ابوالقاسم صاعِد بن احمد بن صاعد، مشهور به قاضي صاعد، تاريخنگار، اخترشناس، پزشك، رياضيدان، فقيه مالكي و قاضي اندلسي، در كتاب التَّعْريفُ بِطَبَقاتِ الاُمَمْ، كه گزارشي بسيار كوتاه و فشرده (اما مهم ) از تاريخ علم جهان است، هنگام برشمردن امتهاي گوناگون، نخست از ايرانيان ياد كرده و در اين باره آورده است:
« و اما نخستين امت: ايرانيان (الفُرْسْ)؛ محل سكونتشان ميانهي بخش آباد زمين است و حدود كشورشان از سرزمين موسوم به جَبَلْ (كوههاي زاگرس) در شمال عراق است تا همدان و قم و كاشان و جز آن، و از سرزمين ارمنستان و نواحي نزديك درياي خزر گرفته تا آذربايجان و طبرستان (مازندران و بخشي از گيلان امروزي) و ري و طالقان و گرگان تا سرزمين خراسان همچون نيشابور و دو «مروْ» (يعني دو شهر مَرْوْ و مَرْوْروذ كه امروزه هر دو در جمهوري تركمنستان قرار دارند)، و از سرخس و هرات (در افغانستان امروزي)، و خوارزم (در جمهوريهاي ازبكستان و تركمنستان كنوني)، گرفته تا بلخ و بخارا و سمرقند و فرغانه و شاش و جز آن از شهرهاي خراسان بزرگ (شهرهاي اخير امروزه در جمهوريهاي تازه استقلال يافتهي قرقيزستان، تاجيكستان، ازبكستان و تركمنستان قرار دارند) تا سجستان و كرمان و فارس و اهواز و اصفهان و هر چه از توابع اينها باشد. كشور آنها يك پارچه، پادشاهشان يكي، و زبان همه نيز فارسي است. جز آن كه در شمار اندكي از واژگان اختلاف دارند. اما در شمار حروف و چگونگي نوشتن آنها با هم موافقند و اختلاف ميان آنها در زبان، آنان را از حوزهي زبان فارسي بيروني نميسازد، همچون پهلوي(= فارسي ميانه، زبان مردم ايران تا حدود سدهي سوم هجري )، دري و جز آن از زبانهاي ايراني. »
وصفي كه قاضي صاعد دربارهي ايران آورده مربوط به ايران باستان است زيرا به گفتهي خود او پس از ظهور اسلام، «امت فارس» و چندين امت ديگر با پيوستن به يكديگر امت اسلام را تشكيل دادهاند. وي در ادامه شاهان ايران را در كارداني، دادگري و مردمداري و نظام حكومتي ايران را در سابقه و پايداري، بينظير ميخواند و ميافزايد: «از ويژگيهاي ايرانيان اين است كه به پزشكي توجه بسيار، به احكام نجوم و تأثير آن بر جهان شناختي كامل، در رصد سابقهاي كهن و در بررسي حركت ستارگان روشهاي گوناگون دارند». سپس به آثار مهم ايرانيان در احكام نجوم، يكتاپرستي آنان از ديرباز و سرانجام نابودي حكومتشان به دست اعراب اشاره ميكند.
چنان كه آمد، قاضي صاعد زبانهايي همچون خوارزمي و سُغْدي (زبان مردم ناحيهي سُغد در اطراف بَلْخ و بخارا) را كه در شمال خراسان بزرگ بدان سخن گفته ميشد به صراحت از شاخههاي زبان فارسي دانسته؛ هم چنان كه امروزه نيز زبانشناسان اين زبانها را در شمار زبانهاي ايراني شرقي ميدانند. به طور خلاصه وي همهي سرزمين فعلي ايران و نيز افغانستان، تركمنستان، تاجيكستان، ازبكستان، قرقيزستان، ارمنستان، گرجستان، جمهوري آذربايجان و حتي بخشهايي فراتر از اين نواحي را جزو محدودهي فرهنگي و سياسي ايران پيش از اسلام دانسته است. ناگفته پيداست كه يك دانشمند عرب اندلسي هيچ انگيزهاي براي بزرگ جلوه دادن ايران نداشته و به همين خاطر نميتوان وي را به دروغ گويي متهم كرد.
از سوي ديگر، برخي از دانشمندان برخاسته از اين نواحي، كه امروزه بخشي از خاك ايران به شمار نميآيند، به صراحت خود را ايراني برشمردهاند. براي مثال، ابوريحان بيروني كه از مردم شهر كاث(نام پايتخت باستاني خوارزم) بود، در الآثار الباقية آورده است: « مردم خوارزم، شاخهاي از درخت تناور ايراني و قومي از آنانند». عبارت عربي چنين است: «و أمّا أهلُ خوارزم، و إن كانوا غُصْناً من دَوْحَةِ الفرسِ و نَبْعَةً من سَرْحَتِهم»
اما قاضي صاعد از تأثير شگرف فرهنگ ايراني بر نواحي شرق عراق و تركيهي فعلي غافل بوده است. در حالي كه بيشتر و شايد همهي پزشكان برجستهي دربار عباسيان تا اواخر سدهي سوم هجري قمري از دانشآموختگان دانشگاه گنديشاپور(در نزديكي اهواز كنوني) بودند . براي مثال، ناحيهي حيره، خاستگاه مترجميني بنام چون حُنين بن اسحاق و شاگردانش، همواره تحت تأثير فرهنگ ايراني بود و به ويژه خود حنين دانشآموختهي گنديشاپور بود. دو مدر سهي ايراني در شهرهاي رُها و نصيبين نيز در رشد فرهنگ ايراني در شرق عراق و تر كيهي امروزي نقشي بسزا داشتند.
برگرفته از :
كرامتي، يونس. نگاهي به تاريخ رياضيات و نجوم در ايران، تهران، انتشارات اميركبير، 1385