مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

میرزا محمدتقی اعتمادالدوله

زندگی نامه و اقدامات صدراعظم توانمند ایران صفوی

شاه در دولت صفوی چه در تئوری و چه در عمل، آغاز و انجام همۀ کارهای حکومت بود. وی فرمانروایی بود مطلق، که بالاتر از او پنداشت‌ناپذیر بود. اگر شاه شخصیتی نیرومند داشت و دلش برای خوبی و دردهای کشورش می‌سوخت، می‌توانست بازده‌ای داشته باشد که کشور و مردمش را به اوج درخشنده‌ای برساند. اگر با خواست‌های کلانی که جایگاه بلندش از وی طلب می‌کرد، هماهنگ نبود- که شمار بالایی از شاهان صفوی چنین بودند- کار باژگونه می‌شد و ناکامی‌ها در زمینۀ سیاست خارجی و جنگ و دشواری‌های درون‌کشوری برای زمانی بلند یا کوتاه گریبان‌گیر همگان می‌گشت.  
وزیر اعظم ( ِدیوان اعلی) در میان بلندپایگان دولتی که کارهای فرمانروایی را در دست داشتند، در جایگاه نخست بود. وزیران اعظم تا پایان دورۀ صفوی و نیز تا سدۀ نوزدهم آراسته به عنوان «اعتمادالدوله» بودند. این جایگاه برجسته در آغاز دورۀ صفوی پدید آمد و پس از وی «وکیل» گردانندۀ کارهای دولتی شاهنشاهی بود. وکیل، قزلباش بود، یعنی از سران لشگری، اما وزیر اعظم از لایه‌های دیگر، از کارمندان بلندپایه‌ای بود که کارهای دیوانی شهروندان را بر گردن داشتند و در اصل از مردمان ایرانی بودند. گذشت زمان از یک سو توان امیران قزلباش را فروکاست، و از سوی دیگر ارزش دیوان شهروندی را افزود، و این برای رهبری شاهنشاهی به معنی آن بود که باید ناچار به آن چیزی دست یازد که سیاست نام دارد. وزیر اعظم با جایگاه فزاینده‌اش تنها چکاد دیوان شاهنشاهی نبود، بلکه رایزن شاه در زمینۀ همۀ کارهای سیاسی نیز بود، یعنی پس از شکست در جنگ به گفتگو در بارۀ صلح می‌نشست که همانند همۀ گفتگوهای دولتی ریشه در راهنمایی‌هایی شاه داشت، اما آنچه که در سدۀ هفدهم بسیار پیش آمد، این بود که وی هر زمان چشم نداشت که شاه در زمینه‌ای دستوری بدهد، خود به کار درمی‌آمد.
میرزا محمدتقی اعتمادالدوله در میان وزیران اعظمی که در روزگار صفوی با چیره‌دستی بر سرنوشت شاهنشاهی کارگر افتادند، برجسته‌تر از دیگران است. وی یکی از درخشان‌ترین چهره‌های ایران در سدۀ هفدهم است که هر چند راه زندگی‌اش نامعمول می‌نمود، اما خود خواسته بود چنان بزید. سختی‌هایی که در پی پیامدهای دورۀ جوانی در زندگی خود دید، از وی چهرۀ ویژه‌ای ساخت: او با خود هم سخت می‌گرفت، برای نمونه در راستی و درستی و رشوه نستاندن در بارۀ خود هم چنان سخت می‌گرفت که در برابر دیگران؛ حتی اگر خود چیزی را از آنان می‌خواست. پس جای شگفتی نیست اگر وی در سرزمینی و دوره‌ای که در آن پیشکش‌های نامجاز بزرگوارانه داده و گرفته می‌شد، رفته رفته نه تنها دوستان بلکه دشمنانی هم پیدا نمود. چنین بود که در همۀ زندگی خود به دشواری افتاد. البته ارجی که برخی از همروزگارانش بر وی نهاده‌اند، هم از آسمان به دامانش نیفتاده بود.
