مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

تركيه‌اي‌ها مي‌خواهند از مولاناي ايراني يك چهره‌ي تُرك بسازند

«مثنوي مولانا پاره‌اي جدايي‌ناپذير از زندگي مردم جهان شده است. يكي از بزرگ‌ترين سرافرازي‌هاي ما ايراني‌ها اين است كه مولانا در سرزمين ما پديد آمد و به زبان فارسي سخن گفت و شعر سرود. امروز همه‌ي تلاش تركيه‌اي‌ها اين است كه از مولانا يك چهره‌ي تُرك بسازند، چون سالانه ٢ ميليارد دلار پول از آرامگاه مولانا در قونيه به دست مي‌آورند. تركيه از مولاناي من ايراني سودها مي‌بَرد و همه جا هم مي‌گويد كه مولانا سخنور تُرك بود. اما نمي‌گويد كه چرا مولانا به فارسي مثنوي را سرود و غزل‌هايش را گفت.»

حسين وحيدي، پژوهنده‌ي فرهنگ ايران با افسوس از اين‌كه ما ايراني‌ها نمي‌دانيم چگونه از فرصت‌ها سود ببريم و چگونه ارج بزرگانمان را بزرگ بداريم، گفت: «ترك‌ها از آرامگاه مولانا سودها مي‌برند اما از ياد نبريم كه شمس همان كسي بود كه مولانا را ”مولانا“ كرد، آرامگاهش هم در همين ايران خودمان است. بزرگمرد شناخته‌شده‌اي هم هست اما آيا كسي از آرامگاه شمس تبريزي در شهر خوي ديدن مي‌كند؟ يا اصلا آرامگاه درخوري برايش ساخته‌ايم؟»
حسين وحيدي، پژوهنده‌ي فرهنگ ايران، سخنران نشستي بود كه با عنوان «به‌ ياد مولانا» در بنياد فرهنگي جمشيد جاماسيان برگزار شد. وحيدي، افزون بر آن چه از سخنان او آورده شد، «مثنوي» مولانا را همانند «درياي بي‌كرانه‌اي» دانست كه امروزه برگردان انگليسي آن فراگيرتر از رُمان‌ها و آثار ادبي جهان شده است. آن‌گاه او با اشاره به ديرينگي اين اثر افزود: «شگفت است كه دفتر گرانبار مثنوي ٧٠٠ سال پيش سروده شده است. اما سروده‌ها و درونمايه‌ي آن هنوز هم نو است. آن اندازه كه گويي كتابي است براي جهان كنوني.»

سخن مولانا ريشه در فرهنگ ايران باستان دارد
وحيدي در ادامه گفت: «من بايد يك موضوع بنيادين را بگويم. در سخناني كه درباره‌ي مولانا گفته مي‌شود، اشاره نمي‌كنند كه او از انديشه‌هاي ايران باستان اثر پذيرفته است. اما اگر به ژرفي بنگريم، خواهيم ديد كه سخن مولانا ريشه در فرهنگ باستاني ايران دارد. براي نمونه، آن‌جايي كه مي‌گويد: بدي و نيكي در هستي ماست، پس ”بايد اين دو خصم را در خويش جُست“، انديشه‌اي برگرفته از ”گاتهاي“اشوزرتشت است؛ آن‌جايي كه اشوزرتشت مي‌گويد: انسان ٢ انديشه دارد. يكي انديشه پاك، سپنتامينو، و ديگري انديشه‌ي بد، انگره‌مينو. پس در درون ما، دو نيرو هست: انديشه‌ي نيك و انديشه‌ي بد. اين دو در جنگ هستند تا در درون ما كداميك پيروز شود.»

