پيشگفتار
با درود و سپاس بر همه آنان كه دل در گرو مهر ايران دارند، و در اين سرزمين دور ياد ايران را گرامي ميدارند و هر زمان با آئيني نو انجمني ميآرايند، تا انديشمندان جهان را به انديشه درباره گذشته برانگيزند، تا از گذشته، چراغي فرا راه آينده روشن گردد.
بويژه درود بر ميزبانان استراليائي و دانشگاه سيدني، كه ايرانيان را كه هزاران سال ميزبان دانش و فرهنگ جهانيان بودهاند، ميهمان ميپذيرند!
و سپاس برگردانندگان بنياد فرهنگ ايران در استراليا كه چنين نام را براي اين انجمن برگزيدهاند، تا بتوان در اين ميدان گسترده به پژوهش پرداخت.
به گمان ما (كساني كه درايران امروز به پژوهشي نو در باره ايران كهن دست زدهاند) زمان يكسونگري ديني، و از ديدگاه ديني به اوستا نگريستن گذشته است و ميبايد كه باين يادگار گرامي از ديدگاه فرهنگ و تاريخ نگريستن تا گسترهاي فراختر فراروي جويندگان و پژوهشگران گشوده شود.
و نيز ميبايد اين گمان را نيز از خود دور داشتن كه شاهنامه از سه بخش (اساطيري و پهلواني و تاريخي) فراهم آمده است. شاهنامه كهنترين و گستردهترين تاريخ جهان است. و اگر پژوهشگران از اين ديدگاه به شاهنامه بنگرند، آشكار ميشود كه بسي از رويدادهاي ديگر كشورها، در زماني دور، كه ديگران نامه و چامه و داستان نداشتند، و پرواي نگهباني از رويدادهاي كشور خويش را نيز نداشتند، در شاهنامه آمده است!
با اين سخن كوتاه به گفتار خود، اندر ميشويم.
بخشي چند از نامه گرامي بُندهش كه درباره زمين و كوهها و رودها و درياها و "ور" ها (درياچهها) آمده است، نشان ميدهد كه در نامه باستاني "دامدات نسك" كه بندهش از آن بهرهور شده است گفتار پيرامون چگونگي زمين، يا نگاره زمين آمده بوده است، و بيهيچ گمان اين نسك نيز همچون مهريشت و فروردين يشت و جز، آن از دفترهاي پيش از زرتشت بوده است كه موبدان پس از وي، چنانكه در همه آن دفترها ديده ميشود، در اين دفتر نيز دست برده با زباني نوتر، به گفتار كهن، زرتشت و اهورامزدا را افزودند، تا نشان دهند كه اين نوشتهها همه نامه دين است.
پس در زمان كه دامدات نسك پيشين نوشته شده است، و آن زمان بر ما روشن نيست، ايرانيان آگاهي از چگونگي زمين و كوهها و درياها داشتهاند، و چون گفتار بنده در باره مرزهاي ايران در ميانه جهان است، سخن را از جهان و زمين آغاز ميكنم.
در زبان اوستائي واژه skar raks برابر بر گرديدن، چرخيدن است[1]، و از اين ريشه واژه anvaks Skarona برآمده است كه، گرد يا چنبره باشد. و همين واژه در ونديداد (19-4) و نيز در مهريشت بند 95، آبان يشت بند 38 و ازت يشت بند 19 همچون پاژنام براي زمين آمده است و بيگمان همين واژه است كه امروز در زبان فارسي "كره" خوانده ميشود، و اين كهنترين آگاهي جهانيان از كرهاي بودن زمين است[2]. كرهاي كه بر بنياد اين واژه ميچرخد!
در بندهش و بخشهاي برجاي مانده از اوستا، از كوهها و درياهاي دور و نزديك نيز نام برده ميشود.
1- زره فراخكرد، يا وُئوروكَشَ. aCak uruOW
در "بُندهش" در بخش چگونگي درياها درباره فراخكرت چنين آمده است:
"يك سوم اين زمين را دربر دارد، از آنروي فراخكرت ناميده شد كه يكهزار دريا، در او داشته شده است3"
و بنابراين گواهيها درياي وُئوروكش يا فراخكرت همانست كه در نوشتههاي پس از اسلام با نام "بحر محيط" آمده است. اما چنانكه خواهيم ديد بخشي از فراخكرد چون از آن ايران بوده است با نامي ديگر خوانده ميشده است و نام چند درياي ديگر كه پيوسته بدان بودهاند در نامههاي ايراني آمده است.
درياي چين
سدم سال روزي به درياي چين / پـديد آمد شـاهِ ناپـاكـدين
درياي هند
«... دگر باره از درياي فراخكرت برخيزد، ستويس[3] رايومند فرهمند نيز از دريا فراخكرت بلند شود و پس از آن، مِه از آن سوي هند از كوهي كه ميان درياي فراخكرت واقع است برخيزد.[4]»
و از اين گفتار آشكارا برميآيد كه آن بخش از درياي فراخكرت كه با نام هند شناخته ميشده آنسوي هندوستان، ميانه چين و هند است، جائي كه امروز خليج بنگالش ميخوانند.
درياي مُكران
دريايي در كناره كره امروزي بوده است. زيرا كه در گذر كاووس از آسيا به سوي اقيانوس آرام چنين آمده است:
از ايران بـشد تا به توران و چين / گذر كرد از آن پس به مكران زمين
ز مـــكران شــد آراســته تا زره / ميــانها نـديــدنـد، بنــــد و گــــره
از اين گفتار چنين برميآيد كه مكران سرزميني ميان چين و آب زره يا زره فراخكرت است كه از آنجا به دريابارِ فراخكرت ميرسيدهاند.
ديگر بار در شاهنامه از لشكركشي كيخسرو پس از پيروزي يافتن بر توران، بدان هنگام كه آهنگ بازگشت به ايران از راه دريا را دارد:
ز لشــگر فرستادگــان برگــزيد / كه گـويند و دانند، گفت و شنيد[5]
فرستاد كس ، نزد خـاقان چــين / به فغــفور و سـالارِ مــكران زمين
كه گر داد گيريد و فرمان كنيد / ز كــردار بد، دل پشيمــان كــنيد
خــورشها فـرستيد پيش ســپاه / بـبـيــند ناچـــار، مـــاه را بــه راه[6]
...
فـرســتاده آمـد به هر كشــوري / بجـــايي كه بـد ، نامــور مهــتري
غمي گشت فغفور و خاقان چين / بـزرگـان هر كشــوري همـچـنين
فـرســتاده را چـند گفتند، گـرم / ســخـنهاي شــيرين و گفتار نرم
كه ما شــاه را سـر بسـر كهـتريم / زمــين جــز بفــرمان او نســـپريم
گــذرها كه راهِ دلــيران بدسـت / بـبـيـنم ، تا چـند ، ويـران شدست
...
كـنيم از ســرآباد ، با خــوردني / بـيــائــيم و آريـمـش آوردنـي
دگر نامور، چون به مكران رسيد / دل شاه مكران ، دگرگـونه ديد
بــرِ تخــتِ او رفــت و نام بـداد / بگفت از پيام، آنچه بودش بياد
***
اين گفتار روشن ميسازد كه سپاه ايران براي رسيدن به زره فراخكرد (اقيانوس آرام) از ميان توران و چين گذشته و به مكران ميرسد. بنابراين مكران شاهنامه جايي جز از كره امروزي نيست كه آنزمان زميني گسترده از شبه جزيره كنوني داشته است. آفرينش و تاريخ (البدأ و التاريخ)[7] نيز درباره زمين مكران ميگويد: «گويد قسمت شرقي هند مكران است و آخرش بلاد چين و از اين سخنان گمان بر جاي نميماند كه مكران، كرمان نيست، اما آنچه كه نويسندگان اين سدهها را بر آن داشته كه چنين گمان برند اينست كه در نامههاي باستان آمده است كه "درياي مكران را به درياي كرمان راه است»
درياي پوئي تيک (لاصتظ)
در بند هشتم بندهش (درياها) از درياهاي مرز ايران چنين نام ميرود:
«سه درياي شور مايهور است كه يكي پوئيتيك و يكي كمرود و يكي سياه بن! از هر سه پوئيتيك بزرگتر است، - كه در آن آبخاست و آبكاست هست[8]».
درياي سَتْويس:
اين دريا در اوستا بگونه ستوئيس (aseawatas) sata-vaesa آمده است كه : "دارنده يكسد جايگاه" است و نيز نام ستاره ايست در آسمان نيمروزان كه امروز بدان سُهيل يماني گويند. و از آنجا كه نام تازي اين ستاره را بدان روي برآن نهادهاند كه از ايران در آسمان يمن ديده ميشود، در ايران باستان نيز در درياي جنوبي ايران را كه امروز بنام اقيانوس هند خوانده ميشود همنام با ستاره ستوئيس ميخواندند، و اين نام در پهلوي به ستويس برگردانده شد.
در فرهنگ پس از اسلام سرخ شدن سيب را از ستاره سهيل يمن ميشمارند، و در فرهنگ پيش از اسلام باران و آبرساني به سرزمينهاي جهان و پالايش آبها را از گند و آلايشهايي كه روي زمين بدانها ميرسد، از خويشكاري درياي ستويس ميشمردند:
«ستويس پالاي آب، افزار هر مزد داد را ميستاييم[9]» (سي روزه كوچك بند 13)
يك نكته ديگر نيز كه در اين گفتار رخ مينمايد كه ايرانيان ميدانستهاند كه ستويس را به درياي فراخكرت راه هست! و نيز اين گفتار بندهش نشان ميدهد كه ستويس ميان درياي پوئيتيك و درياي فراخكرت جاي دارد:
«...هم كسته (ناحيه) درياي فراخكرت، و به فراخكرت پيوسته است. ميان اين درياي فراخكرت و پهلوي آن پوئيتيك را دريايي فراگرفته است كه درياي ستويس خوانند.»
«هر ستبري و شوري و ناپاكي از درياي پوئيتيك به درياي فراخكرت گرد آيد رود، به بای بزرگ و بلند از آن درياي ستويس باز زده شود (پليدي از آن گرفته ميشود) و هرچه پاك و روشن است به فراخكرت و چشمههاي اردويور شود. بندِ اين دريا به ماه و باد پيوسته است.
به افزايش و كاهش ماه برآيد و فرود شود.»
جايگاه درياي پوئيتيك
چون درياي پوئيتيك :
§ در كنار مرز ايران است!
§ از درياهاي تبرستان و سياه بن بزرگتر است!
§ آبخاست و آبكاست دارد!
§ به درياي ستويس و از آنجا به درياي فراخكرت راه دارد!
همين درياي پارس است كه از هنگام هخامنشيان بنام پارسيان، پارس ناميده شد اما تا اين زمان در نوشتههاي پهلوي و نامههاي ديني و فرهنگي همان نام پوئيتيك را دارد.
با چنين آگاهيها، روشن است كه ايرانيان باستان، درياهاي دور و نزديك را پيمودهاند، و از اين پيمايش فرايندي بلند گرفتهاند، چنانكه در ميانه درياي ستويس، تا آنجا رفتهاند كه شب و روز در آن برابر باشد، و چون به چنين جايگاه دست يافتند نام آنرا خط (خد) راست نهادند كه پسان به زبان تازي «استواء الليل و النهار» خوانده شد!
همي جايگه ساخت بر خط راست / كه ني روز بفزود و ني شب بكاست
نبـــودي تمــوز ايـچ پيـــدا ز دي / هــوا عـنـبـرين بـود و بارانـش مــي
ز جـــرغ يمــاني يكــي گـنـبـدي / نـشــسـتـنـگــه نــامـــور مــوبــدي
ازيرا چــنان جــايگاه كـرد راست / كه دانش از آن جاي هرگز نكاست
و از اين گفتار برميآيد كه ايرانيان در روي خط راست، زوله گاه يا زولگاه ساختهاند كه امروز بدان رصدخانه ميگوييم[10] و بهمين روي است كه شاهنامه ميگويد دانش اخترماري و اختربيني در آنجايگه كاهش نميگيرد، زيرا كه ستارگان آسمان در آنجا همواره برروي خد خويش ره ميپيمايند، و چنان نيست كه گاهي ديده شوند، و گاه پنهان گردند.
چنين كار در زمان كاووس شاهنامه، يا فرمانروايي تيره كاسپها (كاسيان) در ايران رخ داده است.
اكنون يك نكته ميماند، كه روشن شود اين جايگاه در كجاي خط راست ساخته شده است؟ اين جايگاه تا آنجا كه پژوهش و جست و جوي نويسنده نشان ميدهد در هيچيك از نوشتههاي باستاني نيامده است، مگر در نامه گرامي حدود العالم كه در بخش جزيرههاي جهان چنين آورده است:
«يازدهم جزيره ناره يا فاره است بر خط استواء بر ميانه آباداني، طول او از مشرق تا مغرب 90 درجه است و زيجها و رصد و جاي كواكب سياره و ثابتات برين جزيره راست كردهاند، اندر زيجها، قديم و اين جزيره را استواء ليل و نهار خوانند[11]»
از گفتار حدودالعالم برميآيد كه ايرانيان ميدانستهاند كه اين جزيره، ميانه آباداني جهان است، پس در آنسوي اين جزيره نيز آبادانيها را ميشناختهاند[12]!
اينجا ابوريحان بيروني بياري ميآيد:
«بايد دانست كه هر شدني، بودني نيست، و آنچه به تصور نزديك است اينست كه پيوند آن دو دريا [درياي محيط ي و درياي محيط غربي] از جنوب قسمت آبادان زمين باشد.[13] »
و در جای ديگر:
«پس لازم ميشود كه چون خورشيد بجانب شمال ميل ميكند و ناحيه جنوب سرد ميشود، زمين يا پارهاي از آن به لت نخست خويش گردد و حركت زمين و آبي كه بر آن است، گاه بسوي بالا باشد، و گاه بسوي پايين.[14] »
ابوريحان از پايان آباداني زمين در بالاي اروپا نيز نشان ميآورد:
«...و از ممالك اسلامي منقطع، جز بلغار و سوار نميشناسيم كه حرب انتهاي آباداني جهان و اواخر اقليم هفتم ست.[15]»
و همه اين سخنان با گفتار شگفت شاهنامه، هنگام "آزمودن موبدان زال را" همراه ميشود كه در آنجا از دو درخت نام برده ميشود كه مرغي بريكي از آنان مينشيند، و چون از آن درخت بر درخت ديگر بنشيند درخت نخستين خشگ و بيبال و پر ميشود و چون از اين بر آن رود، آن يك سبز و اين پژمرده ميشود:
و پاسخ زال چنين است:
كنــون از نيام سخن بركشيم / ز دو سرو، كان مرغ دارد نشنيم
ز بـرج بره تا تـرازو جهــــان / همي تيرگي دارد انـدر نهـــــان
چو زو بازگردد به ماهي شود / بدان تيــرگي و ســـياهي شــود
اين گفتارها، اگرچه هريك در خور هزار آفرين و ستايش است، اما ريشه آن را دربندي از مهريشت ميبينيم... «كسي كه (مهر) بازوان بلندش پيمان شكن را گرفتار سازد. او را بگيرد اگرچه او در مشرق هندوستان باشد. او را برافكند اگر او در مغرب نيغنِ باشد، اگر هم او در هانه رود اَرنگ باشد، اگر هم او در مركز اين زمين باشد.»
و اين سرزمين است كه مهر بر آن فرمان ميرانده است... سرزمين ايران باستان ... سرزمين هنگام كيانيان!
آنانكه تاكنون پيرامون هفت كشور زمين يا شش كشور پيرامون خونيرث پژوهش كرده اند همه سخن از آن ميگويند كه ايرانيان باستان چهارسو را نميشناختهاند، و از شش سو نام بردهاند! و اين بند نشان ميدهد كه چنين نيست و نخستين مردمان كه با پيمايش زمين پيبردند كه خد نيمروزان جهان شناخته شده آنزمان را از ايسلند، تا ژاپن به دو نيم بخش ميكند، همانان نيز چهار سوي زمين را پيش كشيدند، و اين بند مهريشت، نشان آن است!
از كيش مهر در هندوستان نشانهها در "ودا" ها هست و نشانه آنرا در توران و اروپا نيز ميبايد كه از شاهنامه برگيريم: كيش مهر داماد قيصر:
چو ميرين بديدش به بر در گرفت / پـرسـتـيـدن مهـــر ، اندر گـرفت
كيش مهر پيران، سردار توراني:
بدو گفت رســتم كه اي پهـلــوان / درودت ز خـورشـيـد روشـنروان
اكنون به بررسي چهار سوي آن كشور بزرگ بپردازيم:
1- اوشَستَ ئيري، خراسان و مشرق، شرق هندوستان.
2-اپاخذر: اپاختر: شمال دهانه رود اَرَنگِ.
3- رپيثوين: نيمروزان، جزيره ناره.
4- دئوشَستَ ئيري: خوروَران، نيغنِ (enGin)
اينجا ميبايد افزودن كه رود آمو در زمان باستان از جائي بالاتر از شهر "چارجُوْ" كنوني بسوي درياي مازندران ميرفته است[16]، و از روي خرد ميتوان سنجيد كه بدين روي، درياي خوارزم از اندازه كنوني خود كوچكتر بوده است و بهمين روي خد نيمروزان كه امروز كمي از سوي چپ دهانه رود اَرنگ (سيردريا، گلزريون)[17] ميگذرد در زمان باستان براي كوچكتر بودن درياچه درست روي خد نيمروزان به دريا ميريخته است.
و همين خداست كه درست از روي جزيره ناره نيز ميگذرد.
درباره سوي چهارم كه نيغنِ بوده باشد: واژه نيغن از يك پيشوند"ني : Ni " كه نشاندهنده روش، يا جنبش بسوي پائين است) و پسوند "غْنِ γne " است كه خود از ريشه "غن γan" برآمده است از كنش "زدن".
بنابراين نيغن را ميبايد فرو زدن. يا پائين رفتن بدانيم، و بيگمان در آنزمان كه كيش مهر روايي داشته است، اين نام را بدانروي بدانجا دادهاند كه جايگاه فرو رفتن خورشيد بوده است.
يافتههاي پايكولي با نام ايزدان ايراني باستان يكي از جايها است كه ميتوان در باره نيغن در گمان آورد مرزي تا درياي سياه و مديترانه، اما انبوه مهرابههاي ايرلند، جايي ديگر براي اين گمان است، زيرا كه خورشيد در كشورِ مهر در جائي بجز از اقيانوس اَتلس كه در گفته ابوريحان بيروني از آن با نام (درياي محيط غربي) ياد ميشود، فرو نميرود! و آنجا است مرز كشور مهر.
در قرآن كريم نيز جايگاه فرورفتن خورشيد را در پايان خشكيها به درون چشمهاي گلآلوده آمده است، كه بايد همان اقيانوس باشد.
اينهمه گفته شد، اما جاي براي گفتن دو سخن ديگر هست:
سخن نخست: در روزنامه اطلاعات چهارشنبه 18 بهمن 1374 يك آگاهي از لندن از سوي خبرگزاري جمهوري اسلامي بچاپ رسيده است كه در آن سخن از بازيافت يك نيايشگاه 4500 ساله در اوبري از استان ويلتشاير ميرود. بگفته باستانشناسان انگليسي اين نيايشگاه بگمان نزديك يك نيايشگاه مهري است، و خود آنان اين بازيافت را بزرگترين بازيافت باستانشناسي در 200 سال گذشته شمردهاند.
سخن ديگر: از مجله Berlliner-Zeigtung شماره 20-19 آوريل 1997 رويه 77 است كه در آن، سخن از بازيافت يك ساختمان پنجهزار ساله در نزديكي دابلين ميرود كه گورستاني ويژه 20 در گذشته در آن ساخته شده و در نزديكي آسمانه آن سوراخي چنان ساختهاند كه درست در تنها، روزيست و يكم دسامبر در زمان برخاستن خورشيد، همه گورها از آن روشنائي ميگيرد!
آذين برروي سنگهاي گرانيت بگونه دو مار بهم پيچيده است.
در اين گفتار افزوده شده است كه در سال 1960 ميلادي يك باستانشاس ديگر بنام Micle-O-Kelley اين جايگاه را يافته بود اما از چگونگي تابش نخستين فروغ خورشيد در روز ياد شده آگاه نشده بود.
آذين سنگ بگونه مارپيچيده از نشانههاي نيايشگاه مهري است.
و بزرگداشت آفتاب روز 21 دسامبر، بزرگداشت آفتاب روز نخست ديماه، يا روز چلّه است كه نماد زايش خورشيد و مهر باشد و نماد كيش مهري.
و نويسنده اروپايي بنامهاي وِرِز مازرن و فرانتس كرمون هياهويي براه انداختند كه كيش مهر پيرامون 2000 سال پيشبر دست يك گروه دزد دريايي در اروپا روان گرديده است!... دزد بنا به همه گواهيهاي مهريشت بزرگترين دشمن مهر است، و چگونه دزدان دريايي پيروان كيش مهري و روانكننده آن در بخشي از جهان ميشوند...؟
آنان براي آنكه زمان كيش مهر در ايران را از زمان اشكانيان دورتر نبرند چنين سخن ناراست را گفتهاند و سخن راست آنست كه مهر كيش فريدون است و زمان فريدون بر پايه پژوهشهايي كه در بنياد نيشابور انجام گرفته پيرامون شش هزار سال پيش است، كيش مهر بنابر شاهنامهها با مهرياني ايراني در جهان پراكنده شد، نه بر دست دزدان دريايي. و زماني را كه بر پايه آگاهيهاي زمين و دگرگونيهاي آن براي گسترش كيش مهر يا زمان فريدون پشنهاد كرده بوديم ششهزار سال پيش است كه امروز گواه آن از ويلتشاير انگلستان و دابلين ايرلند ميرسد!
[1]- فرهنگ واژه هاي اوستائي، دفتر سوم، رويه 1435 ، در زبان خراسانيان اين واژه بگونه چكرزدن براي چرخيدن، با گام زدني كه همچون چرخيدن است روايي دارد.
[2]- پژوهش ژرف مانوئل بربريان با نام "جستاري در پيشينه دانش كيهان و زمين در ايرانويج"، بنياد نيشابور، 1376 آگاهيهاي بيشتر درباره زمين و جنبش آن نشان مي دهد.
[3]- درباره ستوبس سخن خواهم گفت.
[4]- تيريشت باره 32، يشت ها جلد 1 رويه 355.
[5]- ترجمانان داننده كه زبان آن كشورها را بدانند.
[6]- به پذيره و استقبال ما بيائيد.
[7]- آفرينش و تاريخ، مطهر مقدسي، ترجمه دكتر شفيعي كدكني رويه 596.
[8]- آبخاست و آبكاست يا بگفتار بندهش باد فراز آهنج و باد فرود آهنج از آگاهي هاي ايران باستان بوده است و نيز آنان مي دانستند اين نيرو بستگي به ماه دارد و از سخنان شيخ اشراق نيز كه به نوشته هاي ايران باستان دست داشته است چنين برمي آيد كه اين نيرو بستگي به "مقابله نيرين" دارد.
[9]- رويه 7 سيروزه كوچك و سيروزه بزرگ دكتر آذرميدخت دهدشتي. انتشارات فروهر 1363، تهران.
[10]- زوله گاه نام فارسي جائيست كه از آن ستارگان را مي بينند (زل مي زنند). اين واژه در زبان تازي بنام "مزوله" برگردانده شده و ذبيح بهروز چون آنرا با نام شهر زابل يا زاوال نزديك ديد گمان برد كه زوله گاه (رصد خانه ها) در شهر زابل با سيستان ساخته شده بوده، و پيروان او هنوز تا اين زمان همين را در دفترهاي خود مي آورند. و اگر چه خد نيمروزان از سيستان نيز مي گذرد. اما با گواهي هاي بي چون و چرا كه در همين گفتار مي آيد، جاي زولگاه در سيستان نبوده است.
[11]- رويه 113، حدود العالم من المشرق الي المغرب با تعليقات سيتورسكي و پيشگفتار بارتوله، ترجمه ميرحسين شاه: دكتر مريم ميراحمدي، دكتر غلامرضا ورهرام، 1372، تهران.
[12]- در حدود العالم از ژاپن با نام جزاير واق واق و از انگليس بنام جزاير برطائبه ياد شده است.
[13]- ابوريحان بيروني، تهديد نهايات الاماكن ... رويه 118.
[14]- ابوريحان بيروني، همان. رويه 30.
[15]- ابوريحان بيروني، آثار الباقيه، عن القرون الخاليه، رويه 66.
[16]- نخستين كسي كه اين نكته را يادآور شده است ابوريحان بيروني است و در اتلس هاي امروزه بلند آسبيائي نيز جاي اين راه آب خشك شده روشن است.
[17]- براي نام گلزريون = سير دريا، بنگريد به "مرزهاي ايران و توران بر بنياد شاهنامه فردوسي" حسين شهيدي مازندراني (بيژن) ، بنياد نيشابور 1376.
بن مایه : بنیاد نیشابور