با داده‌هایی که جسته و گریخته در بارۀ سن‌وسال او به دست آمده‌اند، می‌توان گفت که میرزا محمدتقی در سال‌ 1579 زاده شده. وی در سرچشمه‌های ایرانی به کوتاهی، میرزا تقی نامیده می‌شود، یا به ترکی شرو تقی «تقی بلوند»، که می‌گویند شاه عباس یکم وی را برای موهای روشنش چنین نام‌گذاری کرده بوده است. پدرش میرزا هدایت‌الله تبریزی و برادر او خواجه قاسم‌‌علی مردان، هر دو دانشمند بودند و روشن است از لایۀ کارمندان و پیشوایان دینی. عمویش تا به جایگاه وزیری آذربایجان رسید، اما کم‌وبیش زود درگذشت، پدرش به ویژه پس از مرگ برادر، به دشواری توانست از پسِ گرداندن خانواده‌اش برآید. چشم‌هایش بسیار کم‌سو بود و از این روی نمی‌توانست جایگاهی پایدار داشته باشد. پسر در نوجوانی، رویدادی را دید که سخت بر وی کارگر افتاد، خود در بارۀ آن آگاهی‌هایی به دست داده: روزی پدر به حاتم بیک اردوبادی وزیر اعظم رو انداخته به خواهش از او خواستار شد که او را به کار گمارد. اردوبادی پیش از آن که وی خواهشش به پایان رسد، درخواست او را پس زد. پدر به پسر گفت که ریشۀ این پس‌زنی در اینجا نهفته است که عمویش خواجه قاسم‌علی هم چند سال پیشتر، برای پدر وزیر اعظم شاه شانۀ سرد زده بوده (بر او ارزش ننهاده و پسش زده بوده است). این محمدتقی جوان را به اندیشه انداخت و وی در نوشته‌ای که همچون برآیند اندیشه‌ها و پندارهای خود بر جای گذاشته، نگاشت که خدایی که وزیراعظمی زمین‌خورده را به جایگاهی چنان بلند رسانده، بی‌گمان باید چنان توانمند باشد که  او را هم که هیچ کسی نیست و نان سیر هم گیرش نمی‌آید، به چنان جایگاهی فرا رساند.
کوچ خانواده به قزوین هم بهبود پایداری را به ارمغان نیاورد و پدر بر آن شد که پسر را پس از دررسیدن به سنی درخور، روانۀ اصفهان سازد تا وی در آنجا کاری بجوید. اما محمدتقی در آنجا به چنگ گماردگان جلب افتاد و پیامدش این شد که وی به سپاه تفنگ‌داران فرستاده گشت و دو سال در آنجا خدمت کرد. اما چنان که پیش از این هم اشاره شد، آن جوان در اندیشۀ آینده‌ای لشگری نبود. یا این همه دومین جایگاهی که می‌دانیم داشته، نیز لشگری بوده، وی در اردبیل در خدمت ذوالفقار قَرَه‌مَنلو، حاکم شهر بود و به کار مُشرفی می‌پرداخت و از همین راه به جایگاه برجسته‌ای رسید. محمدتقی در همان هنگام با محمدخان زیاد اوجْلی آشنا شد که یکی از سرآمدان لشگری صفویه بود. وی توانست خود را نزد این مرد رزمنده چنان کاری نشان دهد که محمدخان بر آن شد که اگر روزی دوباره حاکم گشت، میرزا محمدتقی را وزیر، یعنی دستیار نخست خود کند. این محمدخان پیشتر والی قره‌باغ بوده بود، مرز استانی‌ قره‌باغ با گرجستان بود و پهنۀ خاوری دریای گوکچه میان کور و آراس را در برمی‌گرفت، این استان پس از گشایش به دست عثمانی‌ها، بی‌فرمانروا مانده بود. شاه عباس دوم در سال 1604 این سرزمین را دوباره زیر چیرگی ایرانیان آورد که در پی آن، محمدخان براستی حاکم آنجا گردید و میرزا محمدتقی به گنجه، پایتخت قره‌باغ فرا خوانده شد. میرزا محمدتقی در آنجا نخست، سالار دیوان دارایی شد و چندی پس از آن، به وزارت حاکم رسید.
در سال 1615 هنگامی که شاه باید در برابر تهمورث خان لشگر می‌کشید تا کوشش‌های وی را برای سست ساختن پایه‌های چیره‌مندی ایرانیان ناکام سازد، حاکم قره‌باغ هم با سپاهش در این کار دستیار او گشت. محمدخان زیاد اُجلی قاجار در این لشگرکشی برباد شد. روشن است که میرزا محمدتقی هم همراه او در لشگرکشی هنبازی کرده بوده، چون آورده‌اند که وی پس از مرگ فرماندۀ قره‌باغ، به کارهای سپاهش رسیدگی خوبی کرده و سپس آن را به میهن برگردانده است.
