پارسی زبان مشترک ایرانیان

در ايران توده‌هاي رنگارنگ با زبان‌هاي خاص خود زندگي مي‌كنند. «فارسي» نام زبان يكي از اين توده‌ها است، و ما معمولاً افراد اين توده را «فارسي‌زبان» مي‌ناميم. ولي اجازه بدهيد من اين بحث را با قايل شدن تمايز بارزي ميان «فارس» و «فارسي‌زبان» آغاز كنم.مطابق آمار به دست آمده از آخرين سرشماري عمومي ايران گويا اندكي كم‌تر از 50 درصد مردم ايران فقط به زبان فارسي سخن مي‌گويند .

چه در خانه و چه بيرون از خانه. اين «اكثريت نسبي» را ما «فارس» مي‌ناميم مفهوم فارس نه به يك منطقه جغرافيايي و نه به هيچ نوع شرط قومي يا نژادي خاص محدود نمي‌شود. باقي مردم ايران از لحاظ زبان به اقليت‌هاي بزرگ و كوچك «تُرك» و «كُرد» و «لُر» و «عرب» و «بلوچ» و «گيلك» و «مازندراني» و «ارمني» و «آشوري» و غيره تقسيم مي‌شوند. تقسيمات فرهنگي و ديني البته به دايرة اين بحث بيرون است. همة اين اقليت‌ها در بيرون از محيط خاص خود نه تنها با يك‌ديگر به واسطة زبان فارسي ارتباط دارند، بلكه مقدار زيادي از فعاليت معنوي آن‌ها در زمينه اين زبان صورت مي‌گيرد. به اين دليل همة اين‌ها را «فارسي‌زبان» مي‌ناميم. بنابراين مفهوم «فارسي‌زبان» اعم است از فارس و ايراني غيرفارس. به‌عبارت روشن‌تر، برحسب تمايز مورد بحث همة ايراني‌ها «فارسي‌زبان»‌اند. ايراني ضرورتاً فارس نيست، ولي ضرورتاً فارسي‌زبان است. (تذكر اين نكته هم شايد لازم باشد كه منظور از فارسي البته فارسي دري است، يعني همين زباني كه من و شما اكنون با آن سخن مي‌گوييم، نه اشكال يا لهجه‌هاي گوناگون اين زبان كه در گوشه و كنار ايران به گوش مي‌خورد.)
تمايز «فارس» و «فارسي‌زبان» به‌هيچ‌وجه تازگي ندارد ـ اگرچه تصريح نشده باشد. فردوسي طوسي فارس است، ولي خاقاني شرواني فارسي‌زبان است، چون كه زبان پدري و مادري‌اش فارسي نبوده است. (گويا زبان پدري‌اش «سغدي» و زبان مادري‌اش «رومي» شايد گرجي يا ارمني يا تركي- بوده است). حافظ فارس به نظر مي‌رسد، چون هيچ دليلي از خود برجاي نگذاشته است كه در خانه خود به زباني غير از فارسي سخن مي‌گفته است، ولي اگر تعجب نكنيد مي‌خواهم بگويم سعدي فارسي‌زبان است، نه فارس، چون كه زبان اصلي‌اش ـ زباني كه در خانه با آن سخن مي‌گفته- يكي از اشكال پهلوي بوده است، نه فارسي دري.
در كليات سعدي بخش شايان توجهي به نام «فهلويات» وجود دارد، كه گويا هنوز هم تماماً خوانده و فهميده نشده است. زبان اين «فهلويات» چيزي است نزديك به زباني كه در صفحات دشتستان و تنگستان فارس هنوز هم كم‌وبيش به‌گوش مي‌خورد ـ گرچه به سرعت دارد برمي‌افتد. آن‌چه مسلم است، سعدي زبان پهلوي را در جايي تحصيل نكرده بوده است. «فهلويات» اشعاري است كه او به صرافت طبع به زبان مادري‌اش سروده است، نظير اشعاري كه مثلاً ملك‌الشعراي بهار به لهجة خراساني خود ساخته است. بنابراين سعدي هم فارسي را در كوچه و مدرسه آموخته است، نه در خانه ـ مثل احمد كسروي، محمدحسين شهريار، نيما يوشيج، محمد قاضي، و بسياري ديگر. همة اين‌ها با لهجه‌هاي غير فارسي حرف مي‌زده‌اند، ولي آثار درخشاني به زبان فارسي به وجود آوردند، و زبان فارسي مديون قريحه و كار و كوشش آن‌ها است. هيچ‌كدام اين‌ها فارس نيستند، ولي همه فارسي‌زبان‌اند. آثار اين‌ها تجلي يك واقعيت تاريخي است، و آن اين است كه ـ بنابر موجباتي كه مورد بحث ما نيست- چنين واقع شده است كه نمايندگان برجستة قريحه علمي و ادبي اقوام گوناگون در ايران غالباً در عرصة زبان فارسي فعاليت مي‌كنند.
واما نتيجه‌اي كه مي‌خواهم از اين مقدمه بگيرم اين است كه زبان فارسي ـ چه از حيث آثار ادبي و چه از حيث شكل جاري آن ـ به اصطلاح ملك طلق فارس‌ها نيست، بلكه درواقع ساخته و پرداختة همة مردم ايران است. كافي است «آثار فارسي‌زبان‌ها را» ـ به همان معناي مورد بحث، يعني در تمايز با فارس- از فهرست ادبيات فارسي حذف كنيم تا ببينيم كه از اين ادبيات غني، كه اين‌قدر به‌آن افتخار مي‌كنيم، ‌چه برجا مي‌ماند. (توجه داشته باشيد كه به اين ترتيب حتي «گلستان» و «بوستان» هم از فهرست حذف مي‌شود.)
بنابراين، چنان‌كه اشاره كردم، مطلب فقط اين نيست كه اقليت‌هاي غيرفارس به عنوان «فارسي‌زبان» با يك‌ديگر به زبان فارسي سخن مي‌گويند، اين زبان زمينة آفرينش و ميدان تجلي زندگي معنوي آنان است. (و البته اين به‌معناي انكار آن واقعيت نيست كه اين اقليت‌ها در زبان‌هاي خود هم زندگي معنوي و فعاليت آفرينشي خود را دارند.) منظور اين است كه زبان فارسي درست به دليل آن زبان مشترك اقوام ايراني است، كه يك معناي كاملاً واقعي آفريدة مشترك ملت ايران است. و اين است توضيح اين پديدة شگفت‌آور، كه چرا در اين سرزمين اقوام و زبان‌هاي رنگارنگ همه مردم به زبان فارسي عشق مي‌ورزند.
ما فارس‌ها و فارسي‌زبان‌ها تمايل خاصي داريم به ‌اين كه زبان خود را شيرين بناميم. حافظ در وصف شعر خود مي‌گويد:
شكر شكن شوند همه طوطيان هند
زين قند پارسي كه به بنگاله مي‌رود

سعدي پيش از او گفته است:
من دگر شعر نخواهم بنويسم كه مگس
زحمتم مي‌دهد از بس كه سخن شيرين است
من بايد اعتراف كنم كه اين بيت نوچ سعدي را كه صداي وزوز مگس هم در آن شنيده مي‌شود هرگز زياد نپسنديده‌ام، بر خلاف آن بيت حافظ، كه حقيقتاً مثل قند در دهان آدم آب مي‌شود. ولي به هرحال گمان مي‌كنم اين ابيات نحوة احساس ما را نسبت به زبان‌مان خوب بيان مي‌كند. آن تعبير قديمي «فارسي شكر است» هم طبعاً همين احساس را مي‌رساند.
اين البته احساس بسيار خوبي است، ولي ما فارس‌ها ـ و حتي بعضي از فارسي‌زبان‌ها- گاه فراموش مي‌كنيم كه اين احساس مخصوص و منحصر به زبان فارسي نيست. اهل همة زبان‌ها زبان خود را دوست مي‌دارند ـ گيرم اين‌كه تعبيرشان ممكن است غير از شكر خوردن طوطي يا پرواز مگس دور سر شاعر باشد، هيچ زباني نيست كه در آن شعر سروده نشده باشد، و شعر بيان كنندة همين سرمستي و شادي است كه گويندة زبان از به‌كار بردن زبان خود احساس مي‌كند. ما هم مثل اهل همة زبان‌ها گاه از طعم و طراوت زبان خود سرمست مي‌شويم، و به هرحال به آن عشق مي‌ورزيم. ولي از عشق ورزيدن به زبان فارسي تا رسيدن به‌اين ادعا كه فارسي برتري ذاتي خاصي نسبت به زبان‌هاي ديگر دارد، و اين‌كه اين زبان مشترك بايد جانشين همة زبان‌هاي اقوام ايراني بشود، راه درازي نيست. اين فاصله در واقع درة تنگي است؛ پرتگاهي است كه درست را از نادرست جدا مي‌كند. اين طرز فكر در ايران وجود داشته است و هنوز هم كم و بيش در گوشه و كنار وجود دارد. اين توهم كه فارسي يگانه زبان ملت ايران است، و آن‌چه در اطراف و اكناف كشور به گوش مي‌خورد چيزي نيست جز اشكال شكسته‌بسته يا خام و ناتراشيدة فارسي تهران، و اين خيال باطل كه با منع كردن و زير فشار گذاشتن زبان‌هاي ديگر مي‌توان چنين وانمود كرد كه همة ساكنان كشور پهناور ما فارس هستند- و نه فارسي‌زبان- بيش از نيم‌قرن بر مركزي‌ترين محافل حكومتي كشور ما غلبه داشته است. اين‌جا مجال پرداختن به ‌موجبات اين مساله فراهم نيست، ولي من مي‌خواهم به يك نكته اشاره كنم، و آن اين است كه اين توهمات از توهم اساسي‌تري برمي‌خيزد، به اين معني كه هويت ملي بايد مطلق و يك‌پارچه باشد، و چون زبان يكي از اركان يا يكي از تجليات «هويت ملي» است، پس هويت ملي مطلق وحدت مطلق زبان را لازم مي‌آورد. اما از طرف ديگر همه مي‌دانيم كه در ايران بيش از يك زبان وجود دارد. بنابراين ريشة انكار تنوع زبان و منع زبان‌هاي محلي احتمالاً از اين نگراني ناگفتني آب مي‌خورد كه نكند ما ايراني‌ها در واقع هويت ملي محصل و معيني نداشته باشيم! يا به عبارت روشن‌تر، نكند اصولاً چيزي به نام ملت ايران وجود نداشته باشد! چون اگر چنين باشد، بهتر است هر چه زودتر هويتي براي خود دست‌وپا كنيم، و راه اين‌ كار هم عبارت است از انكار تنوع اقوام ايراني و منع كردن بارزترين تجلي اين تنوع، يعني وجود زبان‌هاي محلي.
اين توهم در خارج از ايران هم ديده مي‌شود. ترديد در اين كه اصولاً يك موجود سياسي و اجتماعي به نام ملت ايران وجود دارد و از موجوديت خود دفاع مي‌كند، براي كساني كه گمان مي‌كنند (يا مي‌كردند) كه از پاره‌پاره شدن اين لحاف چهل‌تكه بهره‌اي خواهند برد كشش مقاومت‌ناپذيري داشته است. در كم‌تر از يك قرن اخير بارها از طرف نيروهاي خارجي براي تجزيه كردن ايران تلاش شده است. يكي از سخناني كه در آستانة انقلاب ايران مكرر شنيده مي‌شد اين بود كه تكان انقلاب، ايران را تجزيه خواهد كرد، و تجاوز به خاك ايران مسلماً به همين اميد صورت گرفت. ولي ايران تجزيه نشد.
در اثبات هويت ملي ايران دلايل گوناگون مي‌توان آورد؛ ولي از همة اين دلايل كه بگذريم، اين‌كه ملت ايران به عنوان يك واحد سياسي و اجتماعي در مواقع بحراني و خطر از موجوديت خود دفاع مي‌كند و بر جاي مي‌ماند، واقعيت انكارناپذيري است. ملت ايران يک واقعيت تاريخي است، موجودي است كه در جريان تاريخ به وجود آمده است، و هست؛ و هستي آن‌هم به شكل خاصي از حكومت بستگي ندارد. بنابراين حكومت است كه بايد رفتار خود را با مقتضيات اين هستي تاريخي منطبق سازد، وگرنه آن كه دير يا زود تجزيه مي‌شود و بر مي‌افتد حكومت نادان و ستم‌گر است، نه ملت ايران.
تنوع زبان يكي از اين مقتضيات است، و من گمان مي‌كنم دوام نقش زيبنده و فرخندة زبان فارسي به عنوان زبان مشترك به شناختن اين معني بستگي دارد. به عبارت ديگر، زبان مشترك بايد همان «زبان مشترك» باقي بماند ـ هم به اين معني كه جاي خاص خود را در دل و جان همة فارسي‌زبان‌ها نگه‌ دارد، و هم اين‌كه ادعاي جانشيني زبان‌هاي ديگر را از دست بگذارد. آن عده از ما كه نقش زبان فارسي را به عنوان يكي از وجوه هويت ملي وسيلة تعدي بر ساير زبان‌هاي اقوام ايراني مي‌كنند به نظر من نقش حقيقي زبان فارسي را در قوام بخشيدن به اين هويت درست نشناخته‌اند. زيرا كه اين نقش به هيچ وجه ساده و يك جانبه نيست. زبان مشترك هم وسيلة اتصال است و هم وسيلة انفصال؛ چنان‌كه وحدت ملي هم به هيچ وجه ساده و مطلق نيست. وحدت هميشه از كثرت حاصل مي‌شود. اين تودة عظيمي كه ملت ايران را تشكيل مي‌دهد يك چيز جامد و راكد نيست كه مثل يک پاره‌سنگ، هيچ كنش و تنشي در آن جريان نداشته باشد. ملت ايران يك ساخت‌كار (يا مكانيسم) زنده است ـ دستگاهي است كه كار مي‌كند، و اجزاي آن با هم روابط كشش و كوشش و بده‌وبستان دارند. زبان فارسي آن زمينه يا آن مديومي است كه اين روند بده‌وبستان روي آن و به‌واسطه آن صورت مي‌گيرد. در اين ساخت‌كار (يا مكانيسم) مانند هر ساخت‌كار ديگري «انفصال» اجزا هم به اندازه «اتصال» آن‌ها لازمة زنده بودن و عمل كردن است. زبان فارسي در سرزمين پهناور ما وظيفة وصل كردن عناصر رنگارنگ تشكيل‌دهندة هويت ملي ايران را برعهده دارد. در اين شكي نيست. اما بايد به ياد داشته باشيم كه در ميان بيش از نيمي از مردم كشور ما تعهد اين وظيفه به معناي داشتن نقش «زبان مشترك» است، و زبان مشترك بر حسب تعريف پيش فرض ساده‌اي دارد، و آن وجود «زبان‌هاي غيرمشترك» است.

نگارنده : نجف دريابندري- شورای گسترش زبان و ادب پارسی

در همین زمینه

دیدگاه‌ها  

0 # کُر بختیاری 1392-04-12 02:51
استفاده از کلمه اقلیت برای اقوام ایرانی یک حرکت تحقیر امیز است. چرا که مجموع همه این اقوام و ملیت ها از مجموع ملیت فارس بیش تر و پر تعداد تر است.
در کل سپاسگزارم از زحمت هایتان.
پاسخ دادن
+1 # سینا 1401-11-12 12:14
جناب در استان شما دو تا از بزرگترین شهرهاتون فارس نشین هستتد کمی بیشتر بری نقشه را ببینی میفهمی جمعیت فارس چقدر است در پایان خود شما که تمامی واژهاتون فارسی است و کمی واژه ها مخصوص به خود دارید به گفتگو کردن شما زبان نمیگویند میگویند گویش فکر کردی به شب گفتی شو زبان درست کردی
پاسخ دادن
+1 # جعفر فرمانی 1393-09-04 23:17
ازابتدای تاریخ نام کشور ما ایران به معنی سرزمین آریایی ها می باشد. هیچگاه نام کشور ایران پارس نبوده است. این اشتباه رو کشور های دیگر مرتکب شدند و امروزه هم ما به آن دامن میزنیم. پارس نام یک قبیله ایرانیست ونه نام کل آن. در شاهنامه هیچگاه از نام پارس بعنوان اسم کشور نام نبرده. رضا شاه برای اصلاح این اشتبا با مشورت دکتر نفیسی طی یک نامه از سازمان ملل خواست که در مکاتبات خود از واژه ایران بجای پارس استفاده کنند. در امپراطوری عظیم ایران کاملا با توجه به بعد مسافت لحجه های مختلفی هم به وجود میاد در دوره ساسانیان لهجه غالب پهلوی بوده به جرات میتوان گفت که کردی و لری و لکی بازمانده ودگرگون شده پهلویست زیرا اگر دقت کنیم تنها ایرانیان باقی مانده در اطراف آخرین پایتخت ساسانیان یعنی شهر تیسفون کردها هستند. برادر تنی لهجه پهلوی لهجه دری می باشد که در دیار سامانیان شمال خراسان در اواخر قرن سوم و چهارم به دلایلی به رشد و بالندگی شگرفی رسید شاید بخاطر علاقه شاهان سامانی به شعر ونثر شاعرانی مانند رودکی دقیقی فردوسی و .. شاهکارهای ادبی خلق کردند کتابهای مانند کلیله ودمنه که از پهلوی به عربی ترجمه شده بود به دری ترجمه شد خود شاهنامه به اعتراف فردوسی برگردان اصل پهلوی آنست. این انقلاب ادبی با عث شد که مردم مناطق دیگر مانند ری اصفهان شیراز کرمان وسیستان تا همدان آرام آرام در یک دوره تقریبا صد ساله لهجه پهلویی و غیره را به دری تغییر دهند دلیایل زیادی هم وجود دارد شما هیچ شاعر اهل اصفهان شیراز تبریز یا همدان در قرن چهارم و اواسط پنجم نمی توانید پیدا کنید که به دری شعر گفته باشند اشعار باباطاهر مربوط به زمان گذار تغییر لهجه پهلوی به دریست بنابراین مخلوط دو لهجه می باشد ناصر خسرو در سفر نامه ذکر کرده که در تبریز به شاعری برخورد کرده که دری نمی توانست شعر بگوید حتی سعدی و حافظ هم به پهلوی شعر گفته اند که نشان ازاین دارد لهجه مادری آنها پهلوی بوده است این اشتباه ناخوشایندی است که امروزه فقط به لهجه دری فارسی میگوییم و بقیه لهجه ها را فارسی نمی دانیم حتی از این هم پا فراتر رفته به کسانی که دری صحبت میکنند نژاو فارس میگوییم و به مثلا گیلک ها وکرد فارس نمیگوییم در حالی که فارس نام قبیلهای از قبایل ایرانست نه نام زبان است ونه نام نژاد و نه نام کشور. این اشتباه باعث ایجاد تفرقه و خود جدا انگاشتن طوایف دیگر میشود که مثلا ساکنان یک منطقه که به دری صحبت نمی کنند خود را نه از زبان و نژاد دیگر بپندارند و حتی ساز جدایی بزنند. چه خوب میشود که در مدارس این اشتباه اصلاح شود تا باعث و یکپارچگی بیشتر مردم شود. به جای مثلا ادبیات فارسی ادبیات ایرانی بکار ببریم تا کسی که اهل همدان است خود را از نژاد فارس نداند و کسی که اهل لرستان و خود را غیر فارس بداند. به نظرم اصلاح برخی واژه ها که به اشتباه در خای غیر از خود بکار می رود کمک زیادی به اتحاد و یکپارچگی کسور عزیزمان بکند.
پاسخ دادن

نوشتن دیدگاه