گفتار خواجه نصیر اندر شیوه پرورش فرزندان

گزيده اي از كتاب اخلاق ناصري نوشته خواجه نصير الدين طوسي

سيد حسين آذركار

بن مایه نوشتار : P4C.IR

چون فرزند بوجود آيد ابتدا به تسميه(1)  او بايد كرد بنامي نيكو، چه اگر نامي ناموافق بر او نهند مدت عمر از آن نا خوشدل باشد. پس دايه اي اختيار بايد كرد كه احمق و معلول(2) نباشد،چه عادات بد و بيشتر علت ها به شير تعدي(3) كند از دايه بفرزند. و چون رضاع(4)  او تمام شود بتأديب و رياضت اخلاق او مشغول بايد شد پيشتر از آنكه اخلاق تباه فرا گيرد. چه كودك مستعد بود و به اخلاق ذميمه ميل بيشتر كند به سبب نقصاني و حاجتي كه در طبيعت او بود و در تهذيب اخلاق او اقتدا به طبيعت بايد كرد يعني هر قوت كه حدوث او در بنيه كودك بيشتر بود، تكميل آن قوت مقدم بايد داشت. و اول چيزي از آثار قوت تمييز كه در كودك ظاهرشود حيا بود.پس نگاه بايد كرد اگر حيا براو غالب بود و بيشتر اوقات سر در پيش افكنده دارد و وقاحت(5) ننمايد،و دليل نجابت او بود، چه نفس او از قبيح محترز است و به جميل مايل. و اين علامت استعداد تأدب بود و چون چنين بود عنايت به تأديب و اهتمام به حسن تربيتش زيادت بايد داشت و اهمال و ترك را رخصت نداد .

و اول چيزي از تأديب آن بود كه او را از مخالطت اضداد كه مجالست و ملاعبت(6) ايشان مقتضي افساد طبع او بود نگاه دارند. چه نفس كودك ساده باشد و قبول صورت از اقران(7) خود زودتر كند. و بايد كه او را بر محبت كرامت تنبيه دهند خاصه كراماتي كه به عقل و تمييز و ديانت استحقاق آن كسب كنند نه آنچه به مال و نسب تعلّق دارد. پس سنن و وظايف دين در او آموزند و او را بر مواظبت آن ترغيب كنند و بر امتناع از آن تأديب. و اخيار(8) را نزديك او مدح گويند و اشرار را مذمت. و اگر از او جميلي صادر شود او را محمدت(9) گويند. و اگر اندك قبيحي صادر شود به مذمت تخويف(10) كنند و استهانت(11) به اكل و شرب و لباس فاخر در نظر او تزيين دهند و ترفّع(12) نفس از حرص بر مطاعم(13) و مشارب و ديگر لذّات و ايثار آن بر غير، در دل او شيرين گردانند. و با او تقرير دهند كه اهل شرف و نبالت(14) را به جامه التفات نبود تا چون بر آن برآيد و سمع او از آن پر شود و تكرار و تذكار متواتر گردد، بعادت گيرد و كسي را كه ضد اين معاني گويد خاصه از اتراب(15) و اقران او از او دور دارند و او را از آداب بد زجر كنند كه كودك در ابتداي نشو و نما افعال قبيحه بسيار كند و در اكثر احوال فضولي كند و كيد و اضرار(16) خود و ديگران ارتكاب نمايد. بعد از آن به تأديب و سن و تجارب از آن بگردد. پس بايدكه در طفوليت او را بدان مؤاخذت كنند.

