مرحوم سید حسن تقی زاده در سخنرانی مشروطیت خود،در جشن مهرگان،از روستاییان قفقاز داستان عجیبی نقل می کند:"وقتی من ناچار شدم از ایران به قفقاز مهاجرت کنم در آنجا یک روز در حوالی "ونند" رفتم تا روستای پدری خود را ببینم.(...سنه 1315) من از تبریز به قفقاز رفتم در سه روز به جلفا رسیدم.روز آخر در قریه "سوجا" نزدیک به معبر جلفا ،بیتوته کردم که فردا صبح به رود ارس وارد بشویم.

ارس

در آنجا از دهاتی ها که در قهوه خانه جمع بودند این حکایت را که یکی از آنها نقل کرد شنیدم که گفت: روزی به قریه مجاورساحل روسی ارس به نام "یاجی" رفته بود. آنجا در میدانی جلو مسجد دید که جمعی از پیرمردان قریه نشسته و صحبت می کنند و درخت های چنار کاشته آبیاری می کردند و هر روز صبح مراقبت به آنها میکردند.پس به آن پیرمردها گفت: عمو شما که سن زیاد دارید،فایده صرف اوقات برای نهال چنار که سالیان دراز برای رشد آن لازم است چیست؟ چون این را گفت پیران گریه کردند و گفتند: تنها آرزوی ما در زندگی آن است که این درخت بزرگ شود و اینجا باز ملک ایران شود.و مامورین مالیه ایران برای جمع آوری مالیات اینجا بیایند و ما قادر به ادای مالیات نباشیم و پاهای ما را به این چنارها بسته چوب بزنند! آری برای دریافت مالیات عقب افتاده ی هشتاد ساله ای که نداده ایم ما را به تنه این درختان ببندند.و پشت سر هم تازیانه بزنند و هی به فارسی بگویند: پدر سوخته ها زود باشید مالیات عقب افتاده را حاضر کنید و ما در حالیکه شانه هایمان از تازیانه سیاه باشد هی به ترکی فریاد زنیم: بخدا نداریم-والله نداریم-بالله نداریم."

خوش آن که،اندر کوی او،من نالم،او خنجر زند

من ناله دیگر کنم،او خنجر دیگر زند

...........

باستانی پاریزی – حماسه ی کویر