اوج و فرود شاهنشاهی پارس - بخش دوم
- توضیحات
- دسته: گذشته ی ایران
- بازدید: 2986
جستاری که میخواهیم در بارهاش گفتگو کنیم، اوج و فرود شاهنشاهی پارس و زنده ماندن فرهنگ پارسی است. آهنگ ما از «شاهنشاهی پارس»، فرمانروایی جهانی هخامنشی- نخستین فرمانروایی جهانی تاریخ است- که به راستی شایستۀ چنین نامی است. زمان آن به خوبی روشن است: کورش در سال 550 پیش از میلاد آن را بنیاد میگذارد و تاخت الکساندر در سال 330 پیش از میلاد به آن پایان میدهد. پس شاهنشاهی هخامنشی 220 سال سر پا بوده است...
بخش دوم
یک پیشگویی
در میان اسیران یهودی آن زمان پیغمبری هم بود که ما او را به نام دویتْرو-جِسایا میشناسیم. پیش از این به او وحی شده بود که کورش رهاییگر مردمش خواهد شد. کورش بندیان را از زندان و خواری رهایی بخشید و به میهنشان بازگرداند تا آنان اورشلیم را دوباره بسازند و پرستشگاههایشان را از نو بر پا دارند.
کورش پس از هشت سال از سرنگونی فرمانروایی لیدی، روی به بابل نهاد. گردیاس، سپهسالارش در ماه اوت سال 539 ولیعهدْ بِلاستْار را شکست بسیار سختی داد و بابل بدون هیچ پایداری مهمی گردن نهاد. شاه نبونید دستگیر شد و- مانند آستیاک و کروسوس- بخشوده گشت. همۀ شهر و پیشوایان دین، آمدن شاه پارس را جشن گرفتند و کورش بر پایۀ آیین کهن آنان با مردوک بیعت کرد. این ارجنهی بر ایزد بومی با اقدامهای سیاسی نیز هماهنگ شد و کورش با شتاب به بازسازی پرستشگاههایی که نبونید مخلوع بیارجشان کرده بود، دست یاخت.
کورش دوم در سال 538 فرمان بسیار بزرگی داد و آن این بود که یهودیهای تبعیدشده به بابل، میتوانند به فلسطین برگردند. آنان میتوانستند اشیای مقدسی که نبوکدنصر از آنان ربوده بود، را نیز همراه خود ببرند و پرستشگاههای خود را دوباره بسازند. این فرمان کورش، یهودیت را از مرگ رهایی بخشید. اگر یهودیان به فلسطین برنمیگشتند، شاید تاریخ جهان راه دیگری را در پیش میگرفت. چه چیزی میتواند کورش را بر آن داشته باشد که یهودیان تبعیدشده را به میهنشان برگرداند؟ این کاری است که یگانه و بیهمانند بوده و مانده است. چون مردمانی که آشوریها و بابلیها به زور کوچ میدادند، هرگز اجازۀ بازگشت نمییافتند. من گمان میکنم که کورش در چهرۀ یهوۀ یهودیان، همان خدای همهتوانایی را میدیده که زرتشت وی را اهورهمزدا نامیده بود.
کورش تنها یک سپهسالار برجسته نبود، بلکه دولتمردی دوراندیش و انسانی ارجمند، جوانمرد، دادوَرز نیز بود و در برابر باورهای گوناگون بردبار و شکبیا. شاه بزرگ در واپسین سالهای فرمانرواییاش آغاز به استوارسازی مرزهای ایران کرد. کورش دوم در سال 529 درگیر جنگ در استپهای خاور دریای مازندران و جنگ با اسکیتها شد. آرامگاهش یاد او را در پاسارگاد زنده نگاه داشته است.
تاجوتخت به کمبوجیه رسید. وی که پسر بزرگ کورش بود مصر را هم گرفت. آنگاه از ایران آگاهی آمد که مغی به نام گوماتَه خود را به جای بردیا (به یونانی: Smerdis) برادر درگذشتۀ وی جا زده و تاجوتخت را فراچنگ کرده است. کمبوجیه بیدرنگ راه بازگشت از مصر را در پیش گرفت و هنوز به آهنگ نرسیده درگذشت. این رویداد در سال 522 رخ داد و فرمانروایی جهانی پارسها را ناگهان با بحرانی سخت روبرو ساخت.
به دستگاه رسیدن داریوش
در همین شرایط دشوار بود که پرارزشترین چهرۀ تاریخ کهن جهان به صحنۀ رویدادهای جهانی گام گذاشت: داریوش، یکی از هخامنشیهای جوان. وی خود بر سنگنبشتۀ بیستون به گزارش چگونگی به دستگاه رسیدن خویش میپردازد: شاهنشاهی که گوماتۀ مغ از چنگ کمبوجیه درآورده بود، از همان آغاز از آنِ دودمان ما بود. گوماته آن را از خود کرد و شاه شد. هیچ کس زهرۀ آن را نداشت که به گوماتۀ مغ چیزی بگوید، تا من آمدم.» داریوش، پیکارگر حق ازدسترفته میشود: «من به درگاه اهورهمزدا روی آوردم، اهورهمزدا به من یاری کرد. من در روز دهم ماه بَگَهجَدیش (29 سپتامبر سال 522) گوماتۀ مغ را شکست دادم.»
داریوش در آن هنگام هنوز به 20سالگی نرسیده بود و پدرش هیستاسپس، شاروان پارت، هنوز زنده بود و پدربزرگش آرشام نیز؛ اما «به خواست اهورهمزدا» تاجوتخت فراچنگ او شد. داریوش در سنگنبشتۀ خود بارها و بارها میگوید که همه کار را به خواست و با یاری اهورهمزدا انجام داده است. داریوش در میان هخامنشیان، تعیینکنندهترین تاجور زرتشتی است.
شورشهایی که پس از زدوده شدن بردیای فریبکار پیدا شد، سخت و پرنیرو بود. آتش آشوب از هر گوشهای زبانه کشید. «داریوش شاه گوید: پس از آن که شاه شدم، نوزده بار جنگ کردم و به مهربانی اهورهمزدا بر دشمنان پیروز گشتم و نُه شاه را به بند کشیدم.»
کارهای داریوش در راه بازسازی سامانمندی درونی کشور، همگام با نوسازیها و پیشرفتها و آرامی و امنیت در این شاهنشاهی جهانی، به خوبی پیش میرفت. گوماتۀ مغ در نُُه ماه فرمانروایی خود، پرستشگاههای زرتشتی را با خاک یکسان کرده بود. داریوش آنها را از نو ساخت. برای پاسداری از کشور باید کاری شتابناک انجام میگرفت، به گزارۀ دیگر: ساخته شدن نهادی یگانه در سایۀ نیزۀ پارسی که صلح را استوار سازد. این کار غولآسا، داریوش را بزرگترین دولتمرد روزگار کهن کرده است؛ تأثیر این اقدامش در ایران امروز نمایان است.
داریوش در سال 517 قانونهای تازهای را گذاشت. پهندشت شاهنشاهی هخامنشی بر پایۀ مرزهای قومی، نخست به 20 و سپس به 28 شارستان بخش شد که بر چکاد هر کدامشان یک شاهزاده یا یکی از اشراف پارس جای داشت. شاروانها (ساتراپیها) همچون بالاترین مقامات کشور، درست یک پله پایینتر از شاه بزرگ بودند. آنان میتوانستند کسان را در سپاه به خدمت فرا خوانند و به کارهای نظامی رسیدگی کنند، اما نمیتوانستند به سپاهیان دستور بدهند؛ مالیات را نیز باید برابر با ارزیابی آغازین گردآوری میکردند و به دربار میفرستادند و به اندیشۀ رفاه شارستان (ساتراپ) میبودند.
هر شاروان یک صدراعظم داشت که همانند خودش تنها یک پله از شاه بزرگ فروتر بود و باید گزارش همۀ کارهای شاروان را به دربار میداد. «چشموگوش»ها که فرستادگانی ویژه بودند همهساله به آهنگ برقراری پیوند بهتر میان کارهای کشوری و شاه به شارستانها میرفتند، اما روانه شدن آنان به چند شارستان، به ویژه آنهایی که دور بودند، چندان مرتب نبود. این فرستادگان مستقیماً خواستهها و شکایتهای مردم را میپذیرفتند و کارکرد شاروان را میآزمودند. یکی از سرداران گارد هم باید همراهشان میبود و امنیتشان را تأمین میکرد.
سازماندهی کارهای کشوری نیازمند به راههای رفتوآمد و پست شاهنشاهی بود. راههایی که به دستور روشن خود داریوش ساخته شد، شارستانهای دور را به هم نزدیک کرد. «راه شاهی» که شوش را به سارد، یعنی ایلام را به لیدی پیوسته میکرد، از راههای دیگر پرآوازهتر بود. در هر کجای این راه 2683کیلومتری ساختمانهای پست فراوانی بود که شمارشان به 111 میرسید. پیکها بسیار خوب کار میکردند. هر پیک سواره بدون ایست و نگرش به وضع آبوهوا و چه روز و چه شب، چیز فرستادهشده را به پیک بعدی میرساند.
دفتر شاه برای هر کدام از شاخههای اداری کشور، یک کتاب داشت که برخی از آنها به آرامی و روی پوست، و برخی به ایلامی و روی لوح گلی نوشته میشد. پارسی، زبان فرمانها و گزارشهای شفاهی دبیران بود، اما در نوشتن چندان کاربردی نداشت. تنها شاه حق سکه زدن داشت، شاروانها میتوانستند در شرایطی ویژه سکۀ سیم بزنند.
ادامه دارد...