در آن روزگار به هنگام گماردن کسان به جایگاه‌های بلند دیوانی، برای نمونه حاکمیت شهر، اگر ممکن بود، پسر حاکم پیشین را درمی‌نشاندند. اما محمدقلی خان، پسر محمدخان زیاد اوغلی هنوز یک کودک بود. در چنین موردهایی دستیاریْ کاردان یا یک مربی را کنار دست دیوان‌سالار جوان می‌گذاشتند. از آن جایی که شاه از کاردانی وزیر قره‌باغ آگاه بود، پاسخوَری رهبری کارها در گنجه را به دست میرزا محمدتقی سپرد.
در این زمانی که کارها در گنجه بسیار و فراوان بود، رویدادی سایه‌ای تیره انداخت که ژرف بر زندگی شخصی وزیر کارگر افتاد. گزاره‌ها (روایات) چندان موثق نیستند، اما تا این اندازه روشن است که میرزا محمدتقی سروکاری با جوان‌ها داشته که آشکار شده بوده. هرچند غلامبارگی همیشه در ایران گسترش داشت، موردی آشکار که هیاهو می‌انگیخت، نه تنها به سرگیر شدن پیشرفت‌های پیشه‌ای می‌انجامید، بلکه می‌توانست کیفرهای پردردی هم به دنبال خود داشته باشد. پی‌یترو دلّا والۀ ایتالیایی گناهکار شمردن میرزا محمدتقی را یکسره بیجا دانسته وی را قربانی یک دسیسه می‌داند. این را می‌توان یک نمایش خواند. بر پایۀ گزارۀ دیگری که درست‌تر می‌نماید، خانوادۀ یکی از پسرهای مربوطه پیش از شاه از وزیر شکایت می‌کند که او با پسرها گرم می‌گیرد و آهنگشان را می‌کند، سپس او را اخته نموده‌اند.
شاه از روند رویدادها مات مانده بود. به سرنوشت کارمند توانمند خود دلبستگی بسیار داشت. وی نه تنها او را وزیر قره‌باغ کرد، بلکه چندی پس از آن، در سال 1616 او را به وزیری استان مازندران که بسیارش دوست می‌داشت، فرا خواند. شاه عباس یکم با دل و جان و همواره در چشم‌اندازهای کناره‌های نیمروزی دریای مازندران ماندگار می‌شد، کاخ‌های بسیار، و شهرهایی در پیرامون کاخ‌ها می‌ساخت و سازه‌های ساخته‌شدۀ شهرها را بازسازی می‌کرد. وی به ساختن راه‌ها نیز نگرش بسیار داشت. میرزا محمدتقی برای پیشبرد برنامه‌های دامنه‌دار او، چهره‌ای ویژه بود. وزیر نیز همانند شاه ارزش ویژه‌ای در ساخته شدن و گرداندن سازه‌های ساختمانی و راهسازی می‌دید. یکی از کارهایی که در روزگار او انجام شد و تا هم‌اینک هم تا اندازه‌ای پابرجاست، خیابانی است سنگ‌فرش که از دو سو راه‌آبه دارد و به کوه‌های فرح‌آباد، یکی از جای‌هایی که به دست شاه عباس یکم آباد شده بود، می‌خورد. خیابانی است که در روزگار خود بسیار بسیار چشمگیر بوده و سرمشق ساختن راه‌های دیگر شده بوده است. آوازۀ وی در سرپرستی کارهای بزرگ ساختمانی چنان بلند شد که در زمان شاه صفی وی را به بازسازی شبستان شیعیان در نجف، باختر فرات در عراق که رو به ویرانی گذاشته بود، فرا خواندند. میرزا محمدتقی پس از سه سال در سال‌های کم‌وبیش 1630 تا 1633 این گمارش را به انجام رساند، و نه تنها ساختمان شبستان را نوسازی کرد، بلکه کانالی هم کند که آب را از فرات به شهر می‌رساند.