سازگاري انديشه‌هاي مولانا با يافته‌هاي علمي جهان امروز
وحيدي يكي از ويژگي‌هاي انديشه‌ورزي مولانا را در همساني سخن او با يافته‌هاي امروز دانشمندان جهان دانست و گفت: «مي‌گويند نخستين‌بار ”داروين“ بود كه به راز تكامل انسان پي بُرد. اما سده‌ها پيش از او مولانا از تكامل انسان سخن گفته بود. او مي‌گويد كه انسان، نخست به ”جهان بي‌جان“ آمد، سپس به گونه‌ي گياهان درآمد، آن‌گاه ”از نباتي به حيواني“ دگرگون شد. سرانجام شكل انساني يافت: ”وز نباتي چون به حيواني فتاد/ نامدش حال نباتي هيچ ياد“.همين سخنان بزرگ است كه انديشه‌ي مولانا را بر جهان چيره كرده است و ١٤ ميليون نسخه‌ي برگردان انگليسي مثنوي او در جهان امروز پراكنده است. چون مولانا سخناني گفته است كه با دانش كنوني سازگار است. يا آن جايي را به ياد بياوريم كه مي‌گويد: ”هيچ چيزي ثابت و برجاي نيست/ جمله در تغيير و سير سرمدي است“. مگر فيزيك هم همين را نمي‌گويد؟ يا زماني كه از نو شدن جهان ياد مي‌كند، انديشه‌اي را به ميان مي‌آورد كه دانشمندان سده‌هاي كنوني به آن دست يافته‌اند. مي‌گويد: ”هر زمان نو مي‌شود دنيا و ما/ بي‌خبر از نو شدن اندر بقا“. او همه‌ي اين سخنان ژرف را با دلكشي و باريك‌بيني اديبانه و شگرفي مي‌سرايد.»
به سخن وحيدي، اشاره‌هاي روان‌شناسانه‌ي مولانا، پيشروانه‌تر از آن‌چه است كه فرويد و روان‌شناسان پيرو او گفته‌اند. به‌ويژه آن جايي كه درباره‌ي آزارهاي رواني انسان سخن گفته است. به «من»‌خواهي‌هاي انسان نيز اشاره كرده است و درباره‌ي آن چاره‌ انديشيده و داستاني را آورده است كه بسيار دلنشين و نكته‌آموز است. مي‌گويد كه كسي بر در ياري رفت و در زد و گفت: «منم!». يار او پاسخ داد: «از خامي و ناپختگي است كه مي‌گويي: منم،» و در را نگشود. «رفت آن مسكين و سالي در سفر/ در فراق يار سوزيد از شرر». چندي مي‌گذرد و تجربه‌ها مي‌آموزد و اين بار كه بازمي‌گردد و بر در يار مي‌رود از «من» بودن او چيزي نمانده است. در مي‌زند. يارش مي‌پرسد: «كيستي؟»: «بانگ زد يارش كه بر در كيست آن؟/ گفت بر در هم تويي اي دلستان!». يار او پاسخ مي‌دهد: چون از «مني» خود دور شده‌اي، «درآ»، چون «نيست گنجايي دو من در يك سرا». همه‌ي هياهوهايي كه در جهان امروز هست، ريشه در همين «من‌»ها دارد. ببينيد اين سخن مولانا چه اندازه بزرگ است! آيا به‌راستي بسياري از دشواري‌هاي زندگي ما برخاسته از همين «من»ها نيست؟

مولانا و پرهيز دادن او از به‌كار بردن جنگ‌افزار
وحيدي با اشاره به ديگر آموزه‌هاي سخن مولانا گفت: «بزرگ‌ترين درسي كه از مولانا مي‌توان آموخت اين است كه انسان بي‌خرد نبايد دست به جنگ‌افزار ببرد. مولانا ٧٠٠ سال پيش چنين گفته است. در سده‌ي بيستم و جنگ جهاني بود كه جهان دريافت كه اگر بي‌خردي همانند هيتلر، كه مي‌گفت نژاد ما از همه‌ي جهان برتر است، قدرت بگيرد و جنگي را آغاز كند، چه بدبختي‌هايي بر سر انسان مي‌آورَد. انديشه‌ي نارواي او ٥٢ ميليون كشته و آن همه ويراني بر جاي گذاشت. مولانا به چنان بي‌خرداني مي‌گويد جنگ‌افزار را دور بيفكن و پيمان دوستي و آشتي بريز. به‌راستي كه اين سخن او را بايد بر سر در سازمان ملل نوشت تا درسي براي جهان باشد.
وحيدي در پايان گفت: «گفته هاي شگفت‌انگيز مولانا و داستان‌هايي كه آورده است و يكي از ديگري زيباتر و ژرف‌تر است، سرشار از نكته‌آموزي‌هاست. يكي از كارهايي كه در كشور ما بايد بشود، ساختن ”توژه“ از داستان‌هاي مثنوي مولانا است. من ”توژه“ را به جاي ”فيلم“ به كار مي‌برم. جهان امروز، جهان توژه است. درياي بيكران مثنوي به ما دستمايه‌هاي بسياري براي ساختن توژه مي‌دهد. چنين توژه‌هايي، كه مي‌تواند جايگزين توژه‌هاي جنگ و خونريزي بشود، درسي‌هايي براي زندگي است. جهان نيز به اين درس‌ها نياز دارد.»

فرهنگ آشتي‌جويانه‌ي مولانا، نياز امروز ماست
در ادامه‌ي اين نشست، آمي‌سما، پژوهشگر فرهنگ ايران، در سخنان كوتاهي به فرهنگ آشتي‌جوي مولانا اشاره كرد و گفت: «ما به فرهنگ آشتي‌خواهانه‌اي كه مولانا بر آن پافشاري دارد، نيازمنديم. خود او مي‌كوشيد كه از خود انساني ديگر و برتر بسازد. هنگامي كه شمس تبريزي او را ديد، مولانا دانشمندي خشك‌انديش بود. شمس به او تلنگري زد و گفت كه با اين راه و روش نمي‌تواني گام در راه عشق بگذاري. عشق سرزميني است كه هركس نمي‌تواند راهي به آن بجويد. پس مولانا از خود انساني ديگر ساخت. به ديدار با شمس و بيداري خود هم اشاره مي‌كند و مي‌گويد: ”سجاده‌نشين باوقاري بودم/ بازيچه‌ي كوي كودكانم كردي!“. مولانا خود را شكست. در خاورزمين(:شرق) چنين كاري بسيار دشوار است. اما او چنين كرد.»

اخلاق كنوني ما دور از سرشت بنيادين‌مان است
آمي‌سما به انديشه‌هاي مولانا اشاره كرد و گفت: «مولانا در غزلي مي‌گويد: ”هين سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود“. مي‌گويد ما بايد نو بشويم. اين نو شدن، سخن اشوزرتشت است. شمس به مولانا آموخته بود كه از پوسته‌ي خشك خود بيرون بيايد و خود را ”حقيقت بي‌چون و چرا(:مطلق)“ نداند. نخستين سخن عرفان هم همين است كه بر خود فرمانروايي كن نه بر انسان. انسان با دايره‌ي سياهي كه به‌دور خود مي‌كشد، خود را از همه‌ي هستي جدا مي‌كند. نتيجه‌ي آن نيز جز گرفتاري نيست. همه‌ي سخن مولانا اين است كه خود را از هستي جدا نكنيم و به سرشت بنيادين خود بازگرديم. اما شوربختانه اخلاقيات كنوني ما دور از سرشت بنيادين‌مان است. همين است كه خوب زندگي نمي‌كنيم. اما نياكان‌مان به سرشت انساني خود نزديك بودند.»
آمي‌سما در پايان گفت: «ارزش گنجينه‌هاي خود را بدانيم. ادبيات كهن و ژرف ماست كه جان‌هاي انساني را به هم پيوند مي‌دهد. نبايد بگذاريم كه اين ادبيات از ميان برود. نه تنها ما، بلكه جهان نيازمند اين ادبيات است. هرچند ما از آن دور شده‌ايم. در گذشته در خانه‌هاي ما چند كتاب بود كه همه مي‌خواندند. امروز كتابخانه‌هاست كه دو كتابش را هم نمي‌خوانيم.»
اين نشست در پسين يكشنبه ٢٦ آذرماه برگزار شد.

خبرنگار امرداد - شهداد حیدری - Amordadnews.Com

در همین زمینه

نوشتن دیدگاه


دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML