امیر خراسان را پرسیدند که تو فردی فقیر و بی چیز بودی و شغلی پست داشتی، به امیر خراسان چون افتادی؟
گفت:روزی دیوان«حنظله ی بادغیسی» همی خواندم ، بدین دو بیت رسیدم:
مهتری گر به کام شیر در است
شو خطر کن ز کام شیر بجوی
یا بزرگی و عزَِ و نعمت و جاه
یا چو مردانت مرگ رویاروی
داعیه ای در باطن من پدید آمد که به هیچ وجه در آن حالت که اندر بودم، راضی نتوانستم بود .
دارایی ام بفروختم و اسب خریدم و از وطن خویش رحلت کردم . به دولت صفّاران پیوستم .
هر روز برشکوه و شوکت و لشکر من افزوده می گشت و اندک اندک کار من بالا گرفت و ترقّی کرد تا جمله خراسان را به فرمان خویش درآورم . اصل و سبب، این دو بیت بود.
«چهار مقاله،نطامی عروضی»