درست پس از مرگ شاه عباس یکم در ژانویۀ سال 1629 در گیلان، خیزشی پدیدار شد. پس از آن که آن خیزش در ماه مه  سرکوب شد و هنگامی که کارها داشت رو به سامان‌مندی می‌رفت، چنان نمود که پیشرفت کارها چندان هم خوشنودی‌بخش نیست. میرزا محمدتقی که تا آن هنگام وزیر مازندران بود، بی‌درنگ در اواخر پاییز به وزیری گیلان درنشانده شد. این خلیفه سلطان صدر اعظم بود که این جایگاه را به او سپرد. وی پس از مرگ شاه عباس یکم همچنان سر کار مانده بود.
آبرو و آوازۀ میرزا محمدتقی در دربار باید تا اندازه‌ای دوگانه بوده باشد. بی‌گمان بسیاری کسان پاسِ توان و نیروی او را داشته‌اند. آن چه که این را بر ما روشن می‌کند، همان گماردگی او به کار شبستان نجف است که یاد کردیم. پس از بازگشت وی، رنجش‌های دیگری پیدا شد. میرزا در عراق تازی بکتاش خان، حاکم آنجا که در بغداد می‌نشست، اختلاف پیدا کرده بود. گزارشی که پس از بازگشتش در بارۀ بکتاش خان داد هم با این درافتادگی همخوان بود. گرچند این گزارش در آغاز پیامدی به دنبال نداشت، اما سرانجام بکتاش خان به دربار فرا خوانده شد. از بررسی موشکافانۀ جستار چیزی برنیامد و وی همراه پیشکش‌های خود به بغداد برگردانده شد.
پیوند میرزا طالب‌خان وزیر اعظم تازه که در سال 1632 به جایگاه رسید و میرزا تقی‌خان هم روند خوبی پیدا نکرد. پیامدش این بود که میرزا محمدتقی ناگهان به دست یکی از درباریان برکنار و به قزوین فرستاده شود. گناه‌هایی که بر گردنش انداخته شد، از سوی بازرس ویژۀ پرآزمونی بررسی گردید. در ماه مه سال 1634 کار به گفتگویی با شاه در قزوین کشید که برآیندش تبرئۀ میرزا محمدتقی و بازگماری وی بود.
نقطۀ اوج زندگی میرزا محمدتقی فرا خوانده شدن او به وزارت اعظم است که در همان سال روی داد. وی در همان شب رسیدنش به دربار، پنجشنبه دهم اوت 1634 در سهند تبریز رشتۀ کارها را به دست گرفت. دستور گمارش رسمی او فردایش رسید. وی بی‌درنگ از پسِ کارهایی که بر گردنش نهاده شده بود، برآمد و از یاریگران شایسته و بایستۀ شاه شد. سرچشمه‌ها در این زمینه هماهنگ هستند که توان هنگفت او در همه جا، شک بزرگان لشگری را بر نمی‌انگیخته است. وی با کامیابی، ساختاری از کسان مورد اطمینان خود ساخت که بهترین بازده را در زمینۀ کارهای مالیاتی و پیکار با هزینه‌های گزاف دربار و کشور داشتند و این کارها را سر پا نگاه می‌داشتند. وی آگاهی‌هایی را که به ویژه در زمینۀ کارهای محاسباتی به دست می‌آورد با نیروی رهبری موشکافانۀ خود پیوند می‌داد و از این راه توانست بازدۀ کاری دیوان‌های دولتی و درآمدهای دولت را در ایران به سطحی بی‌پیشینه برساند.
میرزا محمدتقی در بسیاری زمینه‌ها فرزند زمان خویشتن بود، وی به ساختار ویژه‌ای که یاد کردیم، خدمت می‌کرد و در راهی که در آن زمان معمول بود ره می‌پیمود، اما پاره‌ای از رفتارها و کردارهای او که وی اخلاقاً خود را موظف به آنها می‌دانست، از گونه‌ای بودند که پیروی‌شان در سرزمین او و در زمان او چندان معمول نبود. آدام اولیاریوس هم این را بسیار نامعمول می‌بیند که میرزا محمدتقی انگشتر گوهرین بسیار بهاوری را که گروه فرستادگان هول اشتاین برایش پیشکش کرده بود برای خود برنداشت، بلکه شتابناک آن را به شاه داد. این هم معمول نبود که وی همۀ پول‌هایی را که از دیوان‌ها می‌آمد به خزانۀ دولت روانه می‌کرد. پس جای شگفتی نیست اگر آن چه وی از خود به جای گذاشت، به‌هیچ‌روی با چشمداشت‌ سرداران نگاهبانی که باید ریزه‌خوارش می‌بودند، هماهنگی نداشت.
