نگارش : دكتر محمدرضا شفيعي كدكني ـ بخش نخست
برگرفته از روزنامه ی اطلاعات
23 بهمن 1392
اشاره: استاد يگانه، آقاي دكتر شفيعي كدكني سالهاي متمادي است كه مشغول تصحيح متون عرفاني و شرح و معرفي آنها، به ويژه عارفان خراسان هستند و تا كنون كتابهاي ارجمندي در دسترس مشتاقان قرار دادهاند كه چند مجلدش درباره ابوسعيد ابوالخير است. آنچه در پي ميآيد، بخشهايي از مقدمه پربار ايشان بر كتاب بسيار مهم «اسرارالتوحيد في مقامات الشيخ ابي سعيد» است كه با تصحيح و تعليقات فراوان ايشان و به همت انتشارات «آگاه» به چاپ رسيده است.
***
ابوسعيد در تصوف و عرفان ايراني، همان مقام را دارد كه حافظ در قلمرو شعر فارسي. هر دو تن دو نقطه كمال و گلچين كننده مجموعه زيباييها و ارزشهاي قبل از خويشند. حافظ در پايان دوره درخشان تجربههاي شعري، بدين كار پرداخته و بوسعيد نيز به نوعي ديگر در پايان دوره درخشان تصوف. آنچه در قرون بعد به عنوان «عرفان نظري» شهرت يافته، چيزي است وراي منظور ما. آنچه از سنتهاي شعر فارسي و انديشهها و تصويرها و تجارب ارجمند هنري و فرهنگ شعري تا عصر حافظ وجود داشته، در ديوان حافظ به شيواترين اسلوبي گلچين شده است و در حقيقت ديوان حافظ نمايشگاهي است كه در آن شش قرن تجربه هنري و عرفاني در برابر ذوق و ادارك ما قرار ميگيرد. در مورد بوسعيد نيز اين قضيه مصداق دارد: آنچه در طول چهار قرن نخستين تصوف و عرفان ايراني ـ كه دوران زرين اين پديده روحاني و فرهنگي است، يعني دوران زهد و عشق و ملامت ـ وجود داشته، در گفتار و رفتار بوسعيد خلاصه و گلچين شده است.
بيآنكه بخواهم چهره اسطورهاي حلاج را از ياد ببرم و بيآنكه بخواهم رفتار و گفتار شگفتآور بايزيد بسطامي را ناديده بگيرم، ميخواهم بگويم ابوسعيد ابوالخير، در ميان چهرههاي تاريخ تصوف ايران و اسلام يك نمونه استثنائي است. با اينكه از همان روزگار حياتش مورد هجوم متعصبان بوده و آوازه لااباليگريهاي او، در همان عصر حياتش تا اسپانياي اسلامي (يعني اندلس) رفته بوده است و اين حزم اندلسي در زمان حيات او در باب او ميگويد: «و هم شنيدهايم كه به روزگار ما در نيشابور مردي است از صوفيان با كنيه ابوسعيد ابوالخير كه... گاه جامه پشمينه در ميپوشد و زماني لباس حرير كه بر مردان حرام است، گاه در روز هزار ركعت نماز ميگزارد و زماني نه نماز واجب ميگزارد و نه نماز مستحبي و اين كفر محض است، پناه بر خدا از اين گمراهي!»1 با اين همه، هيچ قديس ديگري را نميشناسيم كه مردمان تا اين پايه شيفته او باشند كه مزارهايي به نام او در باكو، گرفته تا خراسان امروز و تا آنجا كه امروز تركمنستان خوانده ميشود، ساخته باشند. پرتو معنويت او تا بدان حد باشد كه در طول قرون و اعصار، رباعيهاي منسوب به او را، به عنوان دعا و حرز، براي رفع بيماري و شفا، بر بيماران بخوانند و بدمند و چهره او به عنوان رمز اشراق و اشرافِ بر عالم غيب، به گونه نشانه و رمزي درآمده باشد، آن گونه كه بوعلي رمز دانش و علوم رسمي است.
در مجموعه رفتار و گفتار بوسعيد ـ آن سوي بافتههاي مريدان ساده لوح ـ به دشواري ميتوان چيزي يافت كه در عصر ما، و يا حتي در روزگاري كه ارزشهاي روحي يكسره ديگرگون شده باشد، باز هم براي انسان آرامش روان و روشني ضمير و تسلاي خاطر نداشته باشد. و چه ميراثي براي انسانيت ارجمندتر از اين؟ در سراسر آموزشهاي عرفاني او، يك نقطه سياه و بدبينانه و آزاردهنده نميتوان يافت: همه جا درس انسان دوستي و خوشبيني و شادي و اميد و تعصبستيزي موج ميزند و شما هرقدر نسبت به ميراث تصوف بدبين و بياعتقاد باشيد، باز هم از رفتار و گفتار او، نكتهها ميآموزيد كه در زندگي بدان نيازمنديد.
اهميت كتاب
بيهيچ گمان در طول تاريخ هزارودويست ساله ادبيات فارسي دري، اگر بخواهيم سه كتاب از شاهكارهاي نثر فارسي انتخاب كنيم، يكي از آن سه كتاب، «اسرارالتوحيد» است، آن دو كتاب ديگر به نظر من «تاريخ بيهقي» است و «تذكرهالاولياء»؛ البته در قلمرو نثر فني، «گلستان» سعدي و «كليله و دمنة» نصرالله منشي را هم بايد بر اين سه كتاب افزود. شايد بعضي سليقهها يكي دو كتاب ديگر نيز بر اين مجموع، به دلايلي كه به جاي خود پذيرفتني است، بيفزايند. آنچه مسلم است، اين است كه اسرارالتوحيد به لحاظ ارزش هنري و چيره دستي نويسنده در اساليب گوناگون بيان و شيوه داستانپردازي و انتخاب كلمات، در صدر ميراث ادبي زبان فارسي قرار دارد. حتي اگر كسي محتوي آن را كه بيشتر عرفان و زندگينامه صوفيان است، با ديده انكار بنگرد، نميتواند چيرهدستي شگفتآور نويسنده را در اساليب بيان هنري منكر شود.
اسرارالتوحيد في مقامات الشيخ ابيسعيد، چنان كه از نام كامل آن دانسته ميشود، زندگينامه عارف بزرگ و انسان نمونة تاريخ فرهنگ ايران، ابوسعيد بن ابيالخير ميهني (440ـ357) است كه در تاريخ عرفان ايراني والاترين پايگاه را، در كنار حلاج و بايزيد و چندتن ديگر، داراست.
اما اين كتاب تنها زندگينامه بوسعيد نيست، بلكه يكي از برجستهترين منابع تاريخ تصوف ايران و يكي از مهمترين اسناد تاريخ اجتماعي اين سرزمين، در يكي از مهمترين ادوار تاريخ ايران نيز به شمار ميرود. اطلاعات تاريخي و اجتماعيي كه از خلال اين كتاب به دست ميآيد، در هيچ يك از كتب رسمي تاريخ، به اين دقت و تفصيل ديده نميشود. وضع دين و مذهب و طرز زندگي مردم و مسائل زندگي شهري و روستائي تاريخ ايران را در كمتر كتابي به اين دقت و تفصيل ميتوان مشاهده كرد.
شرح حال مؤلف
مؤلف اين كتاب محمدبن منور بن ابيسعد بن ابيطاهر بن ابيسعيد، از احفاد ابوسعيد ابوالخير است. بيشترين اطلاعات در باب او همانهاست كه خود در خلال اين كتاب بدانها اشارت دارد. و سلسله نسب او به سه واسطه به ابوسعيد ميرسد در باب يك يك نياكان او تا بوسعيد جاي ديگر بحث كردهام.
شيخالاسلام ابوسعد، جد مؤلف كتاب در فاصله اول ذيالحجه 454 تا آخر رمضان 507 زيسته و مؤلف ما، با اينكه در سه مورد كتاب از وي به عنوان «گفت» روايت ميكند، ظاهراً نميتواند او را ديده باشد و اين گونه نقل از نسلهاي قبل در شيوه روايت مؤلف نمونههاي ديگر نيز دارد. عموي مؤلف ابوالضياء نصربن اسعد بن سعيد اگر در 20 سالگي پدرش متولد شده باشد، بايد در حدود 474 متولد شده باشد. وي در 541 درگذشته است، و پدر مؤلف، ابوالثنا المنور بن اسعد بن سعيد، نيز بايد در همين حدودها، با چندسال فاصله، زيسته باشد.
اگر فاصله تولد و وفات منور را در قياس با دوران حيات برادرش همان حدود (474 تقريبي ـ 541) بدانيم، مؤلف بايد در اوايل قرن ششم، يعني بعد از سال 500 هجري متولد شده باشد و اگر سال تأليف كتاب را همان 574 فرض كنيم ـ كه قراين آن را تأييد ميكنند ـ مؤلف حدوداً در دهه هفتم عمر خويش بوده است كه كتاب را نوشته است.
از تحصيلات و استادان و مشايخ وي، هيچ گونه اطلاعي در دست نداريم و از خلال اسرار التوحيد ميتوان دريافت كه وي مردي مطلع از مباحث تصوف و آشنا به اقوال و احوال مشايخ صوفيه است (با همه لغزشهايي كه دارد و ما به جاي خود آنها را نشان دادهايم) و اگر اشارهاي كه به «اشارات» بوعلي و ديگر كتب وي دارد، منحصر در همان مبحث خاص توجه بوعلي به مسائل عرفان نباشد (يعني نگوييم كه آگاهي مؤلف از آن كتاب بر اثر توجه به مقام و نقش نياي خويش در تغيير ديدگاه بوعلي بوده است) بايد بپذيريم كه از كتب حكمت عصر نيز خبر داشته است.
مؤلف كتاب خويش را به هنگامي نوشته است كه دور از ميهنه و مشهد شيخ بوده است و اين نكته را از اين عبارت كه در باب ويرانيهاي مشهد شيخ و ميهنه در كتاب خويش آورده است، ميتوان استنباط كرد: «اميد ما بدين هر دو اشارت و بشارت است كه ما به آخر عمر اين سعادت دريابيم كه روزي چند بر سر آن تربت مقدسه بياساييم و وفات ما در آن حضرت بزرگوار بود و خاك در جوار آبا و اجداد» و باز در جاي ديگر ميگويد: «حق تعالي به فضل خويش روشنايي پديد آرد و اهل آن ولايت (اشاره به ميهنه دارد) را خاص و اهل خراسان را عام، به كرم خويش فرياد رساد.» اشارة «آن» خود دليلي است بر اينكه نويسنده در خارج ميهنه است.
اطلاع ديگري كه در باب مؤلف و موقعيت اجتماعي او در متن اسرارالتوحيد ثبت شده است، ديدار اوست با سلطان سنجر در مرو كه وي به عنوان نماينده فرزندان شيخ و يكي از رجال دشت خاوران به ديدار سنجر رفته است: «درآن وقت كه سلطان شهيد سنجر... از دست غزان خلاص يافت و به دارالملك آمد، اين دعاگوي از سرخس با جمعي از مشايخ و قضاه و ايمة سرخس به مرو رفت، به مباركباد قدوم سلطان و از جهت مصالح بقعة شيخ و از خويشان و فرزندان شيخ هم كس با دعا گوي نبودند؛ چه، آنچ مانده بودند، متفرق بودند و بيشتر به عراق رفته. چون دعاگوي به مرو رسيد، رئيس ميهنه رحمهالله چند روز بود كه آنجا رسيده بود از جهت مصالح ولايت و هنوز سلطان را نديده بود... ديگر روز، به خلوت، هر دو سلطان را بديديم.» از اين واقع ميتوان استنباط كرد كه مؤلف تا سال 551 هجري و مدتها پس از آن هنوز در ميهنه بوده است.
و احتمالاً پس از حمله غزان (حدود نيمه قرن ششم به بعد) ميهنه را ترك گفته و در خارج ميهنه ميزيسته است؛ ولي اين محل كجا ميتواند باشد؟ به ظن قريب به يقين ميتوان گفت كه وي در هرات بوده است و هم در اين شهر درگذشته است و به خاك سپرده شده است. گذشته از تقديم نامه كتاب به نام محمد بن سام غوري، فرمانروايي كه در اين شهر ميزيسته و خود نيز مدفون در هرات است، اطلاع بسيار مهمي در باب خاكجاي مؤلف در هرات در دست است كه اينك عيناً به نقل آن ميپردازيم. شادروان فكري سلجوقي در تعليقات رساله مزارات هرات نوشته است: «مزار خواجه منور: خواجه محمدبن منور. شرح حالش در رساله مزارات نيست؛ اما خاكش آن سوي پل مالان واقع است. چون از پل مالان بگذري، در راه قديم كه به پل اسفزاري ميروند، يعني راه قديم مالان و زيارتگاه و اين جاده جاده قديم راه اسفزار و فراه بود. پس از آنكه جاده پل هاشمي را به سوي ميرداود كشيدند، راه قديمه متروك شد. و اكنون پيادهروان و مالسواران از آن راه به دهات گذره ميروند. چون از پل مالان پاسي راه بگذري، بر سر پل جوي مالان (جوي گذره) به دست راست، محوطهاي است مشجّر و مزاري كه آن را خواجه محمد منور ميگويند و او را از فرزندان حضرت ابيسعيد ابيالخير ميدانند. قبري طولاني دارد و اكنون سنگ و لوح به قبرش ديده نميشود.»2
مرحوم فكري سلجوقي در دنباله اين مطلب ميگويد: «به ظن قوي صاحب اين مزار همان خواجه محمد بن منور مصنف كتاب نفيس اسرارالتوحيد است كه در عصر سلطان غياثالدين محمد بن سام در هرات ميزيسته. در ساحل هريرود، نزديك پل مالان، قريهاي است كه آن را شايمنه ميگويند و برخي عقيده دارند كه نام آن شادمانه است؛ اما پيران ميگويند: به واسطهاي كه يكي از فرزندان حضرت ابيسعيد در اين قريه نشيمن داشته، نام اين قريه را شاه ميهنه نهادند كه اكنون به تصحيف به شايمنه معروف شده و تواند بود كه خواجه محمد در اين قريه زندگي ميكرده.» در باب شايمنه/ شادمانه مرحوم فكري خود از ياقوت3 نقل كرده كه: «شادمانه قريهاي است با فاصله نيمفرسنگ از هرات.» پس نميتوان گفت اصل آن شادمهنه بوده است، مگر اينكه روزگاري قبل از عصر ياقوت اين تغيير در كلمه روي داده باشد. البته روستاهاي بسياري در خراسان به نام شادمهنه بوده و هست.
نكته ديگري كه بودن مؤلف را در هرات تأييد ميكند، وصفي است كه در باب هرات و دروازههاي آن آورده و از نوع دقت در توصيف دروازهها، نوعي آگاهي مستقيم و تجربي مؤلف را ميتوان فهميد.4 يكي از احفاد شيخ به نام شهابالدين عبدالله در قرن نهم در هرات سجادهنشين مزار خواجه عبدالله انصاري بوده است آيا بازمانده اولاد محمدبن منور نيست كه همچنان در آن ولايت باقي ماندهاند.5
تاريخ تأليف كتاب
ژوكوفسكي سال تأليف كتاب را ميان 553 (يعني بعد از مرگ سنجر كه در 552 اتفاق افتاده) و سال 599 كه سال وفات محمدبن سام غوري است و كتاب به او تقديم شده است، تعيين كرده است؛6 ولي استاد بهمنيار سال تأليف را ميان 580 ـ 570 دانسته و سال 574 را ترجيح داده است7 و اين محاسبهاي است كاملاً درست و پذيرفتني؛ زيرا مؤلف چند جا در خلال كتاب به بعضي حوادث اشارت دارد كه از مجموع آنها ميتواند فهميد كه وي در حدود سال 574 به تأليف اين كتاب اشتغال داشته است؛ زيرا تصريح دارد بر اينكه فتنه غزان ـ كه مايه ويراني مهنه و بيرونق شدن مشهد شيخ شده است ـ صد سال پس از مرگ شيخ آغاز شده است؛ يعني سال 540 هجري و اين سال را سرآغاز ويراني مهنه و مشهد شيخ ميداند و در همينجا ميگويد: «واكنون مدت سي و چهار سال است تا بر سر روضه مقدس او از اين ترتيبها ـ كه پيش از اين كرده آمده است ـ هيچ چيز نبوده است و هنوز هيچ روشنايي پديد نيست.»8 اگر سي و چهار را بر سال 540 كه صدمين سال درگذشت بوسعيد است بيفزاييم، همان 574 خواهد بود. اين عدد سي وچهار مطابق است با تمامي نسخههاي موجود مگر نسخه D كه در آن «سي و چهل سال» آمده است. اگر آن روايت را بپذيريم كه بسيار دور از قراين است، ميتوانيم فاصله 470 تا 480 را زمان تأليف كتاب بدانيم؛ ولي تمامي نسخههاي معتبر همان سي وچهار سال را دارند؛ بنابراين بهطور يقين همان 574 صحيح است.
اگر آنچه در نسخه اساس ما ـ كه معتبرترين نسخههاي كتاب است ـ وجود دارد، افزودة شخص مؤلف باشد، به دقت ميتوان گفت كه آخرين تجديد نظرهاي مؤلف در كتاب، پس از تاريخ شوال 590 بوده است؛ زيرا در آغاز داستاني ميگويد: «به تاريخ شوال سنه تسعين و خمسمايه امام اجل فخرالدين محدث خراسان ابوالفتح محمد بن ابيبكر بن منصور القاضي المنهي السرخسي كه از افراد ائمه خراسان است و به زهد و علم و ورع مذكور و مشهور، به ميهنه رسيد به زيارت شيخ...»9 با اينكه هويت تاريخي اين شخص هنوز به روشني معلوم نيست، اين اشاره تاريخي نشانة آخرين تجديد نظرهاي مؤلف در كتاب خويش است، مگر اينكه نبودن اين داستان را در بقيه نسخهها و مجهول بودن هويت اين فخرالدين را، ملاكي قرار دهيم براي تصرف كاتبي در نسخه اساس يا نسخهاي كه اساس از روي آن كتابت شده است.
اهداي كتاب
در بعضي از نسخهها، از جمله 4 نسخه از 7 نسخه مؤلف، كتاب را به محمدبن سام غوري (متوفي 599) تقديم كرده است و از مقايسه نسخههايي كه اين تقديمنامه در آنها وجود دارد و آنها كه فاقد اين تقديمنامهاند، ميتوان دريافت كه مؤلف اين كتاب را، گرچه با تغييراتي بسيار جزئي چند بار بازنويسي كرده است و يكي از اين بازنويسيها همان است كه براي تقديم به محمدبن سام غوري، بازنويسي شده است. چنين حدس ميزنم كه وي كتاب را سالها قبل از اين تقديمنامه تأليف كرده و نسخههايي از آن را در ميان اهل خانقاه نشر داده است و بعد كه بر اثر حوادث روزگار از وطن دور افتاده بوده است و به احتمال قوي مقيم هرات بوده است، در آنجا نسخهاي با تقديمنامه به سلطان غوري فراهم آورده است و آن چند صفحه را در مقدمه آن افزوده است و ميدانيم كه هرات مركز فرمانروايي اين سلطان غوري و نيز خاكجاي او بوده است.10از همين مقايسه نسخه ميتوان دريافت كه بعضي تغييرات عبارتي يا كم و كاستها، حاصل تصرف شخص مؤلف است و نه دخل و تصرفهاي كاتبان. با اينكه سهم كاتبان را نيز در اين تغييرات نميتوانيم، بهكلي فراموش كنيم.
.........
پينوشتها:
1ـ الفصل في الملل والاهواء والنحل، ابومحمد علي بن حزم اندلسي (متوفي 456) چاپ مصر 1321 قمري 4/188
2- مزارات هرات 2/103
3- معجم البلدان 3/305
4- اسرار التوحيد 229
5- منشأ الانشاء 1/7-133
6- ژوكوفسكي، مقدمه اسرارالتوحيد، چاپ ژوكوفسكي
7- بهمنيار، مقدمه اسرار التوحيد، چاپ بهمنيار، يب
8- اسرار التوحيد، چاپ حاضر، 342
9- همان كتاب 372
10- مزارات هرات 1/40