+1 تراز
1,035 بازدید
آغاز گفتمان مارس 28, 2016 در بزرگان ایران از سوی (926 تراز)
گویند عبید در زمان پیرى با اینکه چهار پسر داشت تنها بود و فرزندانش هزینه زندگى او را تامین نمیکردند، لذا او چاره اى اندیشید و هر یک از پسران را جداگانه فراخوانده و به او میگفت:
من علاقه خاصی به تو دارم و فقط به تو میگویم حاصل یک عمر تلاش من ثروتی است که در خمره ای گذاشته و در جائی دفن کرده ام. پس از مرگم از فلان دوست مکان آن را پرسیده و آن ثروت را براى خود بردار.
این وصیت جداگانه باعث شد که پسرها به پدر رسیدگى و محبت کنند و عبید نیز آخر عمرش با آسایش زندگی کرد تا از دنیا رفت.
پسرانش بعد از دفن پدر نشانی دفینه را از دوست وی گرفته آنجا را حفر کردند تا سر و کله خمره پیدا شد.
اما وقتى خمره را باز کردند، داخلش را از سکه های طلا خالی و تنها ورقی یافتند که بیت شعری در آن نوشته بود:

خداى داند و من دانم و تو هم دانى
که یک فُلوس ندارد عبید زاکانى

عبید زاکانى در سال 690 قمرى در روستاى زاکان قزوین به دنیا آمد و در سن 82 سالگى درگذشت...
0
دارای دیدگاه مارس 29, 2016 از سوی (3,595 تراز)
بسیار زیبا و پندآموز

گفتمان های پیشنهادی

+3 تراز
1 پاسخ
+1 تراز
0 پاسخ
آغاز گفتمان فوریه 4, 2018 در هنر و ادب ایران از سوی بهنام حسینی
+2 تراز
1 پاسخ
+1 تراز
2 پاسخ
آغاز گفتمان می 7, 2016 در بزرگان ایران از سوی ورجاوند (926 تراز)
+1 تراز
1 پاسخ
آغاز گفتمان مارس 20, 2016 در بزرگان ایران از سوی ورجاوند (926 تراز)
...