گفتار شجاع شیرازی درباره ی عشق و عشق ورزی

بدان که تا کسی لطیف طبع نباشد عاشق نگردد... پس عشق از لطافت طبع خیزد و هرچه از لطافت خیزد بی شک لطیف بود... جوانان بیشتر عاشق شوند که پیران، زیرا که طبیعت جوانان لطیفتر از طبع پیران باشد... عاشقی کاری است پر مشقت و بلا و شغلی است پر محنت و عنا، خاصه به هنگام مفلسی. چه هر مفلسی که عشق ورزد معاینه در خون خویش جولان کند.

بدانکه قابلیت عشق و سعادت عاشقی و دولت عاشق پیشه بودن، همه کس را ندهند و از هزار: یکی، و از بسیار: اندکی را به این تشریف، مشرف سازند و به این عطیه، مزین دارند.

حکما گفته اند نظام عالم و قیام بنی آدم به عشق است. و التیام موجودات و وجود مکنونات به محبت؛ و هیچ موجود از محبتی خالی نتواند بود چنانچه از وجودی و وحدتی خالی نباشد. و حقیقت محبت: طلب اتحاد بود به چیزی که آن اتحاد در تصور طالب اکمل کمالات و احسن مطالب باشد. پس محبت : طلب شرف و کمال بود و هرکس را که طلب زیادت، شوق او به کمال و شرف بیشتر، و اسباب حصول این معنی در او کاملتر و طریق وصول او بدان سهلتر.

و در عرف حکما محبت و مبغضت در موضعی استعمال کنند که قوت نطقی را که عبارت از ادراک معقولات است در آن دخلی و اشتراک بود، چنانچه الفت و معادات حیوانات غیرناطقه با یکدیگر از این معنی خارج باشد و آن را الفت و تنفر خوانند نه محبت و مبغضت.

اقسام محبت در نوع انسان، دو گونه است:طبیعی (مانند مادر و فرزند) و ارادی. محبت ارادی هم بر دو نوع است:

1-      سریع الزوال: محبتی باشد ناگهانی بی وقوع کثرت مخالطت و انس.

2-      بطئی الانحلال و با درنگ: انس و کثرت مخالطت و محبت از صداقت اخص، و عشق که افراط محبت است

عشق هم دو نوع باشد:

1-      مذموم: از فرط لذت شهوانی برخیزد. و هرکسی را که حیوانیت غالب بود ظالب لذت شهوانی گردد.

2-      محمود: از فرط طلب خیزد و نظربازی باشد.

محبتی که مقتضی آن محض لذت محبت و اتحاد بود، خالی از شایبه ی لذتی دیگر، آن را «عشق تام و محبت الاهی» خوانند. و هر زمان که جوهری که در انسان مستودع است از کدورات طبیعت پاک شود و «محبت انواع شهوات» از او منتفی و زایل گردد، او را به شبیه خویش «محبتی کامل خالی از شایبه ی غرض» حاصل آید. پس او را لذتی میسر گردد که به هیچ لذت از لذات نسبت نتوان کرد و به هیچ ذوق مشابه نتوان داشت. و از فضایل این نوع محبت آنکه نه نقصان پزیرد و نه حوادث ایام را در آن اثری بود و نه ملامت را در آن مدخلتی افتد و نه ارباب شهوت و حیوانیت را با او مشارکتی باشد؛ و مشارک اخیار و موافق ابرار بود.

پس بیرون از محبت الاهی که آن را عشق تام خوانند، تواند بود که از هر دو جانب در یک حال، محبت منعقد گردد و در یک حال، خلل پزیرد؛ و تواند بود که یکی باقی ماند و یکی مرتفع شود... ای بسا که عاشق از معشوق ملاحظه ی عیش و انتظار لذت کند و معشوق از او انتظار منفعت. و در این نوع محبت، تظلم و شکایت بسیار افتد؛ بلکه در هیچ نوع از انواع محبت چندان خطاب و عتاب واقع نگردد که در این نوع... و این نوع محبت را «محبت لوامه» خوانند یعنی مقرون به ملامت.

اما دوستی، دیگرست و عاشقی، دیگر. دوست: دیگرست و معشوق: دیگر. و فرق میان دوست و معشوق آنکه در دوستی، محبت از جانبین بود و در عشق لزوم این معنی نباشد، و هر زمان که عاشق را نهایت صدق حاصل شود، این دولتش میسر گردد. حکیمی را پرسیدند: دوست به دست آوردن بهتر است یا معشوق گرفتن؟

گفت: دوست گیر تا معشوق باشی.

بدانکه هرچند محبوب: محتشم تر، عشق زیباتر آید... اما عشاق با همت معشوق با حشمت گیرند... باید که در مقام طلب: سلامت و ملامت پیش او [عاشق] یکی باشد و منتهای همت و غایت مقصود او ایثار جان بود... قبول و رد محبوب در سبب التفات مساوی داند و نزد او این دو حال را تفاوتی نباشد و اثری در توجه و طلب او نکند... بدانکه عشق را امکان اخفا نباشد و پنهان نماند و هرچند بیشتر مخفی دارند، بیش ظاهر شود... و بهترین صفات عشق و خواص عاشقی، استغناست. چه عاشق را اگر در عالم هیچ نباشد از کاینات مستغنی و بی نیاز بود... کسی را دوست دار که لایق تعشق و قابل تعلق باشد... و مپندار که معشوق به چشم همه کس چنان نماید که به چشم تو. چه از خواص عشق انکه عیوب معشوق در چشم عاشق ننماید مگر زمانی که عشق و تعلقش نقصان یابد... میان محب و محبوب، شهوت در میان نیاید مگر زمانی که خواهد از زحمت عشق و ملال عاشقی خلاص یابد. حکما گفته اند چند چیزست که سبب خلاص آدمی است از عشق: روزه ی دایمی داشتن، بار گران کشیدن، سفر کردن، پیش آمدن رنج و ملال، اشتغال بر شهوت. از این سبب گفته اند محبت با زنان داخل عشق نیست چراکه ممکن نگردد زنان را به نظر دوست داشتن و آن محبت، مفضی به شهوت نگردد.

عشقی که ز عصمت خداییست

آن عشق نه شهوتی، هواییست

عشق آینه ی بلند نورست

شهوت ز حساب عشق، دورست

بدانکه هر زمان که عاشق «نفس اماره شهوانی» را مغلوب  ساخت و لذات خویش را منحصر در عیش بی زوال «نظربازی و پاک دامنی» گردانید مجموع صاحب حسنان و جمیع خوبان، مشعوف صحبت او گردند و پیوسته ملازم او باشند.

کتاب انیس الناس - [فصل ششم: در باب آداب عشق ورزیدن و شرط آن]

گردآوری : امید عطایی فرد

نوشتن دیدگاه