منوچهری دامغانی

زندگی نامه و آثار

ابوالنجم احمد بن قوص بن احمد منوچهري معروف بشصت كله از شعراي طراز اول و متقدم ايرانست كه بصفاي ذهن وجودت طبع امتياز و اشتهار دارد.مولد ويرا برخي تذكره نويسان اشتباها بلخ نوشته اند ولي بتصريح خود شاعر و قرائن ديگر مسلم و غير قابل انكار است كه وي از دامغان برخاسته و اول بخدمت امير منوچهر فلك المعالي پسر شمس المعالي امير قابوس بن و شمگير و الي جرجان و بعد در دربار محمود ن پسرش مسعود غزنوي بار يافته است.سبب انتساب منوچهري بشصت كله بعقيدة بعضي آنست كه وي داراي رمه و حشم زياد بوده يا در انگشت شست شكستگي و كوفتگي داشته ولي بذهن نزديكتر است كه تخلص منوچهري با آن احمد بن منوچهر شصت گله شاعر سدة ششم كه محمد بن علي بن سليمان راوندي در كتاب نفيس راحه الصدور و آيه السرور بشرح زير از او ياد كرده اشتباه شده است.«و سبب تاليف اين كتاب آن بود كه در شهور سنة تمانين و خمس مائه خداوند عالم ركن الدنيا والدين، طغرل بن ارسلان را هواي مجموعه اي بود از اشعار؛ خال دعاگوي؛ زين الدين مينوشت و جمال نقاش اصفهاني آنرا صورت ميكرد و صورت هر شاعري ميكردند و در عقبش شعر ميآوردند و مضاحكي چند مينوشتند و آن حكايت را صورت رقم ميزدند و خداوند  عالم مجلس بدان ميآراست.و بلطف طبع مضاحكي چند ساختي و آنرا «غيبي» خواندي و بعضي مسموعات را «جيبي» در آن حال اميرالشعرا و سفير الكبرا شمس الدين احمد بن منوچهر شصت گله كه قصيدة تتماج گفته است حكايت كرد كه سيد اشرف بهمدان رسيد، در مكتبها ميگرديد و ميديد تا كرا طبع شعرست، مصرعي بمن داد تا بر آن وزن دو سه بيت گفتم، بسمع رضا اصغاء فرمود و مرا بدان بستود و حث و تحريض واجب داشت و گفت از اشعار متاخران چون عمادي و انوري و سيد اشرف و ابوالفرج روني و امثال عرب و اشعار تازي و حكم شاهنامه آنچ طبع تو بدان ميل كند قدردويست بيت از هر جا اختيار كن و يادگير و بر خواندن شاهنامه مواظبت نماي تا شعر بغايت رسد و از شعر سنائي و عنصري و معزي و رودكي اجتناب كن، هرگز نشنوي و نخواني كه آن طبعهاي بلند است و طبع تو ببندد و از مقصود باز دارد. شمس الدين شصت گله گفت من و چند كس ديگر اين وصيت را بجا آورديم بمقصود رسيديم و غايت مطلوب بديديم.» بطوريكه ذكر شد منوچهري دامغاني پس از مرگ منوچهر فلك المعالي پنجمين حكمران آل زيار كه بسال 411 اتفاق افتاده بدرگاه محمود شتافبته و بمعرفي ابوالقاسم حسن بن احمد، در دربار شاه صاحب جاه و مقام گرديده است.

در ميان آثار شعراي بزرگ ديگر اشعار منوچهري بجهاتي بي نظير و بديل است چه اينگوينده در بكار بردن تشبيهات لطيف و بديع و در عين حال طبيعي استادي و مهارت زيادي بكار برده بطوريكه جز فردوسي و رودكي در اين هنر نمائي نميتوان عديلي براي او تصور كرد .مضمون ابيات منوچهري گاهي ماخوذ از ادبيات عرب است و اين بواسطة تسلط شاعر بر زبان تازي بوده كه اغلب بدان تفاخر مينموده؛ اما نبايد تصور كرد كه وفور لغات و اصلاحات و كنايات عربي اشعارش را از رواني و عذوبت دور ساخته بلكه بر خلاف، منوچهري همان كلمات عربي دور از ذهن و غيرمانوس را با چنان استادي و مهارت بهم بسته و پيوسته است كه خواندن آن خواه نخواه در انسان ايجاد وجد و نشاط ميكند.

هيچيك از شعرا بقدر منوچهري از گل و سبزه، باغ و راغ، چشمه و جويبار، نام نبرده و باندازة او وصف طبيعت نكرده اند.

اشعار منوچهري بتمام معني جاندار و دلنشين است و علاوه بر آنكه روح از مطالعه آن لذت و فايده ميبرد تقريباً فرهنگ صحيح كوچكي از زبان فارسي است كه بسياري از لغات و نام نواهاي قديم و اطلاعات تاريخي و علمي در آن ذكر شده است.

منوچهري گرچه اول بدربار سلطان محمود بار يافته ليكن اغلب قصايد وي در مدح سلطان مسعود و پسران و درباريان وي ميباشد؛ از جمله چند قصيده در مدح ابو حرب بختيار الدين سروده كه در زمان شاعر حاكم دامغان مولد او بوده است.

بقول عوفي صاحب لباب الالباب «منوچهري آرايندة چهرة بلاغت و سرو بوستان براعت بود، اندك عمر، بسيار فضل، از نوارد ايام و عجايب روزگار» در بديهه گوئي دست داخشته و بعلوم نحو و ستاره شناسي و طب و حكمت آشنا بوده است.

وي در حدود سال 432 در گذشته و سال تولد و مدفنش معلوم نيست.

اشعار منوچهري را اولين بار مرحوم رضا قليخان هدايت جمع آؤري و منتشر نموده، چند بار ديگر نيز تجديد طبع شده اما صحيح ترين و كاملترين آن چاپ پاريس ميباشد كه بسال 1886 مسيحي با ترجمه فرانسه انجام پذيرفته است اينك نيز شاعر دانشمند آقاي حبيب يغمائي بجمع آوري و تصحيح ديوان كامل اين شاعر اشتغال دارند.اشعار منوچهري همه استادانه و متين و از غايت فصاحت و استحكام برگزيدن برخي از آن بسيار مشكل و دشوار است اما بدليل اينكه درج ديوان شاعر در اين كتاب ميسر نيست دو رباعي و مختصري از اشعار اين جگويندة نامي انتخاب و ذكر مي شود.

دربندم از آندو زلف بند اندر بند
ايو عدة فرداي تو هيچ اندر هيچ


نالانم از آن عقيق قند اندر قند
آخر غم هجران تو چند اندر چند


تاريك شد از مهر دلفروزم روز
شد روشني از روز و سياهي زشبم


شد تيره شب از آه جگر سوزم روز
اكنون نه شبم شبست و نه روزم روز

اي ترك من،‌امروز نگوئي بكجائي
آنكس كه نبايد، بر مازودتر آيد
آنروز كه من شيفتة تر باشم بر تو

تاكس بفرستيم و بخوانيم و بيائي
تو دير تر آئي بر مازآنكه بآئي
عذري بنهي بر خود و نازي بفزائي

چون بادگري من بگشايم تو ببندي
گوئي برخ كس منگر جز برخ من
ترسي كه كسي نيز ز من دل بربابيد
من درد گران زان نگران تا بحقيقت
با تو ندهد دل كه جفائي كنم از پيش


وربا دگري هيچ نبندم بگشائي
اي ترك چنين شيفتة خويش چرائي
كس دل نر بايد بستم چون تو ربائي
قدر تو بدانم كه بخوبي بچه جائي
هر چند بخدمت در تقصير گشائي

نگارين منا بر گرد و مگري
زمانه حامل هجر است و لابد
نگار من چو حال ما چنين ديد
و گفتي فلفل سوده بكف داشت
بيامد اوفتان، خيزان بر من
دو ساعد را حمايل كرد بر من
گفت اي ستمكاره بجانم
چه دانم من كه بازآئي و يا نه
كامل همي ديدم بهر كار

كه كار عاشقان را نيست حاصل
نهد يكروز بار خويش، حامل
بباريد از مژه باران و ابل
پراكنده از كف اندر ديده فلفل
چنان مرغبي كه باشد نيم بسمل
فرو آويخت از من چون حمايل
بكام حاسدم كردي و عادل
بدان گاهي كه بازآيد قوافل
وليكن نيستي درعشق كامل

----------------

بن مایه : تاریخانه

نوشتن دیدگاه