هرچند که جنبه‌های مثبت شخصیت و کردوکار این مرد بیشتر از جنبه‌های منفی به سنگینی می‌گراید، نباید این را به خاموشی سپرد که نکته‌های سیاهی هم در وی بوده؛ آری، وی تصمیم‌هایی هم می‌گرفته که پیامدهایی منفی برای کشورش داشته. پیش از این گفتیم که او با سخت‌گیری‌های بسیارش، برای خود، دشمن ساخته بود. این رفتار به ویژه با نگرش به سرسختی او سر حقوق دیوان اعلی و نگاهداشت آن هویدا بود. در این پیوند باید از علی‌مردان خان، بیگ بزرگ قندهار یاد کرد که برخورد با او پیامدهای بدی برای ایران داشت. وزیر اعظم پیشین به این حاکم شهر پروانه داده بود که مالیات سالانه‌اش را به دیوان نپردازد. ریشۀ این را نه پیوند با آن استان مرکزی، بلکه پیوند شخصی خوب و قول‌وقرارهای نیکوی میان وزیر اعظم و حاکم دانسته‌اند. میرزا محمدتقی از همان آغاز سر بایستگی پرداخت مالیات ایستاد و آن را حق دیوان اعظم دانست. چون علی‌مردان خان در روشن‌سازی جستار، درنگ ورزید، میرزا محمدتقی رای بردباری نداشت و خواستار فراخوانی حاکم به دربار گشت. حتی با آن که موقعیت راهبردی آن سال بحران‌آلود بود- چیزی نمانده بود که عراق تازی به چنگ عثمانی بیفتد- و با آن که رهبران لشگری از این کار روگردان بودند، میرزا با فراخوان حاکم قندهار، خاور ایران را ناآرام ساخت. علی‌مردان خان کاری کرد که هیچ چشم داشته نمی‌شد: وی به دربار شاه صفی نیامد، بلکه دژ و استانش را به شاه جهان، شاه مغول پیشکش نمود و چیرگی هند را پذیرفت. چنین شد که این استان بسیار بزرگ یک بار دیگر، این بار در پی سرسختی وزیر اعظم، از ایران جدا شد.
از دگرگونی موضع شاه در برابر وزیر اعظم در سرچشمه‌ها نشانی یافته نمی‌شود. شاه صفی همراه وزیر توانمندش بود و یا دست‌کم به خوبی می‌دانست وی چه ارزشی دارد. پیوند او پس از مرگ شاه صفی به سال 1642 با عباس دوم، شاه تازه که هنگام تاج‌گذاری ده‌ساله بود، هم اینچنین بود. البته این که مادر شاه عباس دوم نیز از کارایی وزیر اعظم برآورد نیکویی داشت، می‌تواند خود تعیین‌کننده بوده باشد.
پشت‌گرمی کلانی که وزیر اعظم از فرمانروایان داشت، با سرسختی فزاینده، خوارسازی آدم‌ها و چیرگی زور همراه شد و وی اندک‌اندک پیوندش را با درباریان و به ویژه رهبران لشگری از دست داد. برخی کسان هم از همین رهگذر دشمن سرسخت او شدند.
جانی‌خان شاملو، اورچی‌باشی (سردار گارد) سردستۀ دشمنان میرزا محمدتقی گشت. پس از آن که شرفیابی او نزد وزیر اعظم برای یکی از خویشانش- باز هم جستار سر معافیت از پرداخت به دیوان اعلی بود- ناکام ماند، لگامش گسیخته شد. وی درست و نادرست را در هم آمیخت و با چیره‌زبانی در گفتگویی چشماچشم با شاه جوان توانست وی را در تنگنا گیر اندازد، چنان که چاره‌ای برای شاه نماند، مگر این که دست سردار را باز گذارد. جانی‌خان به اندازۀ بسنده پشت خویش را گرم دید و یاریگرانش را آگاهاند. میرزا محمدتقی در پی همدستی ایشان در روز بامداد چهارشنبه 13 مارس 1645 در خانۀ خود کشته شد.

نویسنده: هلموت بروان - برگرداننده: امیر حسین اکبری شالچی

در همین زمینه

نوشتن دیدگاه


دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML