زندگی نامه استاد ذبيح الله صفا،

استاد ذبيح الله صفا، سراسر عمر دراز (1290-1378) و پرثمرش را در راه شناختن و شناساندن فرهنگ ايران بسر برد. ... او، پس از زنده ياد محمد معين، دومين دکتر ادبيات فارسي از دانشگاه  تهران بود (1321). رساله دکتري او، حماسه سرايي در ايران، پژوهش دامنه داري  است در همين زمينه گسترده. اين اثر از همان آغاز انتشار (1324) راهنماي  کساني بود که با وجود شيفتگي غريزي و خام به شاهنامه تشنه معرفت به  سرگذشت، چگونگي و فراز و فرود اين کتاب بزرگ بودند. ...
البته ذبيح الله صفا با عشقي که به ايران و ادب فارسي داشت کار ترجمه، پژوهش و تاليف را از همان سال هاي دانشجويي آغاز کرد، اما نخستين جلد مهم ترين اثر او، تاريخ ادبيات در ايران که جامع ترين و کامل ترين تاريخ ادب  فارسي سرزمين هاي تمدن ايراني است، اول بار در 1332 منتشر شد و پژوهش و چاپ پياپي جلدهاي چندگانه آن تا پايان حيات استاد يعني بيش از 50 سال  ادامه داشت.
از ميان تصحيح متن هاي کلاسيک و پژوهش هاي پرشمار استاد صفا مي توان به عنوان نمونه و مشتي از خروار از اين کتاب ها نام برد:
اسرار التوحيد في مقامات شيخ ابي سعيد، ديوان سيف الدين محمد فرغاني، ديوان  عبدالواسع جبلي، بختيارنامه، داراب نامه طرسوسي، ورقه و گلشاه عيوقي و نيز تاريخ علوم  عقلي در تمدن اسلامي، نظري به تاريخ حکمت و علوم در ايران، خلاصه تاريخ سياسي و اجتماعي ايران و چندين و چند اثر ديگر در زمينه هاي گوناگون فرهنگ و ادب.
افزون  بر اين ها، استاد صفا در مقام هاي اداري و علمي، رياست دانشکده  ادبيات و علوم انساني، رياست اداره کل انتشارات و روابط دانشگاهي، دبير کلي  کميسيون ملي يونسکو در ايران و جز اين ها در طي سال هاي دراز به پيشبرد فرهنگ و دانش کشور خدمت کرد.
استاد صفا از آخرين بازماندگان نسل فضلاي جامعي بود که بر ادب  کلاسيک فارسي احاطه داشتند، نسلي که شايد هنوز چند تني انگشت شمار از آنان، از بي مهري روزگار، به گوشه عزلتي پناه برده باشند. ...


از آخرين حرف هاي زنده ياد دکتر ذبيح الله صفا *
حال من بد است...

و حرف آخر اينکه:
"حال من بد است، حال من خيلي بد است. خيلي خوب، ديگر تحمل مي کنم. بنده با کمال خضوع و فروتني نسبت به تمام هموطنان اظهار ارادت مي کنم، و متاسفم که اظهار ارادت من دير انجام شده است. ولي هميشه ياد وطن، و ياد مملکت، و ياد سرزمين در ذهن من هست، و خواهد بود، تا آن روزي که خداوند مقدر فرموده است و البته در اين مدت بنده تنها اکتفا نکردم به اينکه به ياد ملت و مملکت باشم. بلکه براي مملکت کار کردم، بدون اينکه از کسي چيزي بخواهم يا به  کسي منتي بگذارم و حالا هم سرگرم کار هستم.
بنده تقريبا الآن سه ماه است که خانه نشين شده ام و نمي توانم بيرون بروم و در خانه هم نمي توانم بدون وسيله نگاهدارنده حرکت بکنم. علت همه اين  گرفتاري ها از يک خونريزي داخلي شروع شده و همينطور ادامه دارد و در حقيقت بايد گفت که خداوند خواسته است که با اين زجري که به من داده مي شود به بشر حالي کند که اگر اتفاقا دو تا کلمه چيزي نوشت، يا اگر شندرغاز سلامي  کردند و يا اداي احترامي کردند، به خود نگيرد، خيال نکند که در دنيا تحفه اي  است.
