ايرانى گرى خودآگاهى است كه رويش تكيه مىكند و به عنوان يك ملاك و اساس ايدئولوژى و به عنوان يك اصل فكرى، مليت را قبول كرده و جزء مظاهر نهضتش مىباشد، نه اينكه جزء صفت و خصوصيات نهضتش باشد. همان طور كه به مذهب شيعه تكيه مىكند، با همان اراده و خودآگاهى به مليت تكيه مىكند. تنها وقتى مليت و مذهب با هم به عنوان دو اصل قبول مىشود، هميشه اصل مقدم مذهب است. اين بسيار شگفتانگيز است كه شيعه روز يازدهم محرم را جشن نوروز بگيرد. چنين حوادثى سمبليك مىباشند كه كاملاً معنى خاص و عميق دارند.
حوادث تاريخى و پديدههاى تاريخى را مورخ علمى (عالم تاريخ) مانند مورخان نقال مطالعه مىكند؛ اما دنبال حوادث تاريخى سمبليك مىگردد. يعنى مورخ كسى است كه مىداند به دنبال چه واقعيات و اتفاقات و حوادث تاريخى برود كه داراى معنى سمبليك براى روح تاريخ باشد. اين است كه همين مسأله (نوروز و عاشورا) درمقابل حوادث بزرگ و جنگهاى عظيم دوره صفويه ناچيز است؛ اما براى مورخى كه از طريق روح تاريخ به چنين حادثهاى نگاه مىكند، از همه جنگها اهميتش بيشتر است؛ زيرا آن جنگها هيچ چيز را نشان نمىدهد و يا اينكه مبهم و كلى است، اما اين مسأله بسيار روشن و دقيق نشان مىدهد كه صفويه تا چه ميزان خودآگاهى ملى و مذهبى داشتهاند و مردم چگونه شيعه و تا چه حد ملى بودهاند.
بنابراين دوره صفويه از وقتى شروع مىشود كه احساس ملى و تشيع با يك گرايش صوفيانه با يكديگر مخلوط مىشوند. احساس صوفيانه در ايران وجود داشته و جزء روح ملت بوده است. غزالى و حافظ با اينكه با تصوف مخالفت مىكنند، آثارشان رنگ صوفيانه دارد. در زمان پيش از صفويه منبرىها روى منبرها شرح حال يكى از اقطاب را (ابراهيم ادهم، حلاج، ابوسعيد ابوالخير و...) نقل مىكردند و روضههايى كه مىخواندند، از اين مقولهها بود. صفويه كه آمد، روضه شيعى را جانشين روضه صوفيانه كرد و برخلاف تصورى كه از صفويه داريم، صفويه تصوف را ضعيف كردند و تشيع را جانشين آن نمودند.
اين احساس مذهب تشيع و مليت با يك رنگ صوفيانه از اواخر دوره مغول شروع مىشود و در دوره تيموريان مشخص مىشود: مقاومتهاى ملت ايران عليه تيموريان كه غالباً شيعى هستند. كسانى كه عليه [مغول و] تيموريان مىجنگيدند، عبارت بودند از غُلات، سربداريه، مشعشعيه كه همه علىاللهىها هستند (غلات)، يا شيعه دوازده امامى هستند (سربداريه). مىبينيم در اواخر دوره تيموريان كه حكومتى خارجى مىباشد، نهضت شيعى آميخته با سياست و تصوف عليه حكومت به وجود آمده قبل از اينكه شيخ صفى وجود داشته باشد. متأسفانه در تاريخهاى ما درست از رويه مسائل ذكر شده است؛ بنابراين صفويه معلول نهضت تشيع ايرانى است، نه اينكه تشيع ايرانى معلول نهضت صفويه باشد. مطالعات نشان مىدهد كه بيشتر اين نهضت از خراسان بوده است؛ منتها صفويه از شمال غربى برخاستهاند.
كتابهاى قرن نهم حالت خاصى دارند و مبالغه در شخصيتهاى مذهبى را مىرساند و خرافات و تعصب مذهبى فراوان است و كينه ضد تسنن به صورت بسيار قوى به چشم مىخورد. چنين لحن و كتابهايى در قرون 6، 7 و 8 وجود نداشتهاند. اين كتابها كاملاً نشان مىدهند كه يك فرهنگ تازه در ايران در حال به وجود آمدن است و جامعهشناسى تشخيص مىدهد كه يك نهضت متناسب با وضع جامعه به وجود خواهد آمد و اين نهضت، نهضت صفويه بود و اگر صفويه به وجود نمىآمد، به وجود آمدن چنين نهضتى حتمى بود.
نهضت سربداريه، يعنى شروع صفويه، و صفويه نهضت شكست خوردة سربداريه را ادامه دادند. سربداريه در موقعى به وجود آمد كه تمام مردم سنى هستند و حكومت، حكومت خونخوار مغولى است و سربداريه با يك زمينه خالى و بدون پايه اجتماعى مىباشد. سربداريه در دهى به نام «باشتين» نزديك سبزوار براى اولين بار با رشادت يك مرد به همكارى مردان ديگر و يك روحانى بيدار و بزرگ به وجود مىآيد و در برابر حكومت مغول مىايستند و آنها را شكست مىدهند و حكومت وسيعى در دورهاى كه هرگز مساعد نيست، در منطقه بزرگى براساس تشيع درست مىكنند. متأسفانه خيانت يكى از افراد اين فرقه (خواجه رشيد) باعث نابود شدن اين نهضت مىشود. سربداريه بودند كه براى اولين بار يك حكومت قوى براساس تشيع به وجود آوردند و علناً نيز اعلان كردند كه نهضت ما چگونه است.
مطالب فوق نشان مىدهد كه «مليت» و «نهضت شيعه» قبل از صفويه بوده كه به اتكاى آن عليه حمله خارجى استفاده مىكردند و از اين پايگاه در مقابل خلافت و مغول دفاع كرده و با روحى انقلابى كه خاص شيعه بوده، مبارزه كرده است. مذهب شيعه تنها مذهب انقلابى است كه تمام رهبرانش يا مقتول و يا مسموم شده و ائمه و عده اى از رهبران كه از ياران اين عده بودند، در جنگ با خلفا بودند. اين طرز تفكر با على(ع) شروع مىشود و با جنگ آشتى ناپذير باخلافت تمام مىشود. اين وجهة اسلام بهترين وجهه است. براى همين تشيع با ظلم مبارزه مىكرد، و به خاطر پايههاى انقلابى شديد بود كه تمام ايدهآلها را در اين نظر مىيافتند. در ابتدا با تسنن مخالفت مىكردند كه تا بنىعباس ادامه دارد. و مغول هم كه مىآيد، اين مبارزات ادامه دارد. پس ابتدا حمايت جناح محروم از خلافت على براى مبارزه با اعراب و مغول بود و كليت تتبع و توسل به مذهب شيعه براى مبارزه با حكومت غاصب و ستمگر، قبل از صفويه وجود داشته.
اولين تجلى اين واكنش مبارزه امام حسين(ع) با كفار است كه به طرف ايران حركت مىكند و قيام مختار به خونخواهى امام حسين و همكارى عدهاى ايرانى با نهضت مختار همه نشان مىدهد كه به نسبتى كه براى ملت ايران اختناق به وجود مىآورند، تشيع رسوخ مىكند و نهضت صفويه ميوهاى است كه اين درخت دارد. بنابراين صفويه يك دوره تازه را با زمينهاى كه قبلاً داشته به وجود مىآورد، كه بعد مىتواند با دولت عثمانى مقابله كند. صفويه يك قدرت معجزهآساى ملى است كه با جهانبينى تازه مىتواند هر قدرتى را به خاك برساند؛ ولى باهمه اين حرفها ما اين وقايع را منسوب به اسمها مىكنيم، درصورتى كه ايمان و شمشيرزنيهاى آن دوره بود كه قدرت را به وجود مىآورد.
5ـ دوره جديد: دوره صفويه كى تمام مىشود؟ همانطورى كه وقت دقيق پايان شب و روز را نمىتوان اعلام كرد و پايان جوانى و آغاز پيرى معلوم نيست، وقت مرگ و زاد فرهنگ نيز معلوم نيست، بلكه به صورت تداخلى و تدريجى است. بنابراين دوره صفويه نيز تمام نشده و نمىتوان بين دو دوره مرزى قائل شد. درست است كه فتح قسطنطنيه را پايان قرون وسطى و شروع قرون جديد گرفتهايم، ولى فرضى است. به اين صورت تاريخهايى كه نقل مىكنيم، اعتبارى است. چنين مرزى بين دورههاى فرهنگى نيز وجود ندارد و نمىتوان گفت از كى روشنفكر شدهايم، مثلاً از ساعت 5/7 پريشب! پس اين دوره جديد وقتى شروع مىشود كه آثارى از دوره جديد به وجود آمده، مثل ايجاد بانك، چاپخانه، ارتباط با خارج، تأسيس دانشگاه و دبيرستان. تبديل فئوداليسم به بورژوازى به صورت عينى (كه در محضر استاد در پاريس به طور ذهنى طرح مىشد): موضوع ارباب ده، تأسيس مغازه كوچك و تبديل آن به مغازه بزرگ و بدهكارى ارباب و فرار او از قريه و ماشينشويى در شهر و گسترش وضع زندگى مغازه دار سابق ده به صورت كارخانهدار.
تبديل تمدن قديم به تمدن جديد: مثلاً تشكيل جلسات عمومى كه با حضور عدهاى از علماى مذهبى بود و اينك شركت يك عده تحصيلكردههاى علوم جديد به جاى علماى مذهبى سابق و تشكيل جلسات از وجود انتلكتوئلها (مهندسان، دكترها، ليسانسيهها و غيره). پس مىبينيم چطور روح يك جامعه از بين مىرود و يك جامعه رشد پيدا مىكند. دورهاى كه ما هستيم، آغاز دوره جديد با روحيه اروپايى است كه در نهايت انحطاط است. قرون جديد در حال توسعه است.
نگارنده : روانشاد دکتر علی شریعتی
پينوشت:
1. اوج دوره تصوف در زمان سلجوقيان است و اصولاً دوره سلجوقيان به دوره خانقاه معروف است.
بن مایه : روزنامه اطلاعات.خرداد ماه 1390 خورشیدی