سعيد نفيسي
کساني که زندگاني پنجاه سال پيش ايران را هنوز به ياد دارند، چيزي که هميشه بر آن دريغ دارند و افسوس ميخورند، دلخوشي و قناعت و زندگي سادهاي بود که همه با کمال سرور و شادي از آن لذت ميبردند. زندگي آسان بود، ارزان بود، تجمل و خودفروشي و نادرستي در کار نبود، هر کس به اندازه درآمد خود، اگر هم بسيار ناچيز بود، ميتوانست زندگي آرام و آسودهاي داشته باشد. اين رقابتها و همچشميهاي زيانبخش در ميان نبود. زندگي خانوادگي بسيار احترام داشت. هر کس به خاندان خود مغرور بود و به کار خود دلبستگي داشت. به همين جهت مردم به مراتب دلخوشتر از امروز بودند.
در تهران ميدان نسبتاً بزرگي بود که در ضلع جنوبي آن يکي از دروازههاي ارک بود که به سوي بازار باز ميشد و در بالاخانه آن صبحها و غروبها نقاره ميزدند و به همين جهت آن را «دروازه نقارهخانه» ميگفتند. در جايي که اکنون مدخل حياط تخت مرمر واقع است، دروازه ديگري بود که يکي از دوازههاي کاخ گلستان بود. در وسط ميدان، حوض مربع مستطيل بسيار بزرگي بود که از آب شاه پر ميشد و هميشه آب زلال بسيار روشن داشت.
در جنوب اين حوض، توپ بزرگي بود که به آن «توپ مرواريد» ميگفتند و مردم عقيده داشتند از توپهايي است که شاه عباس از پرتغاليها گرفته بود و برخي آن را از توپهاي نادرشاه ميدانستند؛ اما کتبيهاي که روي اين توپ هست و ماده تاريخي که از فتحعليشاه ريختهاند، احتمال ميرود از توپهايي باشد که افسران فرانسوي که به فرمان ناپلئون براي اصلاح نظام ايران آمده بودند، ريخته باشند؛ زيرا که ايشان دو کارخانه توپريزي ـ يکي در تهران و يکي در اصفهان ـ داير کردند. مردم تهران درباره اين توپ عقايد مخصوصي داشتند و حتي کرامت برايش قائل بودند و مي گفتند: چون شاه عباس آن را از پرتغاليها گرفت، از خليج فارس تا تهران با پاي خود آمد!
در هر صورت زنان تهران که حاجتها و آروزهايي داشتند، در اين ميدان که توپ مرواريد در آن بود، جمع ميشدند. اين توپ همان است که امروز در باغ باشگاه افسران گذاشتهاند. زنان نخست از زير سردر نقارهخانه رد ميشدند و تنها رد شدن آن را وسيله برآورده شدن حوايج خود ميدانستند و سپس به پاي توپ ميرسيدند. زناني که فرزند ميخواستند يا دختراني که در آرزوي شوهر بودند، روي لوله توپ سوار مي شدند و حاجت خود را بر زبان ميآوردند. برخي به چرخهاي توپ به اصطلاح خود «دخيل» ميبستند؛ يعني گوشهاي از پيراهن يا چارقد خود را پاره ميکردند و به آنجا ميبستند و گره ميزدند و در زمان ما به اندازهاي به چرخهاي توپ کهنه بسته گره کرده بودند که چرخ چوب و رنگ آن معلوم نبود!
روزنامه اطلاعات