بنده البته يک حالت تواضعي داشتم از کودکي، از روزگاران کودکي به من ياد دادند و اين ماند براي من و من علاوه بر اين ها نسبت به سرزمين خودم، اگر تواضعي نداشته باشم اصلا به تلخي نمي ارزد. مملکت من شايسته احترام است و من اين احترام را هميشه نگه داشته ام. مملکت من سرزميني است که نزديک چهار هزار سال پيشرو ممالک متمدن دنيا بوده است و من اين حرف را از روي  خودپرستي نمي زنم، بلکه اين حقيقت است، و چنين مملکتي را بايد دوست  داشت، بايد نسبت به او متواضع بود، بايد او را عزيز داشت، و من  ]عزيز[ مي دارم، همين حالت در من هست. به گفته آن شاعر عرب: "من او را در روزگار سخت و در روزگار خوش، در هر دو دوست داشتم و در هر دو به يادش بودم و در هر دو او را محترم داشتم و دارم.
مملکت ما مملکتي است که با فرهنگ عميقش شايستگي اين را دارد که  هيچگاه، به هيچ وجه، به هيچ طريق، از ياد ساکنان خودش، و از ياد فرزندان  خودش غافل نماند و فرزندان آن هم موظفند که چنين مادري را بپرستند، چنين  مادري را احترام کنند و چنين مادري را در حقيقت بر روي چشم بگذارند."
*بريده اي از يک گفت وگو راديويي با دکتر ذبيح الله صفا (آدينه، هجدهم دي 1377)

پیر ادب پارسی

در يکي از بحراني ترين سال هاي تاريخ معاصر ايران، يعني در سالي که محمدعلي ميرزاي مخلوع و تبعيدشده به روسيه، با کمک دولت روسيه تزاري در استرآباد پياده شد تا بار ديگر به ياري همسايه متجاوز شمالي از مشروطه خواهان پيروز، دمار برآورد و سيل خون در ايران جاري کند و در سال هايي که ايران از نظر فرهنگي در شمار عقب افتاده ترين کشورهاي جهان بود و اساس سيستم آموزشي کشور ما تنها بر دو رکن "مکتب" و "مدرسه" ... قرار داشت، و از موسسات آموزشي جديد تعدادي انگشت شمار مدرسه ابتدايي (دبستان) داشتيم و چند دوره اول مدرسه متوسطه (سه سال اول دبيرستان) و يک دبيرستان شش کلاسه و نيز دو سه مدرسه به اصطلاح عالي که بخش هايي بودند منشعب از دارالفنون اميرکبير، در شهر کوچک شهميرزاد، در خانواده اي آشنا با کتاب، کودکي ديده به جهان گشود که چون چند سالي بر او گذشت، به شيوه متداول در آن روزگار او را به مکتب فرستادند و چون مکتب با خانه وي فاصله بسيار داشت و وسيله نقليه اي هم در کار نبود، پس خدمتکار مهربان خانواده هر روز اين طفل خردسال را بر دوش خود سوار مي کرد و به مکتب مي برد و به همين ترتيب وي را به  خانه بازمي گردانيد. پس از چند سال، چون دوره مکتب رفتن اين کودک به پايان رسيد، شوق وي به خواندن و نوشتن موجب گرديد که پدر و مادر، پسر خود را از شهميرزاد به شهر بابل بفرستند تا دوره ابتدايي را در آن شهر بخواند. زماني که  تحصيل او در بابل نيز پايان پذيرفت، براي ادامه تحصيل اين کودک عاشق  کتاب و درس خوان، راهي جز اين وجود نداشت که او را روانه تهران کنند تا در مدرسه  دارالفنون پايتخت به تحصيل بپردازد. و بدين ترتيب بود که وي در سال 1312 ديپلم  متوسطه خود را گرفت و بي درنگ براي ادامه تحصيل به دانشسراي عالي رفت و در سال  1315 به گرفتن درجه ليسانس در رشته فلسفه و زبان و ادبيات فارسي نائل آمد و در سال  1321 به اخذ درجه دکتري در رشته زبان و ادبيات فارسي از دانشکده ادبيات دانشگاه  تهران. سواد و دانش او در زماني که تازه دوره دبيرستان را به پايان رسانيده بود در حدي بود که به عنوان نويسنده و مترجم تنها مجله ادبي آن روزگار، يعني مجله مهر و نيز به عنوان  کمک سردبير آن مجله به کار پرداخت و نيز در سال هاي 1314 و 1317 دو اثر منظوم و منثور لامارتين را از زبان فرانسه به فارسي ترجمه کرد و به چاپ رسانيد و از سال 1316 نيز رسما به سردبيري مجله مهر برگزيده شد.