پس تعليم او آغاز كنند و محاسن اخبار و اشعار كه بآداب شريف ناطق بود او را حفظ دهند تا مؤكّد آن معاني شود كه درو آموخته باشند. و از اشعار سخيف كه بر ذكر غزل و عشق و شرب خمر مشتمل بود احتراز فرمايند و بدان كه جماعتي حفظ آن از ظرافت پندارند و گويند كه رقّت طبع بدان اكتساب بايد كرد، التفات ننمايند چه  امثال اين اشعار مفسد احداث(17)بود. و او را بهر خلقي نيك كه از او صادر شود مدح گويند و اكرام كننند و بر خلاف آن توبيخ و سرزنش. و صريح فرا ننمايند كه بر قبيح اقدام نموده است بلكه او را بتغافل منسوب كنند تا بر تجاسر(18) اقدام ننمايد. و اگر بر  خود بپوشد پوشيده دارند. و اگر معاودت كند در سر (19)   او را توبيخ نمايند ودر قبح آن فعل مبالغه كنند و از معاودت تحذير فرمايند و  از عادت گرفتن توبيخ و مكاشفت(20) احتراز بايد كرد كه موجب وقاحت شود و بر معاودت تحريص دهد كه "الانسانُ  حريصٌ علي ما مُنعِ(21) " .و باستماع ملامت  اهانت كند و ارتكاب قبائح لذّات نمايد از روي تجاسر، بلكه در اين باب لطائف حيل استعمال كنند.

و اول كه تأديب قوت شهوي نمايند ادب طعام خوردن بياموزند چنانكه ياد كنيم. و او را تفهيم كنند كه غرض از طعام خوردن صحت بود نه لذّت چه غذا مادة حيات و صحت است و بمنزلة ادويه كه بدان مداوات جوع و عطش كنند و چنانكه دارو براي لذّت نخورند و بآرزو نخورند طعام نيز همچنين. و قدر طعام نزديك او حقير گردانند و صاحب شره(22) و شكم پرست و بسيار خوار را با او تقبيح صورت كند و در انواع اطعمه ترغيب نيفكند بلكه به اقتصار بر يك طعام مايل گردانند و اشتهاي او را ضبط نمايند تا بر طعام ادون(23) اقتصار كند و به طعام لذيذتر حرص ننمايد. و وقت نان تهي خوردن عادت كند و اين ادب ها اگر چه ازفقرا نيكو بود اما از اغنيا نيكوتر.

و بايد كه شام از چاشت مستوفي تر(24) دهند كودك را كه اگر چاشت زياده خورد كاهل شود و به خواب گرايد و فهم او كند شود. و اگر گوشتش كمتر دهند، در حدت(25) حركت و تيقّظ(26) و قلّت بلادت(27) و بر نشاط و خفّت نافع باشد. و عادت او گردانند كه در ميان طعام آب نخورد و نبيند و شراب هاي مسكر به هيچوجه ندهند چه بنفس و بدن او مضر بود و بر غضب و تهور و سرعت اقدام بر وقاحت و طيش(28) باعث گردد. و او را به مجلس شرابخوارگان حاضر نكنند و از سخن هاي زشت شنيدن و لهو و بازي و مسخرگي احتراز فرمايند.

و طعام ندهند تا از وظائف ادب فارغ نشود و تعبي تمام بدو نرسد. و از هر فعلي كه پوشيده كند منع كنند چه باعث بر پوشيدن استشعار(29) قبح بود تا بر قبيح دلير نشود. و از خواب بسيار منع كنند كه آن تغليظ ذهن و اماتت خاطر و خَوُّر(30) اعضاء آرد. و از جامة نرم و اسباب تمتّع منع كنند تا درشت بر آيد و بر درشتي خو كند و از خيش(31) و سردابه به تابستان و پوستين و آتش به زمستان  تجنّب (32) فرمايند.

و رفتن و حركت و ركوب(33) و رياضت عادت او كنند و از اضدادش منع كنند. و آداب حركت و سكون و خاستن و نشستن و سخن گفتن بدو آموزند چنانكه بعد از اين ياد كنيم و از مفاخرت با اقران به پدران و مال و ملك و مآكل و ملابس منع كنند. و تواضع با همه كس و اكرام كردن با اقران بدو آموزند. و از تطاول با فروتنان و تعصّب و طمع با اقران منع كنند. و از دروغ گفتن باز دارند. و نگذارند كه سوگند ياد كند چه به راست و چه بدروغ. چه سوگند از همه كس قبيح بود و اگر مردان بزرگ را بدان حاجت افتد بهر وقتي كودكان را باري حاجتي نبود.

و خاموشي و آنكه نگويد الّا جواب و در پيش بزرگان به استماع مشغول بودن، و از سخن فحش و لغو اجتناب نمودن و سخن نيكو و جميل و ظريف عادت گرفتن، در چشم او شيرين گردانند. و بر حرمت نفس خود و معلّم و هر كسي كه به سن ازو بزرگتر بود تحريص كنند و فرزندان بزرگان بدين آداب محتاج تر باشند.

و بايد كه معلّم او عاقل و ديندار بود و بر رياضت اخلاق و تخريج(34) كودكان واقف و به شيرين سخني و وقار و هيبت و مروُّت و نظافت مشهور و از اخلاق ملوك و آداب مجالست ايشان و مكالمه با ايشان و محاوره با هر طبقه از مردم با خبر و از اخلاق اراذل و سفله گان محترز و بايد كه كودكان بزرگ زاده كه بآداب نيكو و عادات جميله متحلّي باشند با او در مكتب بوند تا ضجر(35) نشود و آداب از ايشان فراگيرد و چون ديگر متعلّمان را بيند در تعلّم غبطه نمايد و مباهات كند و بر آن حريص شود و چون معلّم در اثناي تأديب ضربي بتقديم رساند از فرياد و شفاعت خواستن حذر فرمايند چه آن فعل مماليك(36) و ضعفا بود و او را منع نمايند از آن كه كودكان را  تعيير(37) كند مگر به قبح يا بي ادبي. و بر آن تحريص كنند كه با كودكان بِر (38) كند و مكافات جميل بجا آورد تا سود كردن بر ابناي جنس خود بعادت خو گيرد.

و زر و سيم را در چشم او نكوهيده دارند كه آفت زر و سيم از آفات سموم افاعي(39) بيشتر است و بر وقت اجازت بازي كردن دهند و ليكن بايد كه بازي او جميل بود و بر تعبي و المي زيادت مشتمل نباشد، تا از تعب ادب آسوده شود و خاطر او كند نگردد.

و طاعت پدر و مادر و معلّم و نظركردن بايشان بعين جلالت بعادت او كنند تا از ايشان ترسد. و اين آداب از همه مردم نيكو بود و  از جوانان نيكوتر. چه تربيت بدين قانون مقتضي محبُّت فضائل و احتراز از رذائل باشد و ضبط نفس كند از شهوات و لذّات و صرف فكر در آن تا به معالي امور ترقّي نمايد و بر حسن حال و طيب عيش و ثناي جميل و قلّت اعداء و كثرت اصدقا از كرام و فضلاي روزگار گذراند.

و چون از مرتبة كودكي بگذرد و اغراض مردمان فهم كند او را تفهيم كنند كه غرض از ثروت و ضياع(40) و عبيد و خَوُّل(41) و خيل(42) و طرح(43) و فرش(44)  ،ترفيه ي(45) بدن و حفظ صحّت است تا معتدل المزاج بماند و در امراض و آفات نيفتد چندانكه استعداد و تأهب(46) دارا لبقا حاصل كند. و با او تقرير دهند كه لذّات بدني خلاص از آلام باشد و راحت يافتن از تعب تا اين قاعده را التزام نمايد. پس اگر اهل علم بود اول علم اخلاق و بعد از آن علوم حكمت نظري آغاز كند تا آنچه در مبداء به تقليد گرفته باشد او را مبرهن شود و بر سعادتي كه در بدو نما، بي اختيار او را روزي شده باشد شكرگزاري و ابتهاج(47) نمايد.

و اولي آن بود كه درطبيعت كودك نظر كنند و از احوال او بطريق فراست و كياست اعتبار گيرند تا اهليُّت و استعداد چه صناعت و علم در او مفطور(48) است. او را به اكتساب آن نوع مشغول گردانند، چه همه كس مستعد همه صناعتي نبود و الّا همة مردمان بصناعت اشرف مشغول شدندي و در تحت اين تفاوت و تباين كه در طبايع مستَودع(49) است سري غامض و تدبيري لطيف است كه نظام عالم و قوام بني آدم بدان منوط مي تواند بود."ذلك تقدير العزيز العليم".  و هر كه صناعتي را مستعد بود او را بدان متوجه گردانند. چه زودتر ثمرة آن بيابد و به هنري متحلّي شود و الا تضييع روز گار و تعطيل عمر او كرده باشند.

و اگر طبع كودك در اقتناي(50) صفتي صحيح نيابند و ادوات و آلات او مساعد نبود، او را بدان تكليف نكنند چه در فنون صناعت فسحتي(51) است، بديگري انتقال كنند. اما بشرط آنكه چون خوض و شروعي بيشتر تقديم يابد ملازمت و ثبات را استعمال كنند و انقلاب و اضطراب ننمايند و از هنري نا آموخته بديگري انتقال نكنند. و در اثناي مزاولت(52) هر فنّي رياضتي كه تحريك حرارت غريزي نمايد و حفظ صحُّت و نفي كَسًل و بلادت و حدُّت و بعث نشاط را مستلزم بود بعادت گيرند. و چون صناعتي از صناعات آموخته شود او را به كسب و تعًّيش بدان فرمايند تا چون حلاوت(53) اكتساب بيابد آنرا باقصي الغايه(54) برساند و در ضبط دقائق آن فضل نظري استعمال كند. و نيز بر طلب معيشت و تكفّل امور آن قادر و ماهر شود. چه اكثر اولاد اغنياء كه به ثروت مغرور باشند و از صناعت و آداب محروم مانند، بعد از انقلاب روزگار در مذلّت و درويشي افتند و محل رحمت و شماتت دوستان و دشمنان شوند.

و ملوك فرس را رسم بوده است كه فرزندان را در ميانة حشم و خدم تربيت ندادندي بلكه با ثقات(55) بطرفي فرستادندي تا بدرشتي عيش و خشونت نمودن در مآكل و ملابس برآيند و از تنعًّم و تجمًّل حذر نمايند، و اخبار ايشان مشهور است. و در اسلام عادت روساي ديلم نيز همين بوده است. و كسي كه بر ضد اين معاني كه ياد كرده آمد تربيت يافته باشد قبول ادب بر او دشوار بود خاصه چون سن در او اثر كند مگر كه به قبح سيرت عارف بود و بر كيفيت قلع عادت واقف و برآن عازم و در آن مجتهد(56) و به صحبت اخيار مايل.

سقراط حكيم را گفتند كه چرا مجالست تو با احداث(57) بيشتر است گفت از جهت آنكه شاخهاي تر و نازك را راست كردن صورت بندد و چوبهاي زفت(58) كه طراوت آن رفته باشد و پوست خشك كرده باستقامت نگرايد. اينست سياست پسران.

و دختران هم برين نمط(59) آنچه موافق و لايق ايشان بود استعمال بايد كرد و ايشان را در ملازمت و وقار و عفّت و حيا و ديگر خصالي كه براي زنان شايسته باشد تربيت بايد فرمود. و هنرهائي كه از زنان محمود بود بديشان بياموخت.

و چون از كيفيت تربيت اولاد فارغ شديم ختم اين فصل بذكر ادب هائي كنيم كه در اثناي سخن بشرح و تفصيل آن وعده داده ايم تا كودكان بياموزند و بدان متحلّي شوند. هر چند بايد كه همة اصناف مردم بر آن مواظبت نمايند و خويشتن را  از آن مستغني نشمارند.

آداب سخن گفتن :

بايد كه بسيار نگويد و سخن ديگري به سخن خود قطع نكند و هركه حكايتي يا روايتي كند و او بر آن واقف باشد، وقوف خود برآن اظهار نكند تا آنكس آن سخن باتمام رساند. و چيزي را كه از غير او پرسند جواب نگويد و اگر سؤال از جماعتي كنند كه او داخل آن جماعت بود بر ايشان سبقت ننمايد. و اگر كسي به جواب مشغول شود و او بر بهتر جوابي از آن قادر بود، صبر كند تا آن سخن تمام شود، پس جواب خود بگويد، بر وجهي كه در متقدم طعن(60  ) نكند. و در محاوراتي كه بحضور او ميان دو كس رود خوض ننمايد. و اگر از او پوشيده دارند، استراق سمع نكند و تا او را با خود در آن مشاركت ندهند، مداخلت نكند. و با مهتران سخن به كنايت نگويد و آواز نه بلند دارد و نه آهسته، بلكه اعتدال نگاه ميدارد. و اگر در سخن او معني غامض افتد در بيان آن به مثال هاي واضح جهد كند، والا شرط ايجاز نگاه دارد. و الفاظ غريب و كنايات نامستعمل بكار ندارد. و سخني را كه با او تقرير مي كنند تا تمام نشود بجواب مشغول نگردد. و آنچه  خواهد گفت تا  در خاطر مقرُّر نگرداند، در نطق نيارد. و سخن مكرُّر نكند مگر كه بدان محتاج شود و قَلَق(61) و ضجرت ننمايد و فحش و شتم(62) بر لفظ نگيرد و اگر بعبارت از چيزي فاحش مضطّر گردد بر سبيل تعريض(63) كنايت كند از آن و مزاحِ منكَر نكند. و در هر مجلسي سخن مناسب آن مجلس گويد. و در اثناي سخن بدست و چشم و ابرو اشارت نكند مگر كه حديثي اقتضاي اشارتي لطيف كند، آنگاه آنرا بر وجه پسنديده  ادا نمايد. و در راست و دروغ با اهل مجلس خلاف و لجاج(64) نورزد خاصه با مهتران و سفيهان. و كسيكه الحاح(65) با او مفيد نبود بر او الحاح نكند. و اگر در مناظره و مجاورت طرف خصم را رجحان يابد انصاف بدهد. و از مخاطبة عوام و كودكان و ديوانگان و مستان تا تواند احتراز كند. و سخن باريك با كسي كه فهم نكند نگويد و لطف درمحاورت نگاهدارد. و حركات واقوال و افعال هيچكس را به قبح محاكات نكند (66) . و سخنهاي موحش نگويد. و چون در پيش مهتري رود ابتدا به سخني كند كه به فال ستوده دارند. و از غيبت و نمامي و بهتان و دروغ گفتن تجنّب كند، چنانكه به هيچ حال بر آن اقدام ننمايد. و با اهل آن مداخلت نكند و استماع آنرا كاره(67) باشد .و بايدكه شنيدن او از گفتن بيشتر بود. از حكيمي پرسيدند كه چر ا استماع تو از نطق زيادت است؟ گفت زيرا كه مرا دو گوش داده اند و يك زبان، يعني دو چندانكه مي گوئي بشنو.

آداب حركت و سكون:

بايد كه در رفتن سبكي ننمايد و به تعجيل نرود، كه آن علامت طيش بود و در تأني و ابطاء(68) نيز مبالغه نكند كه آن امارت(69) كَسل بود و مانند متكبران نخرامد و از دست  فرو گذاشتن و دوش جنبانيدن هم احتراز كند. و اعتدال در همة احوال نگاه دارد. و چون مي رود بسيار باز پس ننگرد كه آ ن فعل اَهوُّجان (70) بود. و پيوسته سر در پيش ندارد كه آن دليل حزن و فكر غالب بود. و در ركوب همچنين اعتدال نگاه دارد. و چون بنشيند پاي فرو نكند و يك پاي بر ديگر ننهد. و بزانو ننشيند مگر در خدمت ملوك يا استاد يا پدر يا كسي كه به مثابت اين جماعت بود. و سر بر زانو و بر دست ننهد كه آن علامت حزن يا كَسل بود و گردن كژ نكند و انگشت در دهن و بيني نكند و در پيش مردمان از تثاوب(71) و تمطّي(72) احتراز كند. و آب بيني بحضور مردمان نيفكند و همچنين آب دهن. و اگر ضرورت افتد چنان كند كه حاضران آواز آن نشنوند. و بدست تهي و سر آستين و دامن پاك نكند و از خدو(73) افكندن بسيار تجنّب كند. و چون در محفلي رود مرتبة خود نگه دارد، نه بالاتر از حد خود نشيند و نه فروتر. و اگر مهتر آن قوم كه نشسته باشند او بود حفظ مرتبه از او ساقط شود چه هر جا نشيند صدر همان جا بود. و اگر غريب بود و نه به جاي خود نشسته بود، چون وقوف يابد بجاي خود آيد . و اگر جاي خود خالي نيابد جهد مراجعت كند بي آنكه اضطرابي يا تثاقلي(74) ازو ظاهر شود. و در همة احوال شرايط ادب و حرمت نگاه دارد و بر جمله چنان سازد كه مردمان را از او زحمتي يا نفرتي نرسد. و بر هيچكس و در هيچ محفلي گراني ننمايد. و اگر بعضي از اين عادات برو دشوار آيد با  خود انديشه كند كه آنچه به سبب اهمال(75) ادبي او را لازم آيد از مذمُّت و ملامت زيادت از احتمال(76) مشقّت ترك آن عادت بود تا بر او آسان شود.

آداب طعام خوردن :

اول دست و دهان و بيني پاك كند، آنگاه به كنار خوان(77) حاضر آيد و چون بر مائده بنشيند به طعام خوردن مبادرت نكند مگر كه ميزبان بود. و دست و جامه آلوده نگرداند و بزياده از سه انگشت نخورد و دهن فراخ باز نكند و لقمه بزرگ برنگيرد و زود فرو نبرد و بسيار نيز در دهن نگاه ندارد و انگشت نليسد و با لوان طعام(78) نظر نكند و طعام نبويد و نگزيند. و اگر بهترين طعام اندك بود بر آن ولوع(79) ننمايد و آنرا به ديگران ايثار كند و دًسومت(80) بر انگشت نگذارد و نان و نمك تر نكند و در كسي كه با او مؤاكله(81) كند ننگرد و در لقمة او نظر نكند. و از پيش خود خورد و آنچه بدهن برد مانند استخوان و غير آن بر نان وسفره ننهد. و اگر در لقمة استخواني يا موئي بود چنان از دهن بيافكند كه غيري وقوف نيابد. و آنچه از ديگري متنفّر يابد ارتكاب نكند. و پيش خود چنان دارد كه اگر كسي خواهد كه بقيه طعام او تناول كند از آن متنفّر نشود. و چيزي از دهان و لقمه در كاسه و بر نان نيفكند. و پيش از ديگران به مدتي دست باز نگيرد بل اگر سير شده باشد تعلّل(82) نمايد تا ديگران نيز فارغ شوند. و اگر آن جماعت دست باز گيرند او نيز باز گيرد و اگر چه گرسنه بود، مگر در خانة خود يا به موضعي كه بيگانگان نباشند. و اگر در ميان طعام به آب حاجت افتد به نهيب نخورد و آواز از دهن و حلق بيرون نيارد. و چون خلال كند با طرفي شود. و آنچه بزبان از دندان جدا شود فرو برد. و آنچه بخلال بيرون آرد به موضعي افكند كه مردم نفرت نگيرند. و اگر در ميان جمع بود در خلال كردن توقّف نمايد. و چون دست شويد در پاك كردن انگشتان و اصول(83) ناخنان جهد بليغ كند. و همچنين در تنقية(84) لب و دندان . و غرغره نكند و آب دهان در طشت نيفكند. و چون آب از دهن بريزد بدست بپوشد. و در دست شستن سبقت نكند بر ديگران و اگر پيش از طعام دست شويند شايد كه ميزبان سبقت كند بر ديگر حاضران در دست شستن .

رعايت حقوق پدر و مادر:

اما سبيل فرزندان در تحري(85) رضاي پدران و مادران و وجوب رعايت حقوق ايشان بر فرزندان كه خداي تعالي در تنزيل(86) به چند موضع ذكر فرموده است. بايد دانست كه بعد از نعمت هاي باري تعالي هيچ خير در مقابل آن خيرات نيفتد كه از پدران و مادران به فرزندان ميرسد. چه اولاً پدر اول سببي است از اسباب ملاصِق(87) مر وجود فرزند را و بعد ا زآن سبب تربيت و كمال اوست. تا هم از فوائد جسماني كه به  پدر متعلّق است، كمالات جسماني چون نشو و نما و تغذّي و غير آن كه اسباب بقا و كمال شخص فرزندند، مي يابد، و هم از تدبير نفساني او، كمالات نفساني چون ادب و فرهنگ و هنر و صناعات و علوم و طريق تعيًّش كه اسباب بقا و كما ل نفس فرزندند، حاصل مي كند. و بانواع تعب و مشقّت و تحمًّل اوزار(88) جمع دنياوي ميكند و از جهت او ذخيره مي نهد و او را بعد از وفات خود به قائم مقامي خود مي پسندد. و ثانياً مادر در بدو وجود مشارك و مساهم(89) پدر است در سببيُّت، باين وجه كه اثري را كه پدر مؤدي آنست مادر قابل شده است و تعب حمل نه ماهه و مقاسات(90) خطر ولادت و اوجاع(91) و آلام كه در آن حالت باشد كشيده، وهم سبب اقرب است در رسانيدن قوت بفرزند كه مادة حيات اوست، و مباشر تربيت جسماني بجذب منافع باو و دفع مضار از او، مدتي مديد شده، از فرط اشفاق(92) و حفاوت(93) حيات او را بر حيات خود ترجيح داده پس عدالت چنان اقتضاء كند كه بعد از اداي حقوق خالق هيچ فضيلت زيادت از رعايت حقوق پدر و مادر و شكر نعمتهاي ايشان و تحصيل مرضات(94) ايشان نباشد. و بوجهي اين قسم از قسم اول برعايت اوليتر است. چه خالق از مكافات نعمتهاي خود مستغني است و پدر و مادر بدان محتاجند و همه روزگار فرزند را تا بخدمت و حقگذاري ايشان قيام نمايد، منتظر و مترصد.

اين است علّت مقارنت احسان والدين باعتراف بوحدانيُّت و التزام عبادت. و غرض از حثَّ (95) اصحاب شرايع بر اين معني آنست كه تا اكتساب اين فضيلت كنند .

و رعايت حقوق پدر و مادر سه چيز باشد. اول دوستي خالص ايشان بدل، و تحري رضاي ايشان به قول و عمل مانند تعظيم و طاعت و خدمت و سخن نرم و تواضع و امثال آن در هرچه مؤدي نباشد به مخالفت رضاي باريتعالي يا بخللي محذور عنه. و درآنچه مؤدي باشد به يكي از آن مخالفت بر سبيل مجاملت كردن(96) نه بر سبيل مكاشفت و منازعت. دوم مساعدت با ايشان در مقتضيات، پيش از طلب بي شائبة منّت و طلب عوض بقدر امكان مادام كه مؤدي نباشد به محذوري بزرگ كه احتراز از آن و اجب باشد. سوم اظهار خير خواهي ايشان در سر و علانيُّت بدنيا و آخرت و محافظت وصايا و اعمال بِر كه به آن هدايت كرده باشند، چه در حال حيات ايشان و چه بعد از ممات ايشان. و به سبب آنكه محبُّت پدر و مادر فرزندان را محبُّتي طبيعي است، و محبُّت فرزندان ايشان را محبُّتي ارادي. درشرايع، اولاد را به احسان با آباء و امُّهات زيادت از آن فرموده اند كه آبا و امُّهات را باحسان با ايشان. و فرق ميان حقوق پدران و مادران از آنچه گفتيم معلوم شود. چه حقوق پدر روحاني تر است و باين سبب فرزندان را تنبًّه بر آن بعد از تعقّل حاصل آيد. و حقوق مادر جسماني تر است و باين سبب هم در اول احساس، فرزندان آنرا فهم كنند و به مادران ميل زيادت نمايند. و باين قضيه اداي حقوق پدران به بذل طاعت و ذكر خير و دعا و ثنا كه روحاني تر است زيادت بايد و اداي حقوق مادران به بذل مال و ايثار اسباب تعيّش و انواع احسان كه جسماني تر باشد زيادت بايد.

و اما عقوق(97) كه رذيلتي است مقابل اين فضيلت هم از سه نوع باشد. اول ايذاي(98) پدران و مادران به نقصان محبُّت يا باقوال و افعال بآنچه مؤدي باشد به بعضي از آن، مانند تحقير و سفاهت و استهزاء و غير آن. دوم بخل و منافست(99) با ايشان در اموال و اسباب تعيًّش يا بذل با طلب عوض يا مشوب(100) به منّت، يا گران شمردن احساني كه با ايشان رود. سوم اهانت ايشان و بي شفقتي نمودن در نهان يا آشكارا در حال حيات يا بعد از ممات و خوار داشتن نصائح و وصاياي ايشان.

و همچنانكه احسان بوالدين تالي صحُّت عقيدت است، عقوق نيز تالي فساد  عقيدت باشد. و كسانيكه به مثابت پدران باشند مانند استادان و مربيان و اجداد و اعمام و اخوال و برادران بزرگتر و دوستان حقيقي پدران و مادران، هم به مثابت ايشان باشند در وجوب رعايت حرمت ايشان و بذل و معاونت در اوقات احتياج و احتراز از آنچه مؤدي باشد بكراهت ايشان.