با اين مقدمات، آن کودک شهميرزادي، تنها با تکيه بر استعداد و قريحه خداداد و عشق بي حد به آموختن و کوشش فراوان در اين راه، سرانجام يکي از نامداران و سرآمدان  ادب فارسي شد و مايه آبروي ايران و دانشگاه تهران. ...
بر کرسي  تنها دانشگاه آن هنگام ايران، يعني دانشگاه تهران، تکيه زد، مقاله ها و کتاب هاي بسيار نوشت، به  نشر روزنامه و مجله دست يازيد، در ضمن تدريس در دانشگاه و تحقيق و تاليف، مديريت برخي از واحدهاي اداري را نخست در وزارت آموزش و پرورش و سپس در دانشگاه تهران با کفايت به عهده گرفت و در نتيجه آوازه شهرتش ... به  همه دانشگاه هاي ايران رسيد و نه فقط اکثر قريب به اتفاق استادان و محققان رشته زبان  و ادبيات فارسي در دانشگاه ها و مدارس عالي ايران، مستقيم يا غيرمستقيم شاگرد او و ريزه خور خوان دانش وي بودند و دانشجويان همه اين موسسات علمي در رشته ادب  فارسي، بي استثنا»، آثار او را ... در مطالعه مي گرفتند، بلکه  عده اي از استادان و محققان خارجي نيز، در سال هاي پيش، ضمن تحصيل و پژوهش در دانشگاه تهران از محضر پر فيض وي بهره مند گرديده اند.
بزرگمردي که در اين چند سطر به برخي از حوادث زندگي او اشاره کردم، کسي جز استاد ذبيح الله صفا نيست ...
در حوادث زندگاني استاد ذبيح الله صفا نکته هاي گفتني و عبرت آموز به خصوص  براي نسل معاصر کم نيست که يادکردن برخي از آن ها، ولو به اجمال، در اين مختصر لازم مي نمايد.
استاد صفا را از همان سال هاي جواني و آغاز کار همه آشنايان و معاشرانش به  "پرکاري" مي شناختند... مردي که از کارکردن، از خواندن و از نوشتن خسته نمي شود و برخلاف ابناي روزگار، هرگز از کار و خستگي نيز نمي نالد. وي در کنار کار تدريس و تحقيق و تاليف، وظايف اداري  مختلفي را نيز که به عهده مي گرفت، به طور تمام و کمال انجام مي داد، نه کار اداري،  مزاحم تدريس و تحقيق و تاليف او بود و نه تدريس و تحقيق، وي را از انجام وظايف  اداري اش بازمي داشت. نکته گفتني آن است که او همه اين کارها را با نظم و ترتيب و روي خوش انجام مي داد.
از اين موضوع که بگذريم، عشق بي روي  و ريا به ايران و فرهنگ ايران و گذشته  ايران و کوشش براي معرفي آن و دفاع از آن از صفات بارز استاد صفاست. از موضوع  رساله دکتري او درباره "حماسه سرايي در ايران" ... آشکار است که در تحقيقات ادبي، در درجه اول چگونه موضوع هايي مورد توجه و علاقه اوست. به علاوه وي شايد نخستين يا يکي از نخستين کساني است که مقالاتي مستند درباره  نهضت هاي سياسي و نظامي ايرانيان در دوران اشغال ايران ... نوشت و رهبران اين نهضت ها را به شرح معرفي کرد و آنان را ارج نهاد. استقلال ايران و آزادي ايران  از زير يوغ تازيان متجاوز موضوعي است که پيوسته فکر وي را به خود مشغول مي داشته است و در تعقيب همين فکر اساسي بود که به عنوان يک ايراني آگاه و علاقه مند به تاريخ  و فرهنگ ايران، مساله "شعوبيه" را در سطحي وسيع در کلاس هاي درس خود و در برخي  از تاليفاتش مطرح ساخت، و اين که چگونه هنوز چند سالي بر رحلت پيامبر اسلام  (ص) نگذشته، تازيان نومسلمان تازه به دوران رسيده، بزرگترين شعار اسلام "انما المومنون  اخوه" را به دست فراموشي سپردند و به اصطلاح امروزيان به "تبعيض نژادي" پرداختند و خود را بي دليل سرور و مولا و ايرانيان نژاده نومسلمان را "موالي" (بندگان) ناميدند و به  صورت هاي مختلف به تحقير آنان پرداختند. استاد صفا با مراجعه به کتب معتبر عربي و فارسي، رفتار ناشايست اين نودولتان را برمي شمرد و توضيح مي داد که چگونه برخي از ايرانيان نژاده دانشمند چون از ستم تازيان به جان آمدند، به ناچار به مبارزه قلمي با آنان  پرداختند، اصل و نسب خود را ذکر کردند و از تاريخ و ادب و حکمت و فرهنگ ايران  پيش  از اسلام سخن گفتند و کتاب هاي بسيار از زبان پهلوي به عربي ترجمه کردند و يادآور شدند که برطبق نص قرآن، تنها "پرهيزگاري" مايه برتري فردي  نسبت به فرد ديگر است; نه عرب بودن ... و سخنان بي پايه اي  از اين مقوله. سرانجام پس  از سال هاي دراز، همين مبارزه شعوبيان به پيروزي ايرانيان و استقلال ايران منجر گرديد. همه کساني که سال هاست از شعوبيه و شعوبيان سخن  مي گويند، بي اغراق، هر يک به گونه اي، تحت تاثير سخنان و نوشته هاي استاد صفا بوده اند و هستند.
استاد صفا که استاد تاريخ ادبيات فارسي در دانشگاه تهران بود، سال ها پيش به درستي  دريافت تا کتابي جامع براي اين درس تاليف نگردد، تاريخ ادب فارسي را ... چنان که بايد و شايد نمي توان معرفي کرد و تنها با دو کتاب ارجمند "تاريخ ادبيات فارسي" تاليف ادوارد براون و يان ريپکا، دانشجويان و محققان ايراني نمي توانند با ادب فارسي در 12 قرن گذشته آشنا شوند. پس هشيارانه و با آگاهي از صعوبت کار و اين که راهي درازآهنگ در پيش دارد، تاليف کتاب تاريخ  ادبيات در ايران را در سال 1332 آغاز کرد. ...