(نقل با تلخيص از  "منتخب اخلاق ناصري صفحه 114-143 "به تصحيح استاد علامه جلال الدين همائي .

به جهت اينكه قصد ما آوردن گزيده اي از مطالب "اخلاق ناصري" بود، منتخبات شادروان استاد همائي را از اين كتاب آورديم. چاپ كامل و منقح از اين اثر نفيس زبان پارسي به تصحيح و تنقيح استاد مجتبي مينوي و آقاي عليرضا حيدري توسط انتشارات خوارزمي (چاپ اول تهران 1356)صورت پذيرفته است. )

معني لغات و عبارات مشكل :

1- نام نهادن   2- عليل و ناتندرست   3- گذشتن چيزي از يكي به ديگري چنانكه در واگيري بيماريهاست   4- شير خوارگي   5- گستاخي و بيشرمي   6- بازي كردن با ديگري   7- نزديكان،همرتبگان   8- نيكان   9- ستايش و ستودن   10- ترسانيدن   11- خوار و ناچيز شمردن   12- برتري جستن   13- خوردنيها   14- نجابت و بزرگواري   15- همزادان و همسالان   16- زيان رساندن   17- نو آموزان   18- بيباكي   19- پنهاني   20- لجاجت و آشكارا دشمني كردن   21- مردم حريص است بر چيزي كه وي را از آن بازداشته اند   22- آزمند   23- كمتر و حقيرتر   24- تمام و كمال   25- تند و چالاكي   26- هوشياري و بيداري   27- كند فهمي   28- سبكي رفتار   29- باك داشتن و دل نگراني   30- سستي   31- پرده هائي از الياف كتان و حصير كه مي آويخته اند و بر آن آب مي پاشيدند تا به واسطة عبور هوا، محوطه را خنك كند   32- پرهيز كردن   33- سواري   34- تربيت كردن شاگرد    35-دلتنگ و ملول   36- بندگان زر خريد   37- سرزنش كردن   38- نيكي و احسان   39- افعي ها   40- آب و ملك   41- لشكر و حشم و خدم   42- اسبان و سواران 43- افكندني   44-گستردني   45- آسايش دادن   46- تهيه ساز و برگ   47- شادماني   48- فطري   49- بوديعت نهاده شده   50- فراهم آوردن و كسب كردن   51- فراخي و وسعت   52-  كوشش كردن در چيزي   53- شيريني   54- دور ترين و آخرين حد    55- معتمدان و استواران   56- كوشنده   57- جوانان   58- درشت و ستبر   59- طريقه   60- عيب گرفتن و طعنه زدن   61- اضطراب و ناآرامي   62- دشنام و ناسزا   63- سخن به كنايه گفتن   64- ستيزگي   65- ستيهيدن   66- بازگوئي كردن به كردار يا گفتار   67- ناخوش داشتن   68- كندي و آهستگي   69- علامت و نشانه   70- افراد گول و شتابزده   71- خميازه كشيدن   72- حالت تمدًّدي كه آنرا كمان كشه گويند   73- آب  دهن   74- گراني و سنگيني   75- مسامحه نمودن و كاري يا چيزي را به حال خود گذاشتن   76- تحمل كردن و بدوش كشيدن   77- سفره   78- طعام هاي گوناگون   79- حريص شدن بر چيزي    80-چربي   81- هم خوراك شدن   82- بچيزي مشغول شدن   83- بيخ و ريشه   84- پاك كردن    85- جستن صواب ترين رأي ها   86- قرآن مجيد   87- بهم چسبيده   88-گرانيها   89- هم بخش و شريك   90- سختي و رنج كشيدن   91- دردمنديها و رنجوريها   92- شفقت   93- مهرباني   94- خشنودي   95- برانگيختن   96- نيكوئي و خوبي كردن با كسي   97- نافرماني كردن و پدر و مادر را آزردن   98- آزردن و اذيت كردن   99- چشم همچشمي   100- آميخته و آلوده

نوشتن دیدگاه