وي در اين کتاب عظيم در هر دوره، نخست در سه بخش مستقل و مفصل: 1-وضع سياسي و اجتماعي; 2-عقايد و اديان و مذهب; 3- وضع علوم (علوم شرعي، علوم عقلي و علوم ادبي) را در ايران مورد مطالعه قرار داد و سپس به طور کلي به بيان وضع ادبي آن دوران پرداخت و بعد شاعران و نويسندگان آن دوره  و آثارشان را معرفي نمود و نمونه هايي از آثار آنان را نقل کرد و در بعضي از ادوار، از ايرانياني که به زبان تازي شعر سرودند يا کتاب نوشته اند نيز سخن به ميان آورد. استاد صفا با اين همه رنج، آن  چنان که در شان عالمان حقيقي است، در آغاز جلد اول  تاريخ ادبيات در ايران درباره کار خود نوشته است:
اين اقدام  ]تاليف کتاب تاريخ ادبيات [ اگرچه مقرون به تهور بسيار است، ليکن نبايد آن را دليل خيرگي و باکي مولف دانست، بلکه من با اعتراف به  ناشايستگي و عدم اطلاع و فقدان استحقاق خود با برگذاشتن اين کار شگرف  خواسته ام تنها راهي براي آيندگان گشوده و براي خود شرف تقدم در آن کار حاصل کرده باشم. (مقدمه، ص: يو)
و سپس به ذکر نام کساني پرداخته که پيش از وي در اين موضوع کتاب نوشته اند و نسبت  به آنان بدين شرح اداي احترام کرده است:
من به  هرحال قسمتي از کار خود را مرهون کوشش ها و رنج هاي اين آزاده  مردان دانشمند مي دانم و آن فاضلان پاک سرشت را راهبر خود مي شمارم ; خاصه آقاي فروزانفر، استاد فاضل دانشگاه را که روش کار در اين کتاب تا حدي مرهون تعليمات قديم ايشان است. (مقدمه، ص: يز)
اين چند سطر را براي تنبه برخي از هموطنان جوان خود نقل کردم تا از پندار باطل  "طاووس عليين"شدن خود بيرون آيند و با روح هاي بزرگ روزگار خود آشنا گردند.
موضوع مهم ديگر آن است که استاد ذبيح الله صفا اوقات خود را در اين سال هاي دراز تنها صرف تحقيقات ادبي و تدريس و تاليف و امور اداري نکرد و به اصطلاح از جمله  "برج عاج نشينان" دوران معاصر نبود. در نظر او، ايران ديروز و ايران امروز با يکديگر پيوندي نزديک و تنگاتنگ دارند و به همين جهت است که وي در ضمن سير در ايران و فرهنگ و تاريخ ايران در ادوار گذشته، از ايران امروز و دفاع از تماميت ارضي  ايران نيز غافل نبود. در زماني که وي دانشيار جوان دانشگاه تهران بود و در آن سال ها بسياري از نوجوانان و جوانان و حتي پيران وطن ما در ميدان مغناطيسي حزب توده ايران  قرار گرفته و چشم به مسکو دوخته بودند، چون مساله تجزيه آذربايجان از ايران به ياري ارتش سرخ و به دستياري پيشه وري و يارانش و با کوشش پيگير حزب توده ايران مطرح  گرديد، استاد صفا از جمله در روزنامه شباهنگ به مبارزه با آنان پرداخت. بديهي است در دوران قدرت بلامنازع حزب توده ايران، به کساني چون وي در چنين مبارزه اي چه  تهمت ها که نمي زدند و چه ناسزاها که نمي گفتند که کمترين آن ها "مرتجع" بود و "خائن".
به علاوه استاد صفا از نيرنگ برخي از ايران شناسان و محققان اروپايي و آمريکايي و کوشش بي امان آنان در سطح جهاني در غارت معنويات ايران، و آنچه نگارنده اين سطور در سال هاي اخير بارها از آن با عنوان "ايران زدايي" ياد کرده، هرگز غافل نبوده است. مي دانيم که سال هاست اين گونه محققان که ابزار کار سياست کشورهاي خود نيز هستند،  آثار هنري ايران را هنر عربي ... مي خوانند و دانشمندان بنام ايران چون  ابن سينا، ابوريحان بيروني، محمد زکرياي رازي، محمد غزالي، خواجه نصيرالدين  توسي و غياث الدين جمشيد کاشاني و صدها تن ديگر را در آثار خود و کتاب هاي مرجع  "عرب" معرفي مي کنند و از کارهاي ايشان با عنوان "علوم عربي" ... ياد مي نمايند، همچنان که در سال هاي اخير هم شاهديم که چگونه عده اي از موسسات  دولتي و دانشگاهي و علمي و هنري و نيز برخي از استادان و محققان اروپايي  و آمريکايي در کتاب ها و مقاله هاي خود به جاي "خليج فارس" عنوان هاي مجعول "خليج  ع رب ي" يا"خليج" را به کار مي برند.
در نهايت سرافکندگي بايد اذعان کنيم که  خارجيان در اين توطئه بزرگ تنها نيستند. ولي استاد صفا بي توجه به آن که فلان محقق  يا دانشمند خارجي از او دلگير شود و برايش پشت چشم نازک کند، از گفتن حقيقت در اين باب نيز ابايي نداشت.
توطئه خارجيان را در موضوع هاي مورد بحث هرگز بي جواب نگذاشت و هر جا فرصت يافت در دفاع از ايران و هنرمندان و دانشمندانش  به صراحت اظهار نظر کرد. چنان که وقتي نگارنده مساله نادرستي عنوان هايي چون  ... "هنر عرب-اسلامي" و "علوم عربي" ... را در مقاله هاي خود مطرح ساخت و دلايل خود را درباره نادرستي آن ها ارائه  داد، استاد صفا از لوبک آلمان به وي نوشت:
مقاله جناب عالي را با عنوان "علوم عربي!" خواندم و لذت بردم. چه خوب  کرديد که اين معني را مطرح ساختيد و چه خوب خواهد بود که دنبالش گرفته  شود. من مخصوصا دلم از يک مولف ديگر به اسم آلدوميلي خون است که با صراحت مي گويد درست است که بسياري از مولفان علوم، اصلا از نژاد عرب  نبوده و بعضي حتي کتاب هايشان را به عربي ننوشته و به فارسي تاليف کرده اند، ولي من جز اين که همه آن ها را در ذيل عنوان علماي عرب وarad La science  ذکر کنم چاره اي ندارم. معني اين حرف آن است که من  لجاجت مي کنم و اگرچه علمايي که در کتاب خود ذکر مي نمايم، عرب نژاد نيستند و بعضي هم اصلا به عربي چيزي ننوشته اند، ولي به کوري چشم همه  آن ها که عرب نيستند، من اين ها را عرب و علمشان را عربي مي نامم! (ايران نامه، سال 5، صفحه 379)
و يا هنگامي که مقاله "از آذربايجان تا خليج فارس" را نوشتم و مقاصد سو» خارجيان را درباره آذربايجان و خوزستان و خليج فارس برملا ساختم، استاد صفا به عنوان يک ايراني  هشيار و آگاه و متعهد به ايران، بي هرگونه محافظه کاري نوشت:
...همه مطالب آن عالمانه و مستند و ضمنا توضيح دهنده مقاصد سو» استعمارگران است و حق آن است که از اين گونه مقالات بسيار نوشته شود و همچنين درباره زبان فارسي که همين استعمارگران و کارگزارانشان  نمي خواهند قبول کنند که اين لهجه قسمتي از ايران نيست، بلکه زبان ملي و رسمي و ارتباطي ايرانيان از عهد شاهنشاهي اشکاني تا به امروز است و در همان حال در هر ناحيه اي از ايران يک لهجه محلي ايراني رواج دارد که همه  از يک ريشه و يک زبان مادر به نام زبان ايراني (که در ارتباط کامل با زبان  هند و ايراني يا زبان آريايي است) زاييده شده اند; و اين بازي هاي ترک و فارس  و کرد و فارس و پشتون و فارس و غيره و غيره که به راه انداخته اند فقط به قصد تجزيه ايران و پراگندن تخم نفاق در بين ما ايرانيان است. (همان مجله و همان سال، ص 742)
موضوعي ديگر را نيز به روايت دوست دانشمندم پيتر چلکوسکي استاد مطالعات و تحقيقات ايراني دانشگاه نيويورک درباره استاد صفا نقل کنم که شنيدني است. ...هنگامي که به دعوت بنياد محوي براي شرکت در کنفرانس بزرگداشت فردوسي به  شهر کلن مي رفتم، در ضمن مذاکره تلفني موضوع را با چلکوسکي در ميان نهادم و از ديگر شرکت کنندگان در اين کنفرانس و از جمله از استاد صفا نام بردم.
وي بلافاصله  گفت خواهش مي کنم از قول من به استاد صفا بگوييد: دلم مي خواست در شهر کلن  مي بودم و دست شما را مي بوسيدم. از شنيدن اين عبارت سخت شگفت زده  شدم و پرسيدم: چرا؟ او پاسخ داد: وقتي در دانشگاه تهران تحصيل مي کردم، روزي ساواک به  من ابلاغ کرد که بايد ايران را ترک کنم در حالي که تحصيلم ناتمام مانده بود. به هر دري زدم گشايشي حاصل نشد، در کمال نوميدي به آقاي دکتر صفا که رئيس دانشکده  ادبيات بودند، مراجعه کردم. چون ايشان از ماجرا آگاه شدند، بي درنگ به من پاسخ دادند که شما بايد بمانيد تا درستان تمام شود. گفتم چطور؟ ساواک به من اجازه نمي دهد و بايد از ايران بروم. ايشان همان موقع، به شخصي که نمي دانم که بود، در حضور من تلفن  کردند و مدتي دراز با وي سخن گفتند، از مطالبي که ايشان مي گفتند معلوم بود که  طرف حاضر نيست نظر استاد را بپذيرد، ولي استاد صفا در تمام مدت بر اين موضوع تاکيد مي کردند که اين دانشجو بايد پس  از اتمام تحصيلش در دانشگاه از ايران برود نه حالا. سرانجام استاد حرف خود را به کرسي نشاندند و در نتيجه توانستم در ايران بمانم و تحصيلم را به پايان برسانم. بدين جهت است که هرگز اين محبت ايشان را فراموش  نمي کنم. من در کلن اين پيام را به استاد ابلاغ کردم. تشکر کردند و گفتند وظيفه من اين  بود که از اين دانشجو دفاع کنم. سلام و تشکر مرا به آقاي چلکوسکي ابلاغ کنيد.
آيا استادي اين چنين دانشمند و بزرگوار و ايران دوست و وطن پرست و شجاع که عمر خود را يکسره صرف تعليم جوانان وطنش ساخت و اين همه کتاب و مقاله درباره فرهنگ  ايران و زبان و ادب فارسي نوشت و از جمله يک تنه... عمر شريف خود را صرف تاليف و تدوين تاريخ ادبيات فارسي کرد... و نيز برخلاف بسياري از همکاران محافظه کار و بي تفاوتش در ايران و دانشگاه هاي خارجي نه آذربايجان و خليج فارس را از ياد  برد و نه از نيرنگ هاي عالمان سياست پيشه خارجي غافل بود که دانشمندان و هنرمندان  وطنش را "عرب" ... مي خوانند، در خور تجليل و تکريم نيست. ...

بن مایه : روزنامه مردم سالاری

دیدگاه‌ها  

+2 # علی اله محمدی نیا 1393-06-07 13:54
کار شادروان دکتر ذبیح اله صفا ، کاری بس سترگ و میهن پرستانه است . خداوند قرین رحمتش فرماید .
پاسخ دادن
0 # امیر علی 1393-12-12 23:03
خدارحمتش کنه کتاب تاریخ ادبیات جهان روهم نوشته
پاسخ دادن
0 # علی 1401-01-08 09:33
ایشان خواهان از بین رفتن کامل زبان ترکی بودند امری کاملا نژاد پرستانه که هیچ توجیح علمی ندارد
پاسخ